| |
جريان زندگى من |
December 31, 2002
● خوب اين هم از ليبل هاي فارسي و فارسىساز
........................................................................................حالا ديگه هم ميتونم بلاگ بنويسم هم نامه و هم همه چي. به زودي زود جريان سفرم رو از ايران به دبي و از اونجا به آمريكا مينويسم.امشب هم داريم ميريم خونه فاميلامون كه همه به مناسبت سال نو دور هم جمع شدن. □ نوشته شده در ساعت 10:10 AM توسط باربد December 28, 2002 ........................................................................................ December 25, 2002
● به سبك اونايي كه دلشون واسم تنكيدة
........................................................................................اينجا همه جي خوب(حتي حوا) لعنت به عربي كه اين حرفا رو نداره ch,zh,g,p همه جي كران شاورما خوشمزه جاي سهيل خاليه واسه راه رفتن كفش جنته با دوام كافي نت ها سرعت توب همه ناراحت اما من خوشحال فردا تو كوه كسي عر نزنه خودتون خرين,حاجي خره □ نوشته شده در ساعت 11:43 PM توسط باربد December 24, 2002
● سلام اقا من الان دبي هستم جاي همه هم خالي هست
........................................................................................بقيش رو هم بعدا بهتون ميكم □ نوشته شده در ساعت 2:19 AM توسط باربد December 22, 2002
● سه تا شيرازي ديگه
........................................................................................بوتيمار و نارسيس دانشجوي عاشقق و كمرو!! مسافر □ نوشته شده در ساعت 4:30 AM توسط باربد December 21, 2002
● به گذشته كه نگاه ميكنم با تمام خوبي ها و بديها، با تمام سختي و راحتي ها و با تمام موفقيت ها و ناكامي ها يه چيز هست كه خوشحالم ميكنه اونم اينكه هيچ گاه(هيچ گاه كه دروغه ولي خوب به هر حال) كاري نكردم كه بعدا وجدانم ناراحت باشه و يا كاري كه شرمندگيش واسه تمام عمر واسم بمونه.به گذشته كه نگاه ميكنم ميبينم كه تلاشم رو كردم هرچند كه يه جاهايي واقعا اهمال كردم ولي خوب باز هم از خودم ناراضي نيستم ولي چيزي هم كه الان هستم راضيم نميكنه.به گذشته كه نگاه ميكنم ميبينم كه يه نيرويي همسشه از نگراني و وحشت درآوردتم و راه رو بهم نشون داده شايديه موقع هايي به اهريمني نزديك شدم، شايد يه موقع هايي اوني كه بايد نبودم ولي خوب اون كمكم كرده كه امير بمونم و اين احساس سرخوشي بهم ميده.
آينده رو كه بهش فكر ميكنم مييبينم اوه بابا چه راه سختي جلو پام هست اما نصيحت بابا رو تو گوشم دارم كه ميگه بچه از هيچ چيز نترس.به آينده كه فكر ميكنم فقط ميبينم خودم هستم و اراده ام و اراده برتري كه ميخواد من به اوني كه لياقتش رو دارم برسم و ميدونم كه هميشه همراهم هست.خدايا ميدونم در كنار من هستي فقط كمكم كن كه يادم نره من رو در بر گرفتي. □ نوشته شده در ساعت 11:33 PM توسط باربد
● يه سايت زيبا(البته يه مقدار سنگين هست)درباره شيراز كه البته هنوز بعضي قسمتاش راه نيفتاده ولي به نظر خوب مياد.(با تشكر از شهردل)
□ نوشته شده در ساعت 2:21 AM توسط باربد
● امشب شب يلدا هست اينجا ميتونيد كارت هاي جالبي به همين مناسبت پيدا كنيد.(با تشكر از مهدي عزيز)
□ نوشته شده در ساعت 2:20 AM توسط باربد
● اين انتشارات هرمس كارهاي جالبي منتشر ميكنه.(جزيره قشم رو اگر تونستين بگيرين جالب هست بشنويد)
□ نوشته شده در ساعت 2:12 AM توسط باربد
● آقا جاتون خالي ديشب و پريشب رفتيم كنسرت رسيتال پيانوبه نوازندگي گوتليب واليش، يه جوون 24 ساله اتريشي كه از تمام افتخاراتي كه كسب كرده دو نمونه اش رو ميگم بهتون تا دستتون بياد كه طرف چقدر قدر هست.اجرا با اركستر سمفونيك ورشو و اركستر فيلارمونيك وين.
........................................................................................آقا به هر حال جاتون خالي پنج شنبه شب كه رفتم خودم و يكي از دوستانم تنهايي رفتيم و خيلي هم بهم چسبيد چون خيلي خلوت بود و صدا از ديوار هم در نمي اومد.جمعه هم كه رفتم(به لطف دوست خوبم عليرضا كه كارت مهمان برام تهيه كرد)هم خوب بود مخصوصا اينكه دوست هاي خوبم هم همراهيمون كردن(يا شايدم من اونا رو همراهي كردم). شب اول در زمان تنفس بين اجرا يه نوار اپراي رستم و سهراب اثر آقاي چكناواريان(كه همون شب اجرا داشتن و من چون دير خبر شدم نتونستم برم) رو خريدم (نمونه) و يه CD از اركستر موسيقي نو به رهبري آقاي مشايخي(نمونه).اون اپرا رو پيشنهاد ميكنم اگر اهل موسيقي هستين حتما گوش كنيد بعد از مدتها يه نوار خريدم كه بعد از گوش كردنش از انتخابم خوشحالم. □ نوشته شده در ساعت 2:10 AM توسط باربد December 20, 2002
● آقا nتا دوست و رفيق داريم كه كارشون گرافيك هست ولي هر چي ميگيم بابا يه لطف كنيد به لوگويي بنري چيزي واسه اين صفحه شيرازي ها بزنيد انگار نه انگار،بابا به خدا به نفع خودتون هم هست
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 11:13 PM توسط باربد December 19, 2002
● چند روزه كه اون ته ته ته دلم يك كمي ميلرزه يا شايد بهتره بگم مثل سير وسركه ميجوشه.امروز اما حالم بهتره،شايد بخاطر اينه كه اون فاكس لعنتي بالاخره امروز صبح اول وقت اومد.
آره انگار امروز اصلا شانس كجمون بهتر شده،آخه توي بانك رفتم كه حسابم رو ببندم(از بس هر دفعه كه ميرم اعصابم رو ميريخت بهم تصميم گرفتم ببندمش)ميگه آقاي فلاني حسابتون هم پول برنده شده. خلاصه احتياج به انرژي مثبت دارم.واسه همين علي رغم اينكه برنامه سفرم لغو شد و دوستانم دارن فردا ميرن كنسرت، واسه همين امروز بليت گرفتم آخه كنسرت اونم كار كلاسيك رو بايد با آرامش گوش داد. اوني كه دلم ميخواد تو كنسرت پيشم باشه و ميدونم در كنارش آرامشم دو چندان ميشه امشب نميتونه بياد ولي من امشب ميرم چون انرژي مثبت ميخوام. يه دوست همراهيم ميكنه و همين كه ميدونم موسيقي رو ميفهمه(به نظر مياد) انرژي مثبت بهم ميده. دو تا از نوارهاي عليزاده و شجريان رو ميگيرم(داشتمشون ولي الان در دسترس نيستن) تا گوش بدم آخه انرژي مثبت بهم ميده. قرار كوه فردا صبح رو به آبي ميگم هماهنگ كنه آخه ميدونم انرژي اي كه ازم ميگيره هماهنگي كردن خيلي زياده. قرار كوه رو با اينكه ميدونم انرژي منفي افرادش زياده ولي بازم به خاطر خود كوه ميرم. عصر حتما ميرم حافظيه آخه اون كه ديگه انرژي مثبتش خداست. به حرفي كه بابا زده هرچند كه خودم نظرم چيز ديگه اي هست گوش ميدم آخه ميدونم انرژي مثبت بهم ميده. هواي مامان رو دارم آخه ميدونم انرژي مثبت بهم ميده. نميدونم ولي مثل اينكه بوي موز رسيده هم انرژي مثبت داره. □ نوشته شده در ساعت 1:36 AM توسط باربد
● آقا به خدا اند فرهنگيم ما ملت.خانم با كلي دك و پز پشت ماشين چند مليونيش نشسته و داره به مامور راهنمايي تذكر ميده كه آقا اينكار رو بكن اون كارررو بكن(البته به نظرم حق با خانم هست) سربازه هم كله تكون ميده ولي كار خودش رو ميكنه.چراغ سبز ميشه خانم با سرعت گاز ميده و هم زمان ميره ه مامور رو هم ماشيني كنه.مامور ميپره كنار و يه لغت هم ميندازه به ماشين خانم.واقعا ادب اجتماعيمون روز به روز شكوفاتر ميشه
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 1:35 AM توسط باربد December 18, 2002
● اين مهمه كه دوستت كيه ولي از اون مهمتر اينه كه چقدر ميشناسيش.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 10:07 AM توسط باربد December 17, 2002
● آقا دلتون راحت شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!
اينم نظر خواهي،هر چند كه هم از نظر خواهي دل خوشي دارم هم اينكه اين نظر خواهيه با ايت رنگ دلبرش و اون رظن نوشتنش چيز جالبيه.ولي انصافا به نظرم خوب كار ميكنه ضمن اينكه سرعت صفحه رو هم نميگيره. آقا جان بچتون نظر چرت و پرت ندين. □ نوشته شده در ساعت 9:25 AM توسط باربد
● به نظر من اگر پول نبود هيچ كدوم از اين پيشرفت هاي بشر در هر زمينه اي كه فكر كنيد هم نبود.
........................................................................................مثلا الان كافيه يه نگاهي به همين تاريخ معاصر جهان بندازين ببينيد كدوم كشورها به لحاظ فرهنگي،هنري،اجتماعي،سياسي و نظامي جلوتر هستن و كدوم كشورها عقب مانده هستن.خوب مسلمه اون كشورهايي كه از نظر اقتصادي قويتر هستن.خوب حتما ميگين تمام اين پيشرفت ها وابسته به علم و دانش هست، بله اين كه مسلمه ولي مسئله اينه كه دانش جايي ميره كه ارزشش رو بدونن و ارزش هر چيزي هم بالاخره با پول سنجيده ميشه.مثلا يه دانشمند رو در نظر بگيريد كه در يك كشور جهان سومي كار ميكنه وقتي امكاناتي رو كه براي پسشرفتكارش ميخواد در اختيارش نباشه هر چقدر هم كه وطن دوست باشه وقتي ميبينه داره دانشش به هرز ميره و كاربردي نداره ترجيح ميده جايي دانشش رو بكار بگيره كه نتيجه بده و امكانات هم كه خوب وابسته به پول هست.يا حتي يه هنرمند رو در نظر بگيرين،در كشوري كه مردمش غصه اصليشون نان شب هست هنر به عنوان يه تفنن و يك كار فوق برنامه محسوب ميشه و كلا مردم اون مملكت بيشتر تو فكر اين هست كه بتونه سهميه ارزاق عموميش رو بگيره ولي در يك كشور پيشرفته مردم اون كشور هنر رو به عنوان يكي از الزامات زندگي ميبينن و خريدار هنر ميشن،مسلما هنرمند هم جايي ميره كه هنرش خريدار داشته باشه و وقتي بهاي هنرش پرداخت بشه مطمئنا باعث ميشه اون بدون دغدغه خاطر بدنبال پيشرفت هنرش باشه. از اين نمونه ها زياد هست كه باز هم درموردش خواهم نوشت. □ نوشته شده در ساعت 2:53 AM توسط باربد December 16, 2002
● چقدر در مورد كوير و مناطق كويري ايران اطلاعات دارين.در خيلي از كشورها مثل مصر و كشور هاي عربي ديگه اصلا تور هاي تفريحي كوير هست ميدونيد علي رغم ظاهر خشك و خالي،كوير خيلي چيزا واسه ديدن داره.اين سايت هم كلا درباره مناطق كويري ايران هست.(با تشكر از دوست خوبم يشتا)
□ نوشته شده در ساعت 2:43 AM توسط باربد
● آقا اين اديتور فارسي هم عجب چيز با حالي هست ضمن اينكه قابليت استفاده offline هم داره
□ نوشته شده در ساعت 2:25 AM توسط باربد
● ميدوني هميشه ممكنه اون چيزي كه دلت مي خواد به دست نياري،شايد اون اتفاقي كه دلت ميخواد نيفته.ولي اميد رو نميشه از دست داد ميدوني تا آخرين لحظه سعي ات رو ميكني.اگر لازمه صبر ميكني.اما اميدت رو از دست نميدي.حتي اگه يه جورايي مطمئن باشي يه چيزي دست نيافتني هست.ولي من هميشه يه اعتقادي تو زندگيم دارم اونم اين ضرب المثل كه ميگه كار نشد نداره رو تو ذهنم نگه ميدارم.
ميدوني فقط كافيه بخواي،بخواه اونم از ته دل و تلاشت رو بكن خدا هم كمكت ميكنه اگر هم نشد حداقلش اينه كه از خودت راضي هستي و از خدا هم كه ديوار كوتاه تر گير نمياد، آخرش ميگي خدا نخواست.ولي خوب هر جوري هست اميدم رو از دست نميدم. □ نوشته شده در ساعت 2:12 AM توسط باربد
● بلاگ شهردل يه تغيراتي داده تو صفحه اش كه به نظرم خيلي بهتر شده.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 2:11 AM توسط باربد December 14, 2002
● ازدواج ممنوع!نه آقا نترس نمي خوام بگم ازدواج نكن ميخوام بگم ازدواج ممنوع يه بلاگ ديگه شيرازي هست بخونيدش.
........................................................................................ياقوت سرخ هم از بچه هاي شيرازه و تازه شروع كرده بلاگ نوشتن رو. چشمهايت منو كشته ببخشيد يعني چشمهايت هم يه بلاگر شسرازي ديگه كه البته الان شيراز نيست(ايشون رو يه مدت پيش معرفي كردم كه البته متاسفانه نشانيشون رو گم كرده بودم و نتونستم به ليست اضافشون كنم حالا اضافه ميشن) □ نوشته شده در ساعت 12:08 AM توسط باربد December 13, 2002
● هميشه تو زندگيم سعي كردم هرهدفي تو زندگي دارم باعث نشه كه وسيله رسيدن به اون رو توجيه كنه.
□ نوشته شده در ساعت 11:58 AM توسط باربد
● كاشكي اوني كه اين روزا سعي ميكنم كمكش كنم اين نوشته ها رو بخونه.
□ نوشته شده در ساعت 11:57 AM توسط باربد
● آقا اين موضوع انشاء رو كه ديگه حتما همتون شنيدين و شايد هم از بس همه جا شنيديدش حالتون ازش بهم ميخوره همين موضوع:علم بهتر است يا ثروت
انشاالله تو چند روز آينده يه چيزايي مينويسم كه همش در مدح ثروت هست(بابا مرديم از بس همه ميگن علم بهتر است زيرا:.....) □ نوشته شده در ساعت 11:55 AM توسط باربد
● يه مدت پيش كه كلاغ پر زد و رفت وقتي اون جمله آخرش رو ديدم كه نوشته بود كلاغي ميخواهد بپرد لعنت بر كسي كه نگذارد(يه همچين چيزي بود فكر كنم)خيلي از نوشتش خوشم اومد واسم جالب بود.حالا شديدا اين فكرم رو مشغول كرده كه مثلا اگه من بخوام يه همچين حرفي رو بزنم چي بايد بگم مثلا.(خوشحال نشيد به هيچ وجه قصد خودكشي ندارم)
مثلا بگم چي؟ماهيگيري ميخواهد به آب بزند؟!!!يا مثلا ماهي فروشي ميخواهد ساتورش را بياويزاند؟!!!!! يا مثلا نوازنده اي ميخواهد قطعه آخر را بزند؟!!!!!! يا كه تمبك زني مي خواهد ضرباهنگش را ريتارد كند؟!!!!!!!(اين يكي خيلي با حال بود) يا مثلا فلسفه بافي ميخواهد ديگر سر مردم را درد نياورد؟!!!!!!! يا اينكه متفكري(نه به معناي انديشمند به معناي كسي كه زياد فكر ميكنه) مي خواهد ديگر فكر نكند؟!!!!! يا كه بيخيالي ميخواد بيخيال زندگي شود؟!!!!! يا هزار تا چيز ديگه...واقعا من كدومشونم؟ خودم هميشه دلم ميخواست همون نوازندهه باشم كه ميخواهد قطعه آخر را بزند لعنت به كسي كه موبايلش زنگ بزنه و حواسش رو پرت كنه رو مي پسندم ولي خوب بقيه اش هم هست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟!؟؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟ □ نوشته شده در ساعت 3:43 AM توسط باربد
● بعله جبر زمانه بعضي وقتا آدم رو به هر كاري واميداره مثل امشب كه دارم به خاطر گل روي دوستانم و به اين خاطر كه با اونها اوقات خوشي رو دارم به كنسرت ايشون ميرم :-(((
آقا اين بالايي ها رو قبل از برنامه نوشتم ولي الان بعد از كنسرت هست فقط اينو بگم كه حيف از هنر كه دست يه مشت الاغ افتاده) □ نوشته شده در ساعت 3:22 AM توسط باربد
● نعيم عزيزم نميدونم الان داري چكار ميكني ولي هر كار ميكني عزيزم اينجا جات خيلي خاليه.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 3:20 AM توسط باربد December 11, 2002
● ها ها ها ها ها آقا بالاخره از اشكان توي بيليارد بردم اونم با نيجه 6 به 2 ها ها ها ها.
□ نوشته شده در ساعت 11:07 AM توسط باربد
● خدايا من چكار كنم.خدايا يه تواني بهم بده اون حرفايي كه تو دلم هست رو بزنم با چشمام فكر كنم گفتم بهش ولي خوب نميدونم چرا نميفهمه شايدم خودشو ميزنه به اون راه.به هر حال هر چي ميكشم از اين بعضي وقتا خجالتي بودنم هست سر بزنگاه كه بايد حرف بزنم نزدم.خلاصه خدا جون كمكم كن.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 11:06 AM توسط باربد December 10, 2002
● خيلي سخته ولي بهتره گريه رو واسه تنهايي خودم بذارم.ميشه تو چشم هم نگاه كرد و همديگه رو تو بغل گرفت و اشك ريخت ولي بهتره بذاريش واسه تنهاييت.ميشه هزار تا حرفي رو كه دلت ميخواد بگي رو نگي و بجاش بشيني روبروي همديگه و تو چشماش بخوني (البته اگر جرات كني به چشم همديگه نگاه كني)و بذاري اونم تو چشمات بخونه.ميشه موقع خداحافظي زود و الكي خداحافظي كني تا نخواي اشكاش رو ببيني.ميتونه هي از بي بي واست بگه و كلي هم بخندي ولي لرزش صداش رو كه نميتونه كاري كنه.
........................................................................................اي بابا گريه رو واسه تنهاييت هم نميتوني بذاري آخه ممكنه اتاق بغلي صدات رو بشنوه اون رو هم احساساتي كني.(كاري كه ازش متنفرم احساساتي كردن بقيه هست)ميتوني اشكت بياد همينطوري ولي يه خاطره كوچيك كار خودش رو ميكنه و باز هم لبخند ميزني.اگر خودش نيست خاطرش كه هست. اصلا به نظر من بدترين مريضي همينه كه آدم خاطراتشو از دست بده. □ نوشته شده در ساعت 10:47 AM توسط باربد December 09, 2002
● بعله آقا مازيار خان گل دوست خوبمون هم به جمع متاهلان پيوست پيوستني.
ديشب جاتون خالي رفتيم عروسي يكي از دوستانمون يعني آقا مازيار.جاي همتون خالي.يادتون هست چند روز پيش از خداي آرزوي رقص و بزن بكوب كرده بودم.هاااااااااااا كاشكي چند تا چيز ديگه هم خواسته بودم. خلاصه آقا اينقدر رقصيدم كه نگو.الان هنوز كه هنوز انگشتام از بس بشكن زدم درد ميكنه.فقط يه بدي داشت اونم اينكه اينجانب و ايشون و يه نفر ديگه كه همه ميدونن كي هست ولي قراره ما نگيم كه ايشون اونجا بوده هر سه با هم رفته بوديم و به علت يه سري مسايل به صورت مفرده رفته بوديم.اونجا هم ماشاالله چيزي كه زياد بود حواي مفرده و لي خوب شانس ما همشون با سر سوئيچي ماشينمون اختلاف قدشون يه چيزي تو مايه هاي اپسيلون بود.يكي هم بود اي بدك نبود و داشت با دوستش مي رقصيد،هي ما رفيتيم يواش يواش نزديكش كه داداش اون دوستش مرديكه اخمق فكر كرد ما با خواهر اون كار داريم و هي خلاصه مزاحم ميشد به هر حال هر چي فحش بلد بودم به داداشه دادم(نه خيلي هم خواهرش لعبت بود)تازه آخر كار فهميدم خواهره شوهر هم داشته و اين الاغ داشته بيش از حد مثلا غيرت نشون ميداده. به هر حال يه نفر ديگه هم بود كه قدش تو مايه هاي ما بود كه تا بهش گفتيم بيا با ما برقص بيچاره حول شد و رقصيدنش يادش رفت(تا قبلش داشت خوب ميرقصيدا)و بيچاره جام كرد(خيلي خجالتي بود بنده خدا) خلاصه آقا ما هم مجبور شديم تا آخرش با همين دو عدد دوست سبيل خودمون حركات موزون كنيم ولي خداييش رقصيديما به طوري كه آخرش همون كه گفته نگو منم اونجا بودم جايزه اول رقص رو برد و داداش ايشون هم ك خودم داشتم بهش رقص ياد ميدادم جايزه دوم آقايون رو گرفت.پذيرايي و اين حرفاي عروسيشون هم كه خيلي خوب بود و آقا مازيار حسابي سنگ تموم گذاشه بود.چقدر هم كه جاي خيليا كه هميو روزا سالگرد بلاگشون هست خالي بود و چقدر عروس و داماد بهش سلام رسوندن. □ نوشته شده در ساعت 1:00 AM توسط باربد
● با توجه به اينكه تعداد شيرازي ها ماشاالله داره به طرز شديدي زياد ميشه و اين صفحه شيرازي ها به نظرم يه جورايي داره قناس ميشه ديگه(شده) و دلم هم نمي خواد اسم ها رو تعديلشون كنم اگر كسي مي تونه به من كمك كنه و يك صفحه ساده اما زيبا و كارا واسه صفحه شيرازي ها طراحي كنه به من خبر بده.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 12:54 AM توسط باربد December 08, 2002
● در نگارخانه كيميا يه نمايشگاه گروهي نقاشي هنرجويي برگزار شده كه دو تا از كارهاي دوست خوبمون نازلي هم اونجا هست.حتما بريد و از اين نمايشگاه ديدن كنيد.(اب نبات و شيريني هم بهتون ميدن)
□ نوشته شده در ساعت 1:52 AM توسط باربد
● اين همه اين شركت هاي سرويس دهنده اينترنت ميگن ما سرعتمون توپه، ما از همه بهتريم، ما فلانيم راحت بريد توي اين صفحه و سرعت اتصالتون رو چك كنيد تا ببينيد چقدر راست ميگن.
□ نوشته شده در ساعت 1:50 AM توسط باربد
● ياد بوي اون پاك كن خوشگلا كه تو دبستان بعضي وقتا حتي مي خوردمشون بخير.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 1:46 AM توسط باربد December 05, 2002
● بالاخره آقا سيروس همون دوستم كه كلي هميشه يادش ميكنم هم بلاگ دار شد.
□ نوشته شده در ساعت 11:43 AM توسط باربد
● قابل توجه اونايي كه هر جا ايميل مفتي ميدن زود ميرن و ثبت نام ميكنن بگم كه سايت گويا يه سرويس ايميل راه انداخته كه به نظر سرويس خوبي مياد.
□ نوشته شده در ساعت 11:42 AM توسط باربد
● آقا من اصلا اين لب هاي اين آنجلينا جولي رو كه ميبينم خلاصه يه جوريم ميشه.بازيش هم كه توي فيلم جي(اسمش همين بود فكر كنم)حرف نداشت ولي توي فيلم Tomb Raiderدر نقش لارا كرافت به نظرم خيلي گند بود.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 11:41 AM توسط باربد December 04, 2002
● من
با چشماني كف آلود وتني لرزان تنها آري پاييز است و برگريزان ..........................................................هيچ صدايي نيست هيا بانگ من است فقط آري كه مي گويم: مامان آب رو ببنديد من سرم رو بشورم بيام بيرون □ نوشته شده در ساعت 4:50 AM توسط باربد
● آقا شديدا احتياج به رقص دارم اگر مثلا واسه عيد فطر ميخواين يه پارتي چيزي بگيرين ما رو فراموش نكنين.(اهنگاي اين حاج خانوم رو هم خودم ميارم و تا آخر هم باهاشون ميرقصم،قسم ميخورم)
□ نوشته شده در ساعت 4:42 AM توسط باربد
● يه لينك مفيد واسه اونايي كه زياد پاي كامپيوتر ميشينن.(از حودر)
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 4:41 AM توسط باربد December 03, 2002
● آقا اگر شيرازي اي مشناسين كه بلاگ مينويسه و اسمش توي صفحه شيرازي ها نيست راهنماييش كنيد تا با ايميل مربوط به شيرازي ها تماس بگيره و اسمش بره تو ليست.
□ نوشته شده در ساعت 9:04 AM توسط باربد
● رفتم يك شاخه آهن بخرم،قيمت رو كه ميپرسم ميگه 6500 تومن پول رو ميشمارم و ميگم آقا لطفا يه فاكتور هم بهم بده(بدون منظور،فقط واسه شركت ميخواستم)كه ميبينم توي فاكتور مينويسه 5000 تومن!!!!!!!!!!!!! بعد هم كه بهش ميگم آقا چند شد ميگه 5000 تومن.خوبه كه تعذيرات هست و مردم اينجورين و گرنه پوست از كلمون ميكندن.
□ نوشته شده در ساعت 9:00 AM توسط باربد
● يكي از عيب هاي بزرگ من اينه كه بيش از حد دمكرات تشريف دارم.ميدوني مثلا معمولا تو كار بقيه تا ازم نخوان دخالت نميكنم و همين باعث شده كه مثلا وقتي ميبينم يه نفر داره اشتباهي ميكنه به طور غير مستقيم بهش ميگم ولي اگر گوش نكرد ديگه چيزي نميگم كه فكر ميكنم اين خوب نيست.
□ نوشته شده در ساعت 8:59 AM توسط باربد
● آقا مثلا فرض كن توي يه مهموني هستي و هر كس داره يه كاري ميكنه و توجه ها رو جلب ميكنه و تو حسابي كم آوردي يه راه حل داره كه پيش منه.برو به اين سايت چند تا از اين شعبده بازي ها ياد بگير،تمام.
فقط اگر ديدي يه دفعه بقيه مثلا آكروبات و از اين حرفا بلد بودن و پوزت رو زدن تقصير من نيستا □ نوشته شده در ساعت 8:58 AM توسط باربد
● كاشكي هي نميخواستيم تو كلمات و حرف هاي همديگه دنبال يه چيزي واسه گير دادن بگرديم
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 8:57 AM توسط باربد November 30, 2002
● كاشكي اون چيزي كه هستيم رو ميديدين نه اون چيزي كه ميخواين يا حدس ميزنين.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 9:48 AM توسط باربد November 29, 2002
● متاسفانه به خاطر اشكالي كه براي سرويس دهندگان ايراني پيش اومده بود ايميلي كه توي صفحه شيرازي ها گذاشتم از كار افتاده بود.پس اگر در يك هفته گذشته نامه اي به اين صندوق زده ايد لطفا دوباره آنرا پست كنيد
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 12:03 PM توسط باربد November 28, 2002
● آقا اين دو تا سايت رو ببينيد(مخصوصا نقاش ها،گرافيست ها وعكاسها)عجب كارهاي جالبي داره داخلش.اولي، دومي.
□ نوشته شده در ساعت 10:13 PM توسط باربد
● بعضي وقتا لازم ميشه كه حتي با دشمنون سر يك سفره بشينيم،تمرينش ضرر نداره.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 10:08 PM توسط باربد November 26, 2002
● اي خدا چكار كنم؟
........................................................................................بابا 25 سال از عمرمون ميگذره يه دفعه مياي خونه ميبيني اتاقت كن فيكون شده،بعله مامان خانم لطف كردن و ديزاين اتاقت رو نو كردن.)-: □ نوشته شده در ساعت 2:56 AM توسط باربد November 25, 2002
● آقا اين سايت هم ميخواد يه چيزايي در زمينه موسيقي بگه.شنيدش خالي از لطف نيست.فقط يه چيز بدي كه داره اينه كه از اين اينتروها داره كه آدم حوصله اش سر ميره و ضمنا يه جورايي تماميت خواه هست.
□ نوشته شده در ساعت 3:44 AM توسط باربد
● داداش اين چه وضعشه رفتي كلي پول خرج كردي ولي بازم نتونستي حرف دلت رو بهش بگي.
خوب اشكال نداره عزيز يه روش ديگه بهت ميگم بزن شايد نتيجه داد.خوبيش اينه كه ديگه پول هم نميخواد خرج كني فقط يه جاي دنج ميخواد.(بي تربيتي فكر نكن عزيز منظور بدي ندارم) آقا ديگه اينروزا اگر شما با كامپيوتر يا اينترنت نتوني كار كني كه بايد بري خودت رو بكشي.خوب اين خودش يه راه حل هست. يه دفعه كه داري باهاش صحبت ميكني ببين چقدر از كامپيوتر و اين حرفا سر در مياره.مطمئن باش اطلاعاتش در هر حدي باشه راه واسه هدف شما باز هست. روش كار: 1.اگر طرف بوق بوقه كه چه بهتر مطمئن باش تا حدود يكي دو ماه ميتوني خلاصه دعوتش كني يه جاي دنج(اين ديگه بستگي به ابتكار خودت داره) و رو مخش كار كني(تازه كلي هم منت ميذاري كه بابا دارم بهت آموزش كامپيوتر مفتي ميدم)اگر هم كه توي دو ماه روزگار نتونستي سر حرف رو باز كني كه بهتره با همون دوستاي سبيلت ساندويچ بخوري. راهنمايي: الف.ميتوني وقتي ميخواد موس رو تكون بده به بهانه اينكه دستش خوب نميگرده دستتو بذاري رو دستش تا كمكش كني. ب.واسه موقعي كه مي خواي عكس پشت زمينه بذاري سعي كن يي عكس از دوتا قناري يا از اين زن و مرد ها كه كنار ساحل در يه غروب واستادن رو بذاري. پ.موقع آهنگ گوش دادن آهنگ Love storyرو بذار ت.بابا چفدر بگم خوب خودتم ابتكار عمل داشته باش. 2.اگر طرف از كامپيوتر يه چيزايي حاليشه خوب ميتوني بهش اينترنت ياد بدي تازه كلي هم كلاس داره تازه ميتوني يه دونه وبلاگ هم واسش درست كني تا روز به روز حالات روحيش رو چك كني و خلاصه آمارش رو داشته باشي(ضمن اينكه مطمئن باش يه حرفايي هم اون داره كه بدش نمياد از طريق غير مستقيم بهت بفهمونه خوب چه چيزي بهتر از بلاگ) راهنمايي: الف.روش موس در همه جا كاربرد داره ب.موقع آموزش اينترنت تا مدتي بهش چت كردن رو ياد نده وگرنه كلاه رفته سرت. پ.واسه خودموني شدن تا دلت بخواد ميتوني ببريش تو سايت هاي مختلف كه همش از دوستي و اين حرفا داخلش نوشتن. 3.حالا فرض كن اينترنت هم وارد هست خوب بابا تو چت هر چي ميخواي بهش بگو.آدم وقتي چشماش تو چشم ديگه اي نيست راحت تر حرف ميزنه.فقط حواست باشه كه بذار بعد از 1 شب حرفاتو بزن كه اگر طرف شاكي شد بعدا بهش بگي خواب بودي و نميدونستي داري چي ميگي. راهنمايي: الف.ميتوني يه اسم ديگه هم داشته باشي و ناشناس باهاش اول دوست بشي و يك كمي اذيتش كني و بعد با اسم اصليت به عنوان يه ناجي و قهرمان وارد بشي و مثلا بگي آره طرف رو هك كردم و حالشو گرفتم. ب.يه دونه از اين جملات قصار هم جلوي اسمت توي استاتوست بذار(ترجيحا غمگين يا خيلي شاعرانه)مطمئن باش از روي كنجكاوي بهت ميگه چرا يه همچين چيزي نوشتي.اين خودش يه راهه واسه اينكه سر حرف رو باز كني. پ.هميشه يا چراغ خاموش بيا و يا busy و تا طرف بهت سلام كرد و پرسيد بيزي هستي بگو نه واسه شما عزيز. 4.اگر طرف توي همه چيز استاد بود اشكال نداره اصلا كم نياري ها هر چي گفت تو يه چيز ديگه بگو.مطمئن باش تا حالا كسي مثلا سايت CIA رو هك نكرده ولي تو حاضري جلو اون اين كار رو بكني(مواظب باش،اين جمله هيچ وقت يادت نره: كه ايميل هك كردن بچه بازي هست و تو نميكني و گرنه كارت در اومده) 5.اي بابا اگر طرف ديگه هيچ جور زير بار نرفت خوب بهت تبريك ميگم چون قبلا يه نفر ديگه زحمت آموزش رو كشيده و شما بهتره بري و به همسايتون واسه آموزش پيشنهاد بدي،آره داداش خودت رو الكي خسته نكن. نكته: به علت اينكه ممكن بود يه جورايي به بعضي از دوستان بر بخوره و باعث سوءتفاهم بشه روش تمپلت ساختن كه خودش بحثي مفصل داره رو درز گرفتم ولي خوب اينم يك راهش هست كه اگر ميخواين يادتون بدم بهم نامه بدين □ نوشته شده در ساعت 3:42 AM توسط باربد
● اين هم از اون سايت هاي خوشگل كه به درد عيد نوروز ميخوره كه آدم كلي ايده بگيره.اينم يكي ديگه.
□ نوشته شده در ساعت 3:35 AM توسط باربد
● داداش من ميخواي بري تحصن برو.ميخواي اعتراض كني بكن.تنت ميخاره دلت كتك ميخواد خوب بخور فقط يه چيز اونم اينكه بدون واسه كي اين كار ها رو ميكني و چي ميخواي.بعد نگي آقا گول خورديما.به نظر من مبارزه منفي بهترين روش واسه پيشبرد اهداف هست.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 3:31 AM توسط باربد November 23, 2002
● آقا هنوز با اون راهنمايي هاي حمام وكيل و اون حرفا نتونستي باهاش خودموني بشي،اي بابا.
اشكال نداره داداش يه راهي بهت پيشنهاد ميكنم اون ديگه رد خور نداره منتظر باشين □ نوشته شده در ساعت 2:51 AM توسط باربد
● آقا عجب اوضاعي شده وا،فكر كنم از بس جلو اين كامپيوتر نشستم دارم تغيير قيافه ميدم و خودم خبر ندارم.هر جا ميريم مهموني ميگن اه ....جان سلام خوب كه اومدي بيا عزيز اين كامپيوتر ما مثلا صبح ها ميرفت واسمون نون ميخريد حالا نميدونم چرا ديگه كار نميكنه بيا درستش كن.خلاصه آقا چايي مون سرد ميشه،ميوه درست گيرمون نمياد و خلاصه حسابي كلاه ميره سرمون.
□ نوشته شده در ساعت 2:47 AM توسط باربد
● چه با حال،مثلا هي حسين درخشان عزيز با تعجب اعلام ميكنه كه آقا فلان روزنامه انگليسي هم بلاگ دار شد غافل از اينكه ايراني اصلا تو همه چيز اند نوآوري هستن حالا همه اينا رو گفتم كه بگم بعله آقا بانك توسعه صادرات ايران هم وبلاگ داره.آقا چه مي كنه اين تب وبلاگ.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 2:39 AM توسط باربد November 20, 2002
● اينها هم يه گروه از بچه هاي دانشكده مهندسي كه به هم يه وبلاگ دارن به چه خوبي.
□ نوشته شده در ساعت 1:08 PM توسط باربد
● خيلي از آدماي اطرافم دلم گرفته.
از اوني كه زبون روزه رشوه ميگيره. از اوني كه زبون روزه پشت سر يكي ديگه حرف ميزنه از اوني كه فكر ميكنه همه مثل خودش خرن از اوني كه فكر ميكنه چون خودش سرش تو برفه بقيه نمي بيننش از اوني كه فقط به خاطر اينكه اون چيزي كه دلش مي خواد بشنوه حاضره دروغ بشنوه از اوني كه شديد فكر ميكنه داره فكر ميكنه ولي كاشكي ميرفت هندونه ميكاشت از اوني كه............................ از ديو و دد ملولم و انسانم....................... □ نوشته شده در ساعت 1:06 PM توسط باربد
● وقتي كه اينترنت قطع شده و نميدوني چكار كني و از طرفي هم از بيكاري داري منفر ميشي چكار ميكني؟
- ميري اتاقت رو تر و تميز ميكني. - بخاري اتاقت رو راه ميندازي. - يه كم به كامپيوترت ميرسي وراست و ريسش ميكني. - گردو ميشكني. - هر نيم ساعت يك بار يه دور توي خونه ميچرخي. - سريال هاي مسخره تلوزيون رو نگاه ميكني. - ميري به دوستت سر ميزني. - ميشيني به خيال خودت نكات فيلسوفانه مي نويسي. - از همه مهمتر اينكه بعد از مدتها يه شب مثل آدميزاد ميري و سرجات مي خوابي اونم سر شب. □ نوشته شده در ساعت 2:54 AM توسط باربد
● آقا به نظر من هيشكي نميتونست به اين قشنگي كه بعضيا ر زدن به دين دين رو از چشم مردم بندازه.
........................................................................................توي خيابون كه رد ميشي ميبيني آقا انگار نه انگار كه ماه رمضان هست.يه نفر داره سيگار ميكشه يكي ديگه دولپي داره لقمه ميزنه، تمام غذاخوري ها هم كه از دم باز هستن تازه اگر سالهاي قبل يه پارچه يا روزنامه اي ميزدن به شيشه مغازشون حالا همون رو هم نصفه نيمه زدن. من خودم روزه نميگيرم و كاري هم به كسي ندارم كه اعتقادش چيه ولي يه مسئله هست اونم اينكه به هر حال ما چه بخوايم و چه نخوايم دين و دينداري در كشور ما هنوز يك ارزش هست و عده زيادي هم به اين ارزش ها احترام ميذارن و به نظر من بايد به ارزش هاي عمومي احترام گذاشت. □ نوشته شده در ساعت 2:53 AM توسط باربد November 19, 2002 ........................................................................................ November 17, 2002
● آقا يك كيلو ميگوي تازه مي گيري(سعي كنيد واستون از جنوب بيارن واسه اينكه شما اگر از همون جنوب هم بگيرين اون ميگو حداقل مال دو روز قبلش هست،بهترين كار اينه كه هواي يه پرورش دهنده ميگو رو هميشه داشته باشين) بعد ميارين خونه و با آب ميشورينش كه اگر احيانا شن و خاكي داشته باشه تميز بشه.
بعد يك مقدار سبزيجات معطر رو ميشورين و با همون ساقه و ......و پياز خرد شده و يك كم سير و مقداري زرد چوبه مي اندازينش توي قابلمه و روش آب ميكنين و ميزارين روي اجاق تا غل غل كنه(يعني جوش بياد) ميگوها رو بصورت درسته و با كله و پوست و سبيل و...... مي اندازين توي قابلمه و يك مقدار هم نمك به اون اضافه مي كنين. بذارين حسابي جوش بخوره. هر از گاهي اون كف قرمز روي قابلمه رو يا قاشق جمع كنيد. بعد از اينكه حدود ربع ساعت گذشت ميگو ها رو در ميارين و مي برين سر سفره و ميريزينش توي يك دونه سيني. همونجا ميشينيد و يك كاسه سس هم ميزارين بغل دستتون و شروع ميكنيد يدونه يدونه ميگو رو برداشتن وكله اون رو ميكنيد وپوستش رو هم ميكنيد و ميگو رو ميزنيد توي سس و ميخورين.(بدون نون لطفا،واسه يه دفعه هم شده دست از ايراني بازي وردارين) نكته: - واسه يك كيلو ميگو اگر بيشتر از سه نفر باشين بعد باعث دلخوري ميشه از من گفتن بود. - ميگو ها رو يدونه يدونه بخورين آخه اگر مثلا يه تعدادي رو پوست بكنيد و بعد بخورين هم از دهن مي افته و هم اصلا تمام مزه و لطفش به اينه. - توي فرانسه و كلا اروپا محتويات سر كنده شده ميگو رو هم مك ميزنن و اون آب داخلش رو ميخورن(ميگن خوشمزه است ولي من امتحان نكردم) سس:يك كاسه سس مايونز رو داخلش به مقدار دلخواهتون(زياد بريزين بهتره)توش خيارشور رنده مي كنيد،اين ميشه سستون(فكر كنم بهش ميگن تارتار) □ نوشته شده در ساعت 4:37 AM توسط باربد
● يك عدد شيرازي ديگه اونم از نوع بهاريش ويك عدد شيرازي هم از كشور هميشه ابري انگلستان.
□ نوشته شده در ساعت 4:35 AM توسط باربد
● آقا صحنه از اين با حالتر ميشه اصلا كه بريد توي يك اداره و ببينيد توي قسمت دبيرخونه ميز پينگ پنگ گذاشتن.
........................................................................................بعد ميگن به كارمند ها اهميت نميدن،تازه همون كارمند وقتي بهش ميگم آقا اين دفترچه رو تعويض كن ميگه بايد صبح مي اومدي و حالا برو فردا بيا.ميگم من از يه شهر ديگه اومدم،ميگه خوب برو يه چرخي بزن نيم ساعت ديگه بيا. برميگردم،ميبينم تازه تا رسيدم شروع كرده كارهاي من رو انجام بده و تازه هيچ كار ديگه اي هم نداشته.حالا كار من چي بوده،بايد 5 يا 6 تا صفحه پرينت ميگرفته و وبعد اونها رو منگنه ميكرده.خسته نباشن! □ نوشته شده در ساعت 4:25 AM توسط باربد November 14, 2002
● آقا يادته چند روز پيش گفتم هيچ چيز نميتونه خوشحالم كنه،حالا آقا شديدا خوشحالم!هيچ خبري هم نيستا نه پولي بهم رسيده نه خبر خوش خاصي بهم رسيده،نه عشقم بهم جواب مثبت داده و نه حتي موسيقي خوب و جالبي گيرم اومده.
فقط و فقط يه چيزي در خودم پيدا كردم،اونم اينكه فهميدم بابا خيلي كارم از اين حرفا درست تره.اصلا ميدونيد من هميشه از به اين اعتقاد داشتم كه يه نيروي عظيمي درون هر شخص هست كه اگه بتونه فعالش كنه اونوقت هيچي نميتونه سد راهش بشه.حالا احساس ميكنم غول چراغ داره يواش يواش بيرون مياد □ نوشته شده در ساعت 1:19 PM توسط باربد
● اناري ميكنم دانه
.....................كاش دانه دل آدمها هم پيدا بود □ نوشته شده در ساعت 1:18 PM توسط باربد
● آقا دست اندركاران يك دوهفته نامه يه نامه فرستادن و اول به همه شيرازي ها سلام رسوندن و بعد دعوتتون كردن كه از مجله اينترنتيشون به نام فروغ ديدن كنيد
□ نوشته شده در ساعت 1:18 PM توسط باربد
● دارم ميرم دنبال دوستم كه با هم بريم بيرون.
مكان:توي زرگري سر ولي عصر دور باغچه دور ميزنم هي چراغ ميزنم وهي چراغ ميزنم آخر كار هم بووووووووووووق شترق يه پرايده كه داره عقب عقب مياد ميزنه به جلوي ماشين.پياده ميشم ببينم چي شده.يه كم سپر رفته تو و شيشه چراغي كه ترك داشت نصف شده. راننده يه دختره.پيش خودم ميگم خوب اونم مثل خواهرم حالا زده به ماشين اينم كه الحمدالله يه جاي سالم داخلش نيست منم يه موقع چيزي بارش نكنم طرف غرورش شكسته بشه.آخه خودش به اندازه كافي ترسيده. يه دفعه يه نره الاغ هم از بغل دست راننده پياده ميشه. آفاهه:عزيزم يه كم برو جلو ببينم چي شده. من:سپر من رفته داخل.(تو دلم ميگم آخه خ.ج حالا عزيزم عزيزم رو بذاز واسه بعد) آقاهه خ.ج:خوب چيزي نشده من:(تو دلم ،آخه م.ق نميگه آقا خيلي چيزي نشده كه حداقل من دلم خوش بشه) من:سپر رفته داخل ولي خوب اشكال نداره،چيزي نيست برو. آقاهه خ.ج م.ق:خوب يا علي من:تو دلم(مرديكه يه ببخشيد هم نميگه،انگار داره با عمله در خونش حرف ميزنه) خلاصه آقا آخه آدم چي بگه.اصلا دلم نميخواست جلو دختره طرف رو خيط كنم.بگو آخه گوزو ديگه نامردي و اينكه آره نشون بدي من از كسي نميترسم شد كلاس.حيف كه عارم ميشه با اين آدما دهن به دهن بشم و هم دلم واسه پسره سوخت كه نخواد به خاطر قمپز در كردن شبش خراب بشه و گرنه باباش رو مي آوردم جلو چشش. حروف بالامخفف فحش هاي ركيك هستن □ نوشته شده در ساعت 1:16 PM توسط باربد
● آقا يه آدمي رو در نظر بگيريد كه خيلي اهل شعر و ادب هست بعد شديدا هم اون شعرا روش تاثير گذاشتن و طرف حسابي افتاده و مبادي آداب هست ضمن اينكه از دماغ فيل هم نيوفتاده و اينكه شديدا ميتونه واسه خودش بشينه و يه مشت آدم رو كه معلوم نيست از كجا در رفتن رو ساعت ها ببينه و خسه نشه و فكر كنم خوشش هم بياد ازشون لاغر تر از اون چيزي هم كه تو نظزت بوده باشه واهل اينم باشه كه وقتي يه سئوالي ازش ميكني بشينه قشنگ حاليت كنه.خب حالا اگر تونستين در نظرتون اينا رو بياريد يه جورايي صاحب اين بلاگ رو تصور كردين
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 1:13 PM توسط باربد November 13, 2002
● خوب اگر دوست خارجكي دارين و مي خواين يه تريپ خوراك شيرازي بياين چي بهتر از سلاد شيرازي
□ نوشته شده در ساعت 2:36 PM توسط باربد
● به زودي يه روش پخت ميگو رو مي نويسم كه انگشتاتون رو هم باهاش بخورين
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 1:46 PM توسط باربد November 12, 2002
● احساس بدي دارم،دورو برم خيلي شلوغ شده منم يه عادتي كه دارم اينه كه نميخوام با آدما همينطور سرسري باشم و سلام عليم آبكي داشته باشم.ولي خوب يه جورايي دارم اينجوري ميشم،ضمن اينكه وقتي اينجوري شده به هر حال به اين فكر ميكني كه خوب اين همه آدم دورت هست به هر حال بايد يه سودي هم واسه تو داشته باشه و اينجاست كه.............
هيچ علاجي هم ندارم جز اينكه خيلي حواسم رو به خودم جمع كنم و خدا رو هم به كمك بطلبم. و خواندن يه شعر از حافظ واسه تسكين و آرامش. خدايا دوست دارم. □ نوشته شده در ساعت 11:45 AM توسط باربد
● آقا شديدا احساس بدي دارم و نا اميد شدم از خودم(شايدم اون عكاسه مشكل منتاليته داشته)،رفته بودم جايي چند تا عكس آتليه بگيرم.وقتي رفتم بگيرمشون ديدم واسه اينكه عكس رو در پاكت خودش بذارن مشخصات من رو روي پاكت نوشتن.آقايي 28 ساله با پيراهن آبي!
□ نوشته شده در ساعت 11:44 AM توسط باربد
● سلام
........................................................................................سلام روزه اي؟ آره،از كجا فهميدي؟ اوممممممممم حتما از خشكي لبم ................ يا از بي رمقيم و رنگ پريدگيم ............... شايدم از هاله نوراني دور سرم ........لطفا حرف نزن،خفه شدم □ نوشته شده در ساعت 11:43 AM توسط باربد November 11, 2002
● اين هم يه بلاگ ديگه كه شيرازي هست،اگر بتونه خوب ببينه و بنويسه فكر كنم چيز جالبي از آب در بياد.اينم يه شيرازي ديگه.
□ نوشته شده در ساعت 12:35 PM توسط باربد
● عمرا اينترنت سكته اي نديده باشين،اگر ميخواين ببينيد بريد از همين ISP جديده كه هي تبليغ ميكنه تو تلوزيون و فكر ميكنه داره لطف ميكنه و دو ساعت هم مفتي به مردم جايزه ميده يه كارت بخرين.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 12:11 PM توسط باربد November 09, 2002
● اي بابا من آخرش ميرم يه شركت ميزنم فقط به اين خاطر كه منشي بگيرم،اگر شد يه ISP ميزنم.اصلا يه چيزي با اين همسرالدوله يه نهضت راه ميندازيم به نام نهضت وبلاگ نويس كردن منشيان مراكز اينترنتي.
□ نوشته شده در ساعت 10:56 AM توسط باربد
● هر يكي از اين اتفاقايي كه تو مملكت ما مي افته جاي ديگه اتفاق مي افتاد واسه يه آشوب و يه مدت لرزيدن حداقل پايه هاي يك وزارت خانه بس بود.مثلا همين گوشت هاي آلوده و يا اين جريان سرم هاي حيواني كه در بيمارستان ها توزيع شده و يا مورد هاي ذيگه اي كه به رسانه ها كشيده نميشه.هر چنذ كه مردم ما يه مدت هست ديگه سرشون تو لاك خودشون هست و يه جورايي شديد بي تفاوت شدن به همه چيز.
ولي يه نكته هست كه به نظرم لازم هست كه بگم:اينكه به هر حال خيلي ها چه در خارج و چه در داخل كشور بدشون نمياد مملكت دچار هرج و مرج اجتماعي بشه چون به هر حال منافعشون اينجوري تامين ميشه و اين رو هم در نظر بگيريد كه يه همچين كارهايي مثل وارد كردن اين همه گوشت آلوده و يا راه يابي سرم حيواني كه فقط در شبكه دامپزشكي موجود هست به شبكه پزشكي كه اصلا هيچ ارتباط سازماني با هم ندارن احتياج به يه پشتوانه بزرگ مالي و دست داشتن در سازمانهاي مختلف داره و يه كمي بو داره. □ نوشته شده در ساعت 10:52 AM توسط باربد
● گزارشي از كنسرت موسيقي استاد شجريان در تورنتو رو مي تونيد در بلاگ حرا بخونيد.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 7:44 AM توسط باربد November 07, 2002
● اين جريان رو دوست خوبم كاوه كه موسيقي خونده والان سرپرست گروه صدا و سيما شده برام تعريف كرد كه:
........................................................................................آقا رفته بودم تهران مسافرت و خونه عموم بودم نشسته بوديم دور هم و داشتيم يكي از اين كانال هاي فارسي خارج رو ميديديم و يكي از اون برنامه هاي ترانه هاي درخواستي بود.هي يه نفر زنگ ميزد و درخواست يه آهنگ ميكرد و اونا هم يه ترانه ميذاشتن و من از بچه ها ميپرسيدم خب اين كيه؟اون كيه؟اون اسمش چيه؟اون چرا شلوارش پارست؟اين يكي چرا الكي هي تكون يمخوره؟آخه هيچ كدومشون رو نميشناختم. كه يه دفعه ديدم زن عموم طاقت نياورد و گفت كاوه جان ما رو بگو هي جلو در و همسايه و فاميل ميگفتيم كاوه داره موسيقي ميخونه اين چه مدرسه اي هست شما ميرين،چرا هيچي يادتون نميدن؟! □ نوشته شده در ساعت 11:36 AM توسط باربد November 06, 2002
● اينم يه بلاگ نويس شيرازي ديگه،فقط يادتون باشه ازش بپرسيد با كنتورش چكار كرده كه اينجوري شماره انداخته.اينم يه شيرازي ديگه.
□ نوشته شده در ساعت 12:10 PM توسط باربد
● خيلي جالبه،هر سال آخر ماه رمضان متوجه ميشدن كه سوتي دادن وتاريخ ها رو قاطي كردن و ملت مومن و خداجو رو سركار گذاشتن.حالا امسال اومدن از اول اينكار رو كردن يعني امسال با كشور هاي همسايه هماهنگ عمل كردن كه بعدا ضايع نشه،فقطخدا كنه آخرش يك دفعه قاطي نشه(اگر بشه خيلي جالب و خنده دار ميشه).راستي خدا كجاست كه هي ميگن ملت خداجو،مگه زبونم لال گم شده.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 12:10 PM توسط باربد November 04, 2002
● خيلي وقته كه هيچي واقعا و از ته دل خوشحالم نميكنه،هيچي!حرف روز و ماه نيست،خيلي وقته.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 11:19 AM توسط باربد November 01, 2002
● سلام
........................................................................................جاي همه خالي رفتيم تخت جمشيد،همونجايي كه هروقت بري بازم واست تازگي داره،هروقت بري دلت ميخواد داد بزني آهاي ببينيد كه چي بوديم!آهاي تو رو به هر كي كه مي پرستين خودتون رو به عمر طولاني اما لاشه خوردن عادت ندين عقاب بمونيد كم بمونيد اما با افتخار و در اوج. والبته همون جايي كه هر دفعه ميري غصه ت زياد تر ميشه وقتي ميبيني بازم يه چيزي كمه و يه جاي ديگه بيشتر خراب شده.آري تخت جمشيد هر روز بدتر .........نه دلم نمي خواد بگم. با كي رفتيم؟خوب بابا جان اين كه پرسيدن نداره با همون بلاگر ها ديگه. نكات گردش در تخت جمشيد: -آقا اگر قراره ساعت معين جايي باشين خوب باشين ديگه. -آقا راننده با حال و كار درست توي گردش رفتن يكي از چيزايي كه با هيچي نميشه عوضش كرد. -چقدر خوبه يادتون باشه كه صبحانه خونه بخورين. -چقدر خوبه يه نفر همراهتون باشه كه عضو............باشه. -آقا محيط زيست ما خانه ما. -بچه نشين روي اين سنگ ها اينا قراره تا 2000 سال ديگه بمونه. -بفرمايد كالباس. -نه ما از اونا كه شما خوردين دوست نداريم(وقتي ظرف خاليه خوب غير از اين چي بگم) -آقا اگر مي خواين ليدر بشين حاضرم تجربياتم رو در اختيارتون بذارم ولي به قرآن بايد خاك اين كار رو خورده باشي. -اين بالايي رو جدي نوشتم. -آقا شوخي نكن اينجوري، من كمرم درده. □ نوشته شده در ساعت 8:30 AM توسط باربد October 31, 2002
● آقا رفتيم نمايشگاه كامپيوتر و .....
خوب بود،شركتها به نظر مياد امسال حرفه اي تر و تخصصي تر شركت كردن وفقط اينطور نيست كه بانك هاي غني و با سوات نرم افزارشهرمون شركت كرده باشن.يه چيز اميدوار كننده و جالب فعاليت زياد و نسبتا خوب و حرفه اي شركتها در زمينه مولتي مديا بود.به هر حال ديدنش رو به همه پيشنهاد ميكنم مخصوصا يه مژده واسه كسايي كه تو محدوده مركز تلفن ولي عصر هستن،اينو بهتون بگم كه شركت ميلاو رايانه داره سرويس E1 راه ميندازه. نكات نمايشگاه: -آب و حوا،اي بدك نبود -آقا n نفر باهامون سلام و احوالپرسي كردن كه اصلا نميدونستم كي هستن مخصوصا يكي از غرفه داران محترمه كه البته سعي خواهد شد باهاشون آشناتر بشيم. -اين يه سايت از بچه هاي شيرازي كه داره خوب كار ميكنه و امكانات خوبي هم داره و يه email pop3 خوب و فارسي مفتكي بهتون ميده. -نمايشگاه محلي براي پيدا كردن آشنايان قديمي. -آقا اون دو تا بلاگر كه نميگم كي هستن بهمون موس پد دادن به چه خوشگلي. -خوشتيپي هم درد سر داره وا. -تا دو ماه كاغذ چركنويس دارم. -خدايا برسون يه پولي تا يدونه از اين memoryهاي قابل حمل كهusbهست و اسمش يادم رفته بخريم. □ نوشته شده در ساعت 7:34 PM توسط باربد
● آقا اينم يه شيرازي ديگه كه داداش يكي ديگه س و بچه با حالي هم هست مخصوصا تو نمايشگاه خيلي خوشتيپ شده بود.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 7:26 PM توسط باربد October 29, 2002
● بعله گل بود به سبزه نيز آراسته شد.
آقا رفتيم دكتر يه كمي اينور و اونورمون كرده ميگه:CD كمر داري البته شديد نيست و احتياج به عمل نداره ولي خوب بايد حواست به هوشت باشه كه زور نزني.فقط همين يكي مونده بود.(راستي رو ديسك كمر معافي ميدن) □ نوشته شده در ساعت 4:04 AM توسط باربد
● اينجا هم برين آهنگاشو گوش كنيد مخصوصا پشه رو.(از پينك فلويديش)
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 4:01 AM توسط باربد October 27, 2002
● نمىتوان قصه جن و پرى را در سر داشت،و در همان زمان اعتماد و اهتمام خود را به علم بست(محمدعلىاسلامىندوشن-سخن ها را بشنويم)
........................................................................................آرى نمىشود به اساطير دلبست،نمىتوان دل به دعاى گشايش و يا آب حيات فلان فالگير دل بست و در همان زمان به اين فكر كرد كه چگونه مىشود به آسمانها راه پيدا كرد نمىشود در ذهن و باور ها به اين فكر بود كه امروز قمر در عقرب است يانه و در همان حال براى انجام كارها به آمار و ارقام مراجعه كرد نمىشود اعتقاد داشت كه روز چهارشنبه براى عيادت بيمار شگون ندارد و در همان حال به فكر بهبود روابط اجتماعى بود نمىشود مجبور بود كه فقط روز جمعه ناخن ها را گرفت و در همان زما به پيشبرد بهداشت عمومى اهتمام ورزيد نمىتوان استفاده از تكنولوژى را عاملى براى نفوذ بيگانه فرض كرد و خواستار پيشرفت آموزش شد نمىشود براى مبارزه با گياهان هرز مزرعه از روش سنتى سوزاندن زمين استفاده كرد و در همان حال اميد به پربارى محصول داشت اما راه درمان چيست؟ تنها در يك كلمه مىتوان گفت آموزش،اما چگونه؟ □ نوشته شده در ساعت 8:32 PM توسط باربد October 26, 2002
● آقا خيلي شديد به يه نفر احتياج دارم ك سنش از من حداقل 4 يا 5 سال بيشتر باشه و موقعيتشم يه جورايي به من بخوره و بتونم باهاش دوست بشم و راهنماييم كنه.اگر از جنس لطيف هم باشه كه خيلي بهتره.ولي خوب پسرا زبون هم رو بهتر ميفهمم.
□ نوشته شده در ساعت 3:36 AM توسط باربد
● اون كيه كه حتي وقتي هم كه عنقه دلت مي خواد بازم اذيتش كني
اون كيه كه حتي اگر اذيتشم كني فقط به خاطر اينه كه دوستش داري اون كيه كه حتي با زنش هم خشنه. اون كيه كه حتي اگر دوستش هم داشته باشي بعضي از كاراش يادت نيره اون كيه كه حتي بعد از مدتي كه مي بينتت پيتزاي دست خورده كه چه عرض كنم پيتزاي دهني رو به عنوان اريژينال ميذاره جلوت. اون كيه كه واسه عشقش پتروس ميشه ولي عشقش دستش ميره لاي در و يادش ميره بياد سر قرار.(شايدم زمان و مكان رو از يادش ميره) اون كيه كه حتي اگر بدوني ناراحت ميشه اجازه ميدي كه از موزگلاسه ش هورت هورت بخورن. اون كيه كه چون دلت ميخواد تلافي كني ته ليوان همه رو جمع ميكني و ميذاري واسش. اون كيه كه انقدر تو فكر عشقش هست كه متوجه نميشه بابا تو موز گلاسه سيب آخه چكار ميكنه. اون كيه كه دلت ميسوزه واسش و علي رغم(اينجوري مينويسن داداش) ميل باطنيت مهمونش ميكني(يه شب كه هزار شب نميشه) اون كيه كه حتي وقتي عنقه چشمش دنبال زن و بچه مردمه. اون كيه كه فقط ديگه واسه بعضيا پتروس شده. اون كيه كه بازم منتظر اذيتاش هستي واسه همينم روزي نيم ساعت فقط واسش نقشه ميكشي ميذازي تو صندوق. اون اينه. □ نوشته شده در ساعت 3:35 AM توسط باربد
● آقا بالاخره ما هم گول ماليدن سرمون و به پيشنهاد و اصرار خيليا اين سيستم نظرخواهي رو زير همه مطالبمون گذاشتيم هر چند كه خيلي دوست نداشتم ولي خوب ديگه ميگن خواهي نشوي رسوا هر شب مسواك بزن.خلاصه از اين به بعده كه مثلا داري در مورد تاثير فواصل فلكي در پرده بندي سازهاي مقامي و ربطش به فراگشت متولدين بلاد خارجه و گفتمان متقابل توليد كنندگان محترم با .......ميگي كه ميبيني واست نظر گذاشتن آقا من خيلي از اون رنگ بالاي صفحتون خوشم مياد ميشه واسه من هم درست كنيد
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 3:34 AM توسط باربد October 25, 2002
● آقا يه مدته كه بلاگم اونجوري كه دلم مي خواد نيست،فكر ميكنم يه جورايي اوضاع مغزي مخيم بهم ريخته،شما ها هم كه دلتون خوشه بابا آخه عشقم كجا بود.آدمي كه حالش چند روزي به جا نيست و شديدا بي اشتها شده و يك دفعه نصف شب خون دماغ ميشه اونم يه چيزي حدود 10 دقيقه و بعد از فرداش حالش بهتر ميشه بودن كه فشار زده به چندجاش ;-)
□ نوشته شده در ساعت 1:54 AM توسط باربد
● باز هم صبح كوه چمران مثل همون موقع ها،جمعه.باز هم همون جمع صميمي خودمون بدون گير يا حتي بدون اينكه يكي با يكي ديگه كنتاكت داشته باشه.باز هم خنده و روده بر شدن.باز هم بدون صبحانه اي كه من واسش دلم ضعف ميره.بازم شلوار نداشته من و پوشيدن همون پارهه.
راستي خانم منشي اونجايي كه من ازش اكونت ميگيرم كاشكي تو هم وبلاگ مي نوشتي. □ نوشته شده در ساعت 1:52 AM توسط باربد
● آقا خيلي جالبه روي ديوار نوشته:من بقيه الله هستم و انتقام گيرنده دشمنان خدا روي زمين هستم.
........................................................................................خدايا قربون اون دست و پات برم الهي موهات رو خودم شونه كنم الهي هرچي آدمي كه دارن به بهانه دفاع از تو نون مي خورن برن زير گل،آخه قربون شكلت خودت مگه اينجوري هستي كه يكي ديگه بخواد بياد انتقام تورو بگيره.تازشم اصلا مگه تو انتقام ميگيري اصلا يا محتاج انتقامي.آخه خدا جون اگر قرار باشه تو هم بخواي انتقام بگيري كه خوب اين حسن آقاي قصاب هم ميتونست حداقل فرعون مرعوني چيزي بشه. □ نوشته شده در ساعت 1:51 AM توسط باربد October 23, 2002 ........................................................................................ October 22, 2002
● كوه والكوه و ما ادراك كوه.
........................................................................................بله آقا كوه خوب چيزيه!كوه جاي آشنايي هاي جديد،كوه جاي ناز كردن و نيامدن يا حتي ديرآمدن،كوه محلي براي تمدد اعصاب ضربه ديدگان و تقاضاهاي بسيار،كوه محلي براي آش خريدن و خوروندن،آه كوه محلي براي پتروس شدن،كوه محلي براي با موبايل حرف زدن،كوه محلي براي كفش نايك پوشيدن،كوه محلي براي اينكه از خواب بيدارشدن و در سطح شهر دنبال اين و اون رفتن،كوه محلي براي عكس انداختن،كوي محلي براي لوس كردن خود براي ديگران و انتقال انرژي گرمايي از طريق همرفت و در نتيجه سوختن،كوه براي خسته شدن و فهميدن اينكه كي ورزش كار و هيكل توپ مثل خودمه و كيا شكم........،كوه محلي براي آلات لهوو لعب،كوه براي سنگ اندازي چه فيزيكي و چه روحي رواني،كوه براي طراحي صفحه وب،كوه براي همسريابي،كوه براي حرف و حرف و حرف،كوه براي گربه بازي،كوه براي مهمون كردن و تريپ كلاس گذاشتن(حيف كه ماشين حسابم نبود)،كوه براي سرما و گرما،كوه براي گل كردن حسودي دزد الدوله،كوه براي يك بلاگ نويس جديد،كوه براي موهاي خوشگلم،كوه براي شنيدن فقط دو كلمه و نصفي از ساغر،كوه براي اينكه بفهمي وقتي يه بزرگتر تو جمع هست چقدر خوب و مفيده ولي خودمونيما اين تپه هم نبود چه برسه به كوه. □ نوشته شده در ساعت 3:01 AM توسط باربد October 20, 2002
● آقا تولد بوديم اونم چه تولد به ياد موندني اي
تولد نوركوچولو،شب شعر من،هيچ جاي همه هم خالي بود مخصوصا آبجي جونم ميدونيد آخه ما دوتا اگر با هم باشيم ديگه اصلا جلو هيشكي كم نمياريم اما حالا بعضي وقتا خلاصه يكمي بايد زياد به كله عزيز فشار بيارم حالا ماجراي تولد رو واستون بگم. قبل از تولد: آقا من يه عادتي دارم از اونجايي كه از ليوان(از اين خوشگلاشا) خوشم مياد واسه همين به همه ليوان هديه ميدم،امروز هم طبق عادت گفتم برم همونجايي كه هميشه ليوان مي خرم 3 تا از اون خوشگلاشو بردارم. آقا چشتون روز بد بينه كه يه دفعه ديدم ويترينش پر از خاليه،خلاصه بهم ميگه آره اواسط آبان واسم جنس مياد. اين وسطم نوركوچولو زنگيده كه اره به تريا هرجي زنگ ميزنيم كسي جواب نميده ما هم كه خلاصه اند معرفتو اين حرفا ميگم باشه رديفش ميكنم،ميزنگم به هتل كه آقا منتظر ما باشين امشب 30 تا آذم ميام اونجا. خب ظهره و مغازه ها هم تعطيل ميرم خونه و همش تو فكرم كه چي بخرم(من هميشه بايد متفاوت باشم وگرنه كتاب و عطر و .....كه فكر نمي خواد هر چند كه به بعضيا همينم بايد بگي) حالا ما مونديمو و2 ساعت وقت واسه تهيه هديه و از اونجايي كه ديگه ليوان فروشي خوب سراغ نداشتم شانسي رفتم يه مغازه ديدم اه،بابا يه ليوان داره تو ويترين كه اصلا واسه نوركوچولو ساختن هر چند مجبور شدم خودم از تو ويترين درش بيارم(مي دونيد مغازه داراي شيرازي اصيل رو از روي ...گشاديشون ميشه شناخت)مردك مي گفت دستم نميرسه بيارمش بيرون.تازه خودمم با اون نوارچسب يه وريش كادوش كردم.خوب اين يكيش.حالا بگاز برو همون مغازه هميشگي و با اين فكر كه بايد به هر حال با دست پر بياي بيرون به جنساش نگاه كن.هاااااااا اقا ميگن اصلا مغز آدم وقتي مجبور ميشه تراوشاتش دو چندان ميشه.يه ليوان كه با روحيه هيچ جوره و يه ليوان كه اصلا واسه شب شعر ساختنش. حالا كادو گرفتن.وقت هم ندارم كه كاغذ كادوي خوشگل بگردم پيدا كنم.هااااا فهميدم.اولين نوشت افزاري نزديك خونه نعيم اينا هست.يه مقواي سفيد بزرگ يه دونه كاغذ گراف.من:اقا اينا چند ميشهمازه دار: الان ميام خدمتتون،در همين حين يه روبان قرمز هم ور ميدارم.پولام تو دستمه ميذارمشون رو ميز كه روبان رو متر كنم. اقا اينا چند شد،450.ايواي كو پولام،آقا اينجا يه چپه پول نديدين،نه.هيچي آقا روبان پام متري 4000 تومن در اومدحالا جالبيش اينه پول ندارم كه با مغازه دار حسابشون كنم.در همين حين عمه هزيزمون وارد مغازه ميشن و.......... خونه نعيم اينا دارم جعبه ميسازم.اين واسه هيچ. حالا يه ليوان كه شكلات پيچ شده هم واسه شب شعر اونم با چه كاغذ جالبي(بابا خيلي با ايده هام حال ميكنم) حالا برو دنبال نور كوچولو با ژيوار. توي راه ژيوار جيغ ميزد نوركوچولو هم چشماشو بسته بود.آخه بابا دير شده بود. تريا: به به علي كاكو رو اولين باره ميبينم.خيلي جوون تر از عكسي هست كه ازش ديدم.سر كاريه شيرازي هم كه خيلي جوونتر از نوشته هاش هست.چارچشي بايد مواظب باشي كه كادوهاتو كسي ندزده.همه نگران هيچ هستن كه هنوز نيومده،البته به خاطر اينكه قراره كيك رو اون بياره.خيلي ناراحتم واسه ميز پشت سريمون آخه دو نفر رو در نظر بيگيرين اومدن يه تريا خيلي خيلي دنج كه با هم حرف بزنن كه يك دفعه بغل دستشون 28 تا آدم در حال حرف زدن به طور همزمانن.مدير اونجا باز هم خواهش ميكنه كه يه كمي يواش تر.ماهم ميگيم.طلوي 21 هم اومد.راستي بابا اين ميز پشتيمون هم يه نفر تنها نشسته كه خواستيم دعوتش كنيم بياد سر ميز ما حوصلش سر نره كه فروغ از آب دراومد(من بودم عمري نميتونستم نيم ساعت بشينم و اين شلوغ بازي ها رو ببينم و خودمو معرفي نكنم).خدا كنه كه سارا با گروه اين ائتلاف الكي ها قاطي نشه وگرنه كارمون زاره(آخه اونا حسابي با كمبود نيروي فعال دختر روبرو هستن هرچند كه پسراشونم......).سارا كه از همين الان تو گروه برتر و خوب و با كلاس و قربونش برم ادم حسابياس.آقا اين آبي كه حسابي خودشو گم كرده بود هي از اين سر ميز ميرفت اونور ميز و به خيلش زير اب ما رو ميزد.كريستف كه فكر كنم حتي دستاشو هم تكون نداد چه برسه به اينكه بخواد فعاليت كنه(راستي بلاگ نويسي روي دستمال كاغذي ديگه اندشه)سارا هم كه فكر كنم هنوز خيلي خودموني نشده ولي چشماش ازش شيطتنت ميباره.فروغ هم كه معلومه خيلي حرف نزد ولي ه هر حال به نظر مياد بچه مثبت باشه.دو تا دوستاي هيچ كه اصلا بنده خدا ها فقط مونده بودن كه چي بگن.شب شعر هم كه يا داشت به حرفاي آبي گوش ميداد يا نو گوش اون دوستش كه خيلي ذوق زده شده بود مي حرفيد.شانس اورديم كه عليرضا،اشكان،نارسيس و علي با اين بچه ها خودموني نبودم و گرنه حتما از اونجا ميكردنمون بيرون.نويدكينگ عزيز كه فقط اومده بود كادو بده و بره و البته+كيك.شهر دل هم كهاز بس خوشحال بود كه منو بعد از مدتها ديده نمسنونست حرف بزنه ولي ميدونم حالش از گرفته بود كه همراه با خودش نياورده بود.پژمان هم كه اونم دوست نوذكوچولو بود و البته داشت تا آخرش فكر ميكرد كه چجوري نوركوچولو يه همچين دوستايي داره.هيچ كه فقط داشت از كادوهاش مواظبت ميكرد.مهربون هم پيش داداش سربازش نشسته بود و مثل هميشه ساكت.نعيم هم كه خودشو كشت با اين ديجيتالش(خالا تلافي هر چي عكس اجق وجق كه ازس گرفم رو سرم در مياره)ميترا هم تمام حالات واحساسي رو يه آدم ميتونه داشته باشه رو تو دو ساعت بهش دست داد:دلتنگي،با كلاسي،بي كلاسي،خوشحالي،افسردگي،خانمانه نشستن،شيطونياي بچگانه و ............پريسا كه داشت فكر ميكرد اگر قراره بلاگ نويس شدن آدم رو به يه همچين موجوداتي تبديل يا حتي دوست كنه كه بي خيالش بشه بهتره.ژمول كه نميدونم چرا ساكت بود.فرهاد هم كه ابنقدر اين اشكان مخشو كار گرفته بود كه يادش رفت اومده تولد خواهرش.سهيل مثل هميشه ساكت،متفكر و به دنبال فرصت واسه كلمات و حرفاي نغز و پرمغز البته بچم بهتر شده،آخه انگار فهميده با ائتلاف هم اگر ميخواي باشه بايد دنبال يه ائتلاف دئرست و حسابي باشي.نوركوچولو هم كه خوب شد نارسيس اومد وگر نه با كي حرف ميزد+دلشوره.خودم هم آخر مجبور شدم ليدر بازي در بيارم(ما هم بائرمون شده ها)البته فكر ميكنيد نقش يك ليدر تو يه همچين جايي چيه:گارسون+بلندگو+كادو باز كن.(خسته نباشم) نرديك بودتلفات هم بديم. بعد از تولد: يه خاطره خوب ديگه. نكات: -اگر مي خوايد بدونيد در جوامع متمدن و دموكرات در حال گذار از سنتي به پست مدرن چجوري ميشه يه تولد سوپرپست مدرن بگيري و و با هزينه هاي حداقلي تولد، كادوهاي حداكثري هم گيرتون بياد از يكي ازاين سه نفر بپرسين. -كيك از هستي سفارش بدين كه خوشمزست -شوخي خيلي خوبه ولي.......... -آقا واسه من اگر تولد گرفتم قاب نيارين □ نوشته شده در ساعت 3:05 PM توسط باربد
● بازم شبرازي
........................................................................................باده فروش(آقا كاراي منكراتي نكنيد خوب نيست) طلاي 21 سياه □ نوشته شده در ساعت 3:01 PM توسط باربد October 19, 2002
● اووَ بابا چقدر شيرازيها زياد شدن.
دوست عزيزم سرود زندگي نوشين باز هم هستا □ نوشته شده در ساعت 4:53 AM توسط باربد
● آقا اين بلاگراي شيرازي،شيرازي بودنشون رو ثابت كردن ها.
گفته بودم كه كلا شيرازي ها خيلي اهل گردش و تفريح هستن،حالا شده جريان اين بلاگرها،هفته اي نيست كه ماها باهمديگه دسته جمعي بيرون نريم. □ نوشته شده در ساعت 4:50 AM توسط باربد
● نكات تكميلي سفر بوشهر:
........................................................................................-آقا اينجا چرا اكثرا از بغل آدما رد كه ميشي بوي پياز مياد -هنوز بابا بعد 25 سال سن تو فكر پري دريايي هستم -ميگو امسال ارزانتر از پارسال،دولت همچنان وعدهالكي بده تر از پارسال □ نوشته شده در ساعت 4:49 AM توسط باربد October 18, 2002
● آقا
........................................................................................سلامليكم،حالتون خوبه؟ الهي شكرما هم اي بدك نيستيم بالاخره انتظارها به پايان رسيد و ما هم تشريفمون رو آورديم.شاعر مي فرماد: ((اومدم باز اومدم با ساز و آواز اومدم با ماشين ناناز اومدم با دو تا نيش گاز اومدم با آبجي شهناز......)) ببخشيداين شاعر اگر بزاريش مي خواد همينطوري تا صبح بگه. آقا حسابي جاتون خالي بود.اونجا حسابي دهنمون سرويس شد.از كار؟؟؟؟؟ نه بابا از بيكاري امسال كارگاهمون رو سپرده بوديم دست يه نفر كه به اصطلاح مديريتش كنه كه ايشون هم البته خوب مديريتي كرده به طوري كه الان كه رفته بود مرخصي و من بايد به جاش يه مدت ميرفتم اونجا هر چي نگاه ميكردم كه خوب حالا كجا رو درستش كنيم ديدم اي بابا همون بهتر كه كاري نكنيم و خلاصه امسال رو همينطوري بگذرونيم. آقا اونجا صبح بيدار ميشديم بعد از صرف صبحانه كه آشپز محترم سيمون(واسمون)مي آورد به سر استخرهاي محترم و پر از ميگوي ريز ميرفتيم(اين موقع سال ميگوي ريز داشتن مثل اين ميمونه كه مثلا پرتقالاي درختتون توي اسفند ماه هنوز نرسيده باشه) و بعد از وارسي اينكه آيا اين عزيزان كوچولو خوراكشون رو خوردن به اتاق اندر ميشديم و منتظر ميشديم كه كارگران عزيز كه ملومه اونجا حسابي به بيكاري عادت كردن وعده بعد خوراك رو بدن و ما دوباره چك كنيم ببينيم اوضاع ميگو ها چطوريه و بعد هم نهاري كه آشپز گرامي تهيه ديده بود.مثلا اين غذايي كه ميگم عمرا اگر كسي از شماها تا حالا خورده باشه:((خورشت لوبيا))شامل لوبيا قرمز،آلو(همون سيب زميني بابا)،رب و فلفل به مقداري كه دهن اينجانب بسوزه اين ميشه خورشت لوبيا كه با برنج ميل ميفرماييد.يا مثلا اين غذا اصلا غذاي ملي برازخوني ها هست ((بادمجون تماته)) كه شامل بادمجان+گوجه فرنگي هست كه من به علت مشكل اساسي كه با بادمجان پيدا كردم واسشون نميخريدم و عملا اين غذا از ليست حذف شد. بعد از نهار از توي اتاق غذا دادن كارگران رو به ميگوها نگاه ميكردم و بعد هم خواب يا روزنامه خوندن و حل جدول(آقا اين روزنامه اعتماد روزنامه جالبي هستا) بعد چرخ زدن روي استخرهاي پرورش(حدود 20 هكتار زمينش هست) بعد افاضاتي چند در مورد اينكه اين جا رو اينكار كنيد و اونجا رو اونكار(حتي اگر كاري هم نداريد به كارگر بايد كار بگين به دو علت يكي اينكه تنبل نشه دوم اينكه يادش نره رئيس كيه) بعد دوباره چك كردن سيني خوراك ميگوها،صرف چاي و بعد انتظار تا تاريكي مطلق و روشن كردن موتور برق و بعد طاق باز جلوي پنكه دراز شدن و حل جدول و صرف شام كه معمولا يا خاگ بود يا مرغانه و تمات(خاگ ومرغانه=تخم مرغ،تمات=گوجه فرنگي) بعد هم لالا. وقتي ميخوابي هر چند مثل من از شب و خواب خيلي خوشت نياد ولي ائنجا خدا رو شكر ميكني كه شب رو آفريد كه نشان دهنده گذران روزها باشه. يه دفعه از خواب مي پري ميبيني اي بابا تمام جات خيسه و به خودت لعنت ميفرستي كه هنوز جاتو خيس ميكني(اگر توي تابستون اونجا باشين بوش هم مياد)بعد يك دفعه ميبيني نه بالشتم خيسه،فكر ميكني مثلا داشتي خواب عشقت رو ميديدي و گريه كردي كه ميبيني نه بابا اصلا نفس كه ميكشي بيشتر آب تو ريه هات ميره تا هوا و يادت مي افته كه با دريا بيش از 200 متر فاصله نداري. راستي روزهايي كه ميرفتم برازجان برنامه اين بود كه صبح زود ميزدم راه و يك ساعت بعد توي برازجان بعد از خريد به كافي نت سر ميزدم بعد هم خريد يخ كه اين خودش كلي داستان داره(فرض كنيد هر سري كه يخ مياد بيرون از دستگاه 20 قالب يخ هست و 8 تا آدم كه هر كدوم هم 3 يا 4 تا قالب مي خوان و تو هم 10 تا قالب و با كمر دردي هم كه داري بايد واسه يخ عجله كني و حتي بعضي وقتا دعوا) و بعد هم بنزين و يك نوشابه خنك........بزن به جاده. راستي چطوري تواينجا ميشه حموم كرد رو اگر خواستين بهتون ياد ميدم. نكات سفر به بوشهر: 1.وقتي از يه كاري بدت مياد دلت نميخواد انجامش بدي ولي وقتي تموم ميشه(و سختي هم داره)احساس رضايتي عجيبي مي كني نميدونم به خاطر اتمامشه يا به خاطر اينكه تونستي انجامش بدي. 2.لعنت به هر حكومتي كه توش توليد خوارتر از دلالي هست. 3.برازجون شهري كه هميشه با اين عبارت يادش ميكردم((شهري با قدمتي طولاني كه چراغ قرمز ندارد))حالا هم يه دونه چراغ قرمزش كار افتاده و هم دوسه تا كافي نت داره. 4.همه جا آدم خوب و بد هست. 5.آدم عجيبي هستم!!واسه هيچكس دلم تنگ نميشه. 6.سيروس احمق چرا رفتي تهران. 7.سينا مطلبي با سبيل خيلي خوشتيپ تره. 8.دو هفته چشمم به تلوزيون نيفتاده. 9.ارتباط مستقيمي هست بين تنهايي و ار بين رفتن ادب.(از آروغ بگير برو بالا) 10.اينو تو همون روزنامهه از قول پاسكال نوشته بود:شيطان واسه دستهاي بيكار كار درست ميكند.اينم از خودم:شيطان واسه ذهن هاي بيكار فكردرست ميكند. 11.جدول 12.من عجيب وقتي يه مدت با آدمايي هم صحبت ميشم لهجم برميگرده(تو دانشگاه يه مدت خيلي از شمپروك ها فكر ميكردن من آباداني هستم) 13.سازمان هواشناسي ما اونجا وضوح شعله هاي گاز جزيره خارك هست. 14.توي دو هفته سه بار دندونتون رو مسواك بزنيد فكر ميكنيد چي بشه. 15.دلم فقط به اين كافي نته خوش بود اونجا. 16.اگر سرما خوردين يه سر برين بوشهر. 17.كلي حرف دارم+كلي كار. 18.همتون رو دوست دارم.تلفنهاتون خيلي سر حالم مي آورد. اين يكي شماره نداره.وقتي اين نوشته از راه دور با يك عالمه خوراك از طرف مادر عزيزتون به دستتون ميرسه......... فقط اينو بگم كه الان كه دارم اينو مي نويسم هم اشكام حلقه شده. ((....جان سلام حالت خوبه؟ مامان سوسيس كالباس همبرگري چيزي نخوري چونكه آلوده شدند،گوشتهايي از عراق آوردند. مواظب خودت باش. ميوه بخور.)) و كلي حرف توي دل من كه ترجيح ميدم واسه خودم نگهشون دارم فقط اينكه ماماني نميدونستم اينقدر دوستت دارم. □ نوشته شده در ساعت 6:01 AM توسط باربد October 13, 2002
● آقا اینجا به قسمت از نقاط بدنمون در حال جر خوردن هست.
........................................................................................علتش البته کار نیستا بعدا واستون ميگم. □ نوشته شده در ساعت 11:14 PM توسط باربد October 06, 2002
● آقا اینجا هم کافی نت داره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 11:30 PM توسط باربد October 02, 2002
● شب رسيدم تهران و يه راست رفتم خونه دوستم سيروس كه تازگي ها از شيراز رفته اونجا و داره توي يك شركت در قسمت تبليغاتش كار ميكنه.
خلاصه بعد از كلي تو سر و كله هم زدن گرفتيم خوابيديم و صبح اول وقت يعني ساعت 10 رفتم اداره نظام وظيفه،توي راه از هر كسي كه مي پرسيدم نظام وظيفه كجاست با يه حالتي كه انگار دلشون واسم سوخته راهنماييم ميكردن،چند تا سرباز هم كه ازشون پرسيدم با خنده مي گفتن دوران خوشي تموم شد.به هر حال رفتم اداره نظام وظيفه و بعد از كلي سئوال گفتن بايد بري ساختمون يه خيابون پائين تر كه ما هم رفتيم و اونجا هم بعد از كلي بالا رفتن از آسانسور و پله يه آقايي نشسته بود كه خيلي هم انصافا خوش اخلاق بود چون اصلا حرف از دهنش بيرون نمي اومد.دردسرتون ندم آخر اينجوري شد كه فهميدم يا بايد پارتي حسابي داشته باشم با حدود 35 مليون تومن پول كه بتونم برم خارج.راستي يادم رفت بگم كه اگر خانواده محترممون دو ماه ديرتر از بلاد كفر به ايران برگشته بود الان آقا باربد مي تونست سربازيشو با قانون خارجكي ها بخره.همين. بعد دست از پادراز تر اومدم و يه راست رفتم بتهوون و يه نوار از كيهان كلهر خريدم كه فكر كنم مال اون زماني هست كه تازه داشته كمانچه ميزده و خيلي ازش خوشم نيومد مخصوصا با اون تمبك زدن حدادي. بعدشم رفتم دنبال بليت كه ايندفعه واقعا هوايي بيام شيراز كه گفت واسه دوشنبه جا خالي داريم و منم ناز كردم و گفتم خوب باشه بعدا سر فرصت ميام ميخرم. بعد هم كه اومدم خونه و با دوستمو و دوستشو و دوستشو و خواهر دوستشو و برادر دوستشو و دوست ديگم رفتيم طرفاي پارك ملت هوا خوري كه به علت و ازدياد تعداد نسوان سر از فروشگاههاي اون طرف خيابون درآورديم و بعد هم خسته و خورد رفتيم خونه به صرف سوسيس و تخم مرغ(ضمن اينكه ظهر هم تخم مرغ با تن ماهي خورده بوديم) جاتون خالي فرداش همه به غير از من و دوستم مسموم شدن اساسي. چون حوصله ندارم و سرما هم خوردم و دارم ميرم بوشهر و حالم حسابي قاطي هست سه روز ديگه رو فشرده ميگم و ميرم. فرداش قرار بود برم دانشگاه هنر پيش يكي از دوستام كه هم ديداري كنيم و هم ديداري از دانشجويان هنرمندها(منظورم پدر و مادراشونه كه...)ديداري كرده باشيم كه توفيق نشد بعد با زهرا از همكلاسيايه دوره دانشگاه قرار گذاشتم كه ببينمش و ديدمش و كلي با هم حرف زديم(زهرا مثل خواهرم واسم عزيزه خيلي باهاش احساس نزديكي ميكنم)و خلاصه كلي از زندگي نااميد بود كه با حرفاي من فكر كنم تا چند روز ديگه يه ساختمون سيزده طبقه پيدا كنه. بعد هم كه دوباره رفتم خونه دوستم اينا و پلو با مرغ خورديم . روز بعد كه ديگه سرو كله اين سه نفر (يكي دوتا سه تا)پيدا شد و خلاصه ميتونيد بقيشو توي بلاگ اونا بخونيد فقط اينو بگم كه آقا كلي پول خرجشون كردم كه توي تهران جلو شوشو و نداي از بالوي ديفال آبروون رو نبرن. نكات سفر به تهران: 1.اينجا همه دنبال كار خودشون هستن. 2.سيروس خيلي خسته ميشه ولي با وجود يه نفر تمام خستگي ها بهش اثري نداره. 3.شاهين هم بلاگ دار شد و ما نميدونستيم. 4.جاي نعيم خالي بود. 5.خدايا اين سربازي ما رو يه كاريش بكن. 6.اردلان جان زندگي سختي زياد داره به روزهاي خوب در كنار هم بودن بيانديش. 7.شوشو از بابت خاتم ها ممنون ولي هنوز به دستم نرسيده. 8.اينجا موبايل با دسته هاونگ هيچ فرقي نداره. 9.دو تا نفس عميق بعدش سي سي يو. 10.چقدر اينجا سر بالايي داره. 11.اگر بخواي به اميد آژانس هوايي باشي اين ميشه كه آخرش با اتوبوس بياي شيراز. 12.ندا از بالاي ديوار خيلي زندگي رو سخت نگير،ضمنا فكر نكن رسالت داري كه همه چيز رو درست كني و همه رو آدم. 13.بعضيا:همكلاسي سلام همكلاسي:خوب بعدش. 14.درويش سياه پوشيده واسه خودش از بس اين كيسه هاي اردلان رو اينور اونور كرد. 15.بفرما همبرگر،پيتزا. 16.من موسيقي كار ميكنم ،حسود هرگز نياسود+بند 2 ويرژن يك(توي بلاك كريستف ببينيد) 17.اين منشي كافي نت ونك رو نذاشتن به جرگه بلاگ نويسا هدايت كنم. 18.من از اين عينك مدل جديدا ميخوام. 19.پارك شيان و اوقاتي كه واسه بعضيا مثل يك رويا بود 20.نون و كالباس و گندي كه به اتوبوس زده شد. 21.آقا دنگاتون يادتون نره. □ نوشته شده در ساعت 11:53 PM توسط باربد
● سلام
........................................................................................آقا امروز برگشتم به خاك پاك شيراز عزيزم،يه كمي سرما خوردم در ضمن اينكه فردا هم بايد برم بوشهر سر كارگاه پرورش ميگو آخه اونجا يه سركارگر داريم كه احمق 15 روز مرخصي گرفته كه بره دنبال عقاب گيري و از اين حرفا حالا من بايد برم اونجا يه يك هفته اي اونجا باشم،هيچ كدومتون فكر نكنم بفهميد كه من چقدر از كار توي اونجا با يه مشت آدم احمق و كلاش متنفرم.از سفر واستون بگم كه چقدر جاي همتون خالي بود: سفر نومچه باربد كثيرالسفر في بلاد عراق عجم و طهران: آقا از بس كه اين بار هاي قاشق و چنگال دايي گرامي رو جابجا كرديم داشتم ديگه ميمردم كه به فكرم افتاد يه سفر با دايي جون برم به اصفهان كه ديداري با مادر بزرگ و پدربزرگ تازه كرده باشم پيش خودم گفتم من كه تا اونجا ميرم يه سر هم برم تهران ببينم واسه سربازي ميشه كاري كرد يا نه. القصه اينجا سوار اتول شديم و شاهين شهر(يه شهر كوچك در 20 كيلومتري اصفهان كه بيشتر خوزستاني ها اونجا هستن) پياده شديم.بعد از رفع خستگي گفتم به اسطوره زنگ بزنم كه باهاش قرار بذارم و ببينمش كه يادم افتاد تلفنش رو نياوردم به اردلان زنگ زدم كه شماره رو از اون بگيرم،چون صبح اول صبح بود يه كمي صدام عوض شده بود،اردلان گوشي رو برداشته كه بهش ميگم الو ائتلاف سياه كه بهم ميگه شما كي هستيد و منم كه هاج و واج موندم تا اومدم بگم من همونم يه دفعه تلفن رو قطيده.باز هم بهش زنگ ميزنم كه ديگه از ترس برنداشت گوشي رو(من شماره موبايلم عوض شده بود و شماره رو نميشناخت آخه اردلان نمايشگر داره) خلاصه بعد از كلي زنگ زدن آقا گوشي رو برداشته و ميگه نه تو باربد نيستي و بايد يه نشوني بدي تا بفهمم تويي كه منم آخرين ضربه اي كه از ما رو خورده بود بهش يادآوري كردم تا بالاخره فهميد داره با كي حرف ميزنه و ايمجا بود كه ديگه خيلي مودب شد و محترمانه شماره رو به من دادو كلي هم عذرخواهي كرد. با اوسطوره قرار گذاشتم و عصر رفتم اصفهان پيشش.بعد از كلي ترسيدن از اينكه اون پاسداراي خفن اونجا نگيرنمون رفتيم يه كافي شاپ به نام كارين نزديكاي جلفا كه جاي با حالي بود البته پول هم خوب ميگرفت.بعد اين دختر خاله ما(من خاله ندارما)گفت كه امشب كنسرت گروه آريان هست و بيا يريم منم از خداخواسته گفتم باشه كه ايشون هم با دو تا تيليفون كار ها رو رديف كرد و ما بسوي كنسرت راهي شديم،راستي يادم نره بگم كه مي واستم كافي نت برم ولي وقت نشد اما از قيمت باورنكردني كافي نت اونجا واستون بگم كه ساعتي 500 تومن بود. آقا ازتوي محل كنسرت واستون بگم ماشاا... پر بود از آدم و حوا هاي خوشتيپ خلاصه كيفيت در حد GooD بود.ما هم كه پارتيمون خيلي كلفت بود صاف رفتيم نشستيم رديف اول اول.بعد از كلي خواهش برگزار كننده ها از تماشاچي ها كه آقا تو رو خدا تكون نخوريد و از اين حرفا كنسرت شروع شد و هر آهنگي كه اين بيچاره ها مي خوندن بيست بار تذكر ميدادن كه لطفا كسي حركت موزون نكنه آخرشم كه ديگه گفتن بعله كنسرت امشب تعطيل و فردا شب هم لغو شده.ولي انصافا كارشون روي صحنه خوب بود و مثل نواراشون بود. خلاصه بعد از كنسرت هم رفتيم پاركي كه پسرخالمون(يعني داداش دخترخالمون)اسكيت بازي ميكرد و بعد از هم جدا شديم. صبح جمعه هم كه تا ظهر در خدمت مامان و بابا بزرگ گرامي گذرونديم و عصر هم راهي تهران شديم اونم هوايي البته نه با طياره ها بلكه با اين اتوبوس دو طبقه ها،كلي هم كيف كردم چون تا حالا از اينا سوار نشده بودم.خلاصه كه سفر هوايي با ضريب خطر صفر هم تجربه كردم. نكات سفر اصفهان: 1.چقدر خوبه آدم مادر و پدربزرگ مهربون داشته باشه. 2.آقا اگر مي خواين ليدر گروه باشين حداقل جاي كافي شاپ رو يه دور قبلا مرور كرده باشين كه مجبور نشين 5 دفعه از جلوش رد بشين ولي بازن نفهمين كجاست 3.اگر اب يه خوشتيپ ميرين كافي شاپ كيفتون رو جا نذاريد. 4.آقا تو اصفهان فكر كنم آدم بره كافي نت خيلي باصرفه تره تا اينكه تو خونه با اينترنت كار كنه(حداقل ايني كه من پيدا كردم) 5.دلم ميخواست مزدك رو هم ببينم. 6.از اصفهان به تهران مثل شيراز كه به مرودشت هر نيم ساعت سرويس داره اونجا هم اتوبوس داره. 7.اگر يه دوست خوب تو اصفهان داشته باشين ديگه نمي خواد خودتون گز سوغات بخرين اونا واستون ميارن. 8.بعد از مدت ها فكر ميكنم يه دوست خوب جديد پيدا كردم. □ نوشته شده در ساعت 4:11 AM توسط باربد September 28, 2002
● آقا......من.....تهران.......دارم...از دست ميرم...............آي خف.. شد.........بييييبببب
........................................................................................ولي الان در محظر دوستان دارم حال مي كنم. هر چي هم در مورد تهران گفتم چاخان بود. اينجا حواهاش خيلي خوبن......................... (اينا رو من ننوشتما) □ نوشته شده در ساعت 1:07 PM توسط باربد September 25, 2002
● آقايان،خانمها يكي دو روز آينده به اميد خدا يه سفر به اصفهان و تهران مي كنم.اين رو هم از اين بابت گفتم كه وقت داشته باشين مقدمات پذيرايي رو بنچينيد.
□ نوشته شده در ساعت 1:07 AM توسط باربد
● اين هم چند تا شيرازي ديگه.
........................................................................................حس سوم كه مدتيه لينكش به شيرازي ها اضافه شده كاشف علم تهمتن ساباط يه دوست خوب □ نوشته شده در ساعت 1:05 AM توسط باربد September 24, 2002
● الان در هفته دفاع مقدس هستيم.وقتي يادم به صداي آژيرهايي كه اون موقع مي كشيدن مياد هنوز كه هوز يه حس بدي بهم دست ميده اون وفت همون موقع ها يه عده بودن كه به خاطر ما توي جنگ با دستايي كه حتي بعضياشون نمي تونست سنگيني اسلحه رو تحمل به سينه دشمن ميزد.يادشون گرامي.
........................................................................................در مورد نيروي نظامي خيلي حرف دارم كه در چند روز آينده حتما مي نويسمش،فقط فعلا اين رو بگم كه يه چيزي كه اين روز ها زياد ميبينم بين نظامي ها شكم هاي برآمده اي هست كه نمي دونم آيا اگر لازم بشه كه دوباره از كشورمون دفاع كنن توان اين رو دارن كه با اين اندام بجنگن يا نه. □ نوشته شده در ساعت 6:19 AM توسط باربد September 21, 2002
● چشمات رو باز مي كني كه بهتر ببيني ولي دلت مي خواد نگاه نكني آخه وقتي نمي توني عوض كني اطرافتو(مطمئن نيستم كه نميشه عوضش نكرد)
پيكان 56 با لاستيكاي آج از تو داره باسرعت ميرونه ترمز محكمي ميكنه كه به ماشين جلويي نخوره،خوب به خير ميگذره وقتي ميره جلوتر ميبينم پشت شيشه نوشته يا قمر بني هاشم ورود به اين مكان با حجاب برتر(چادر)الزاميست. سرباز وظيفه وايساده تو مغازه اي كه متعلق به ارتش هست و داره عكاسي ميكنه. نگاه حريص مرد از پشت ماشينش به هر كسي كه كنار خيابون وايساده،نگاه پر نياز زن به هر ماشيني كه از جلوش رد ميشه. جووني كه از خستگي تو خونه نشستن(نه از كار كردن)زده بيرون و اين خيابون رو داره واسه بار پنجم دور ميزنه. ماشيني كه عجله داره حتي از چراغ خطر هم رد ميشه اما پيرزن رو كه ميبينه كنار خيابون با بارسنگين،نگه ميداره و ميرسونتش. □ نوشته شده در ساعت 4:32 AM توسط باربد
● آقا زنگ ميزنم به اردلان كه داداش امروز روز صلح هست يا ببرمت بادبادك نگاه كني شايد كه اون قلب پر كينه يه كمي تكون بخوره،كريستف كه ميگه همسايمون عروسي دارن و اتاق حجله هم چسبيده به اتاق من واسه همين اگر تا 12 برم ميگردونيد ميام و گرنه نميام.(بي حيا)
ژيوار كه ازا ين خوشحاله كه به هر حال تو شهرك هم يه اتفاقي افتاد كه نخوايم خيلي راهمون رو به خاطرش دور كنيم.عنصر دوم كه ايكي ثانيه خودشو آماده كرد.هيچ و مهربون كه اگر صبح هم بهشون خبر بدي بايد بازم دم در خونشون منتظر بموني به هر حال.نعيم هم كه به هر حال هميشه آماده هست واسه جانفشاني.نور كوچولو كه با خودش هم قهره.ژمول هم كه هر كس تونست به خونشون زنگ بزنه از من جايزه داره.محسن هم كه واسه خودش با تريپ مايه دارا حال ميكنه.چند تا دوست دانشگاه و دوست و خانواده هاشون كه مي خوان برن بادبادك ببينن و مجبور هستن كه كتابي نيم ساعت توي ماشين دوام بيارن. تا حالا اينهمه بادبادك تو آسمون نديده بودم و ضمنا اين همه علاقه مند به بادبادك كه يادشون رفته بادبادكا رو بيارن با خودشون. از تشنگي دارم ميميرم.نعيم هم ماشينش ميرسه دستش جامون بازتر شد نفسم بند اومده بود. نمي دونم چرا با اهنگ خارجكي اونجورا حال نميكنم حتي اگر مودرن تاكينگ باشه. دست چين و 23 تا ادم شلوغ و ميزهايي كه قطار شده پشت هم. ميلك شيك(به قول پينگ فلويديش shik نه shake ) توت فرنگيش خوبه،دوست دارم،اما اينم دهاتي بازي درآورده و واسه جام هاي خوشگلش هم پول ميگيره.بي كلاس. چند نفر كه فكر ميكنن ميتونن با من در بيفتن و يا مثلا ما از اوناشيم. يه نفر كه عصبانيه و من سعي ميكنم نشون بدم خب كه چي؟ ماشيني كه حالا داره توش يه بوهايي مياد،آها يادم نبود مجتمع عظيم حافظ وقتي بري توش بو ميگيري،همشون همينطوري هستن. ماشيني كه حالا توش واست بمب گذاري كردن ولي نميدونن با كي طرف هستن. دوستايي كه فكر كنم يه جورايي بهشون بد گذشت ولي اينقدر با مرام هستن كه وقتي ازشون عذر خواهي ميكنم اصلا به روي خودشون هم نميارن. از چشم و هم چشمي،از حسادت،از دروغ متنفرم. ادكلن و خوشبو كننده اي كه حالا دو نفر بايد فقط به يادش دلشون خوش باشه. مادري كه منتظرت بوده شام رو با هم بخوريد،ماهي اي كه از اون بهتر ديگه نيست+آرامش توي خونه. خوابي كه خيلي ميچسبه. □ نوشته شده در ساعت 4:31 AM توسط باربد
● اگر توجه كرده باشين جامعه ما به خاطر نوع ساختار،باورها و ديني كه بهمون نشون دادن به هر حال از لحاظ بنياد هاي فكري فلسفي در زمينه باور هاي مردم و خلاصه اجتماع خيلي آدم هايي نداره كه بخوان اجتماع رو فكرشو عوض كنن و بيشتر روي مجامع آكادميك كار ميشه و مثل مثلا مثل اروپاي عصر رنسانس نيست كه مستقيما نو انديشانمون روي مردم كار كنن و اثر بذارن،به هر اونها مثل الان ما محافل آكادميك امروزي رو نداشتن.
حالا منظور من چيه؟مي خوام بگم مدتي هست كه نوانديشان ما دارن كاري رو كه اقتضاي جامعه و دوران ما هست رو انجام ميدن و روي باورهاي ما اثر گذاري ميكنن و كاري رو كه لوتر در اروپا و براي مسيحيت كرد رو واسه ما انجام ميدن كسايي مثل سروش،كديور،آقاجري و خيلي هاي ديگه .....فقط يه مسئله هست اون هم اينكه به هر حال شتاب تغيير جامعه ما از اروپاي اون زمان بيشتر هست(خيلي بيشتر چون ما نمونه هاي اروپا رو هم ميبينيم و آخر راه رو هم داريم ميبينيم)حالا يه سئوال دارم. به زودي فكر ميكنم با توجه به عينيت هاي جامعه احتياج به يك فرويد هم خواهيم داشت كه وجدان جامعه رو آروم كنه و دلايلي علمي،روان شناختي و نو برامون بياره شما چي فكر ميكنيد. □ نوشته شده در ساعت 4:29 AM توسط باربد
● اردلان تو بلاگش داره يه كار خوب ميكنه اگر ميتونيد كمكش كنيد.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 3:54 AM توسط باربد September 20, 2002
● خيلي سخته همه فكر كنن ليدري،همه بخوان ازت كه به حرفاشون گوش كني و واسشون يا سنگ صبور باشي و يا راه حل پيدا كني.خيلي سخته همه فكر كنن خيلي سفتي،خيلي پر طاقتي،خيلي دنيا رو سخت نميگيري،خيلي سخته همه فكر كنن بابا اين داره از خوشي ميميره
خيلي سخته كه خودتم اين حرفا باورت بشه،سخته كه ببيني انگار همچين بيراه هم فكر نميكنن،ببيني آره اگر سنگ هم بود يا صيقل خورده بود يا آب برده بودش. شديدا به يك آدم مهربون و محكم از نظر روحي و دنيا دوست و قابل اطمينان(مثل خودم) كه سنش از خودم بيشتر باشه نياز دارم.(سيروس خيلي ..... كه الان پيشم نيستي) □ نوشته شده در ساعت 1:47 PM توسط باربد
● جان هر كي دوست دارين تو رو خدا مثلا اگر از عمتون قهر كردين يا مثلا واسه عشقتون دل تنگ هستيد يا مثلا فكر ميكنيد وبلاگتون بايد مطرح بشه تو قسمت نظر خواهي واسم ننويسيد يا واسم نامه بدين يا اگر مثل خودم يه قسمت از بدنتون مشكل داره و حال نامه دادن ندارين واسم پ.م(پيام مخفي روي ياهو مسنجرم)بذارين.لطفا ببينيد نظر خواهي رو زير چه مطلبي گذاشتم در مورد همون واسم نظر بدين.
........................................................................................حتي شما دوست عزيز □ نوشته شده در ساعت 1:46 PM توسط باربد September 15, 2002
● آقا يه PM زد كه باربد جان بالاخره دارم ميام شيراز.ما رو ميگي گفتيم اي داد بيداد حالا از اين نابغه وبلاگ شهر،اين پاچه بگير دو عالم،اين دوست اون،اين كچل دوران. چگونه پذيرايي كنيم كه يك موقع آبرويي كه اين چند روزه با پذيرايي از بلاگراي اقصي نقاط عالم كسب كرديم از بين نره كه يك دفعه ديدم تو PM بعدي گفته البته شايد نتونم درست ببينمت چون عروسي يكي از فاميلامون هست و حسابي گرفتار اونا هستم.(قيافه ناراحت گرفتم ولي تو دلم قند آب ميشد)خلاصه قرر شد پنج شنبه بهش زنگ بزنم.
زمان:پنج شنبه صبح علي الطلوع. من:الو سلام خوبي ....:سلام باربد جان ممنون من تازه از ياره پياده شدم و مي خوام برم خونه فاميلامون من:خوب نگاه كن امروز ظهر بيا نهار در خدمت باشيم ....:والا امروز دعوت داريم خونه فلاني ولي فكر كنم فردا بتونم ببينمت. من: پس من فعلا مزاحم نميشم شب اگر شد خودم خودمو دعوت ميكنم عروسي ....:ok,thanks,bye من:قربانت،خداحافظ زمان:پنج شنبه شب. دلم ميخواد برم عروسي ولي لباس ندارم اي خدا چه گناهي مرتكب شدم كه تمام زل و زندگيم رو ازم گرفتي خدا:فرزند خودت خريت كردي و خوشحال بازي درـوردي و وسايلتو واسه اينكه پز بدي فرستادي اون ور آب. بنابراين عروسي رفتن از برنامه حذف شد. زمان:جمعه لنگ ظهر. من:الو سلام سللام بااربد جان ن من:آخ ببخشيد بيدارت كردم آخه مي خواستم بگم صبحانت دير شده پاشو بخور ....:(تو دلش ميگه بامزه اينقده مزه نريز)اي بابا .خب تو خوبي من:ممنون،ميگما امروز برنامت چيه؟اگر بشه ببينيمتون. ....:والا امروز ظهر كه نهار دعوتيم عصر هم ميخوايم بريم باغ(جمعه باغ رفتن در فرهنگ شيرازي ها جاي به خصوصي داره) ولي اگر شد زنگ ميزنم بياي دنبالم بريم بيرون ولي بعدش بايد برسونيم باغ ها. من:باشه رو چشمم پس من منتظر زنگت هستم ....: راستي اون ياوه هاي عاشقانه هم هستش. من:(تو دلم زكي زحمتاشو من ميكشم بعد مردم سراغ اين موئتلف دو عالم رو ميگيرن)آره به اونم ميگم بياد. زمان:جمعه طرفاي عصر الو ايليا آقا من ايشون رو پيدا نكردم فكر هم نكنم بتونه بياد آقا يه برنامه بذاريم همديگه رو ببينيم پوسيدم تو خونه. باشه كجا بريم آلبالو گيلاس جلوي همون خرابه هست كه مردم رو مي چاپنا. باشه جلو همون كه گفتي ساعت 7. آقا هرچي فكر كردم گفتم ايشون داره مياد شيراز و من نبينمش مگه ميشه.خلاصه پر رو بازي درآوردم و دوباره زنگ زدم ولي اون از من زرنگ تر بود و خودشو راحت كرده بود و تلفون رو گذاشته بود رو منشي.منم پيغام گذاشتم كه آقا ما داريم ميريم فلان جا و اگر بتوني بيا اگر هم كسي نيست بيارتت زنگ بزن به خودم ميام ميارمت بعد هم ميرسونمت(يعني يه چيزي تو مايه هاي اند التماس كه بابا تو رو خدا بيا ديگه) بعله بعد كه ديگه رفتيم دنبال ژيوار و عنصر دوم و نوركوچولو و ژمول كه اين هم خودش داستان ها ميشه دربارش گفت. رسيديم به آبلالو و تصميم گرفتيم كه اونجا نريم چون جامون نميشد.داشتيم ميرفتيم يه جاي ديگه كه ديدم يهو يه رنو سه نفر ازش پياده شدن و دارن ما رو مشكوك وار نگامون ميكنن.به اون زنگ زدم كه بابا كجا هستين كه گفت ما اونجاييم شما كجايين منم گفتم ما هم اينجاييم. بالاخره چشممون به جمال منور پينكفلوديش روشن شد.خلاصه آقا از هرجا سخني به ميون اومد(پينكفلويديش از اينكه اينهمه بلاگر داريم تعجب كرده بود كه ما گفتيم تازه اينا نصفش(به قول خودش منظورم نصف بلاگرها هست) هم نيست)خلاصه كلي واسمون بعضي از اين بلاگرها رو افشا كرد كلي هم بعضيا چشم منو دور ديدن و ما رو جلو خيليا خراب كردن(زهي خيال باطل)خلاصه آقا اين پيتنكفلويديش مي گفت من ...ميشم بعضي وقتا .حالا مي فهمم مثلا اون معلماي بيچاره تو اون موسسه چي از دستش ميكشيدن.به هر حال اين هم يكي ديگه ازبلاگ نويساي(هر چند ايشون از پيشكسوتاشون بود كه مرحوم شده)تهران كه ديديم و كلي خوشحالمون كردن و خلاصه جامعه بلاگرهاي شيرازي دارن فعاليت صنفيشون رو حسابي گسترش ميدن(راستي با يه مثلا اتحاديه بلاگ نويسان چطوريد) به هر حال پينكفلويديش جان از اينكه ديدمت خوشحالم اميدوارم باز هم شيراز بياي و ايندفه بتونيم بيشتر ببينيمت. آقا در راه برگشت به خونه ژيوار(منظورم مسافرت از اين سر شهر به اون سر شهر هست)هم كلي اتفاق افتاد از جمله اينكه ما هي شيريني خورديم و اون گروه خبيث هي دلشون ضعف رفت.يا اينكه مثلا بعضيا حسوديشون ميشو كه ق پيششون نيست و يا بعضيا جاي ر رو خالي ميديدن و هي ميزدن زير گريه. راستي ميتي باز هم معذرت. □ نوشته شده در ساعت 3:10 AM توسط باربد
● آقا دو جا رو مي خوام معرفي كنم كه اگر نرفتين تا حالا برين.
........................................................................................اول اين بيليارد كوثر تو فرهنگ شهر،هر چند نزديك ما بود ولي من تا حالا اينجا نرفته بودم ولي عجب جاي با حالي بودخوب سيستمي رها انداخته اول اينكه فضاش نسبتا بزرگه و هي ادم نميره تو شكم ميز بغلي دوم اينكه كارت كامپيوتري محاصبه زمان داره و مثل بعضي از جاهاي ديكه نميكنن تو پاچت و از همه مهم تر اينكه سيستم تهويه خوبي داره و اگر شلوغ هم باشه فضاش دم نميكنه ،من جاهاي ديگه كه رفتم تا دو نفر مياد توش آقا يك فضايي ميشه كه خدا مي دونه به اين شدت كه من دستام چسبناك ميشه و نمي تونم درست بازي كنم. دومين جايي كه مي خوام بهتون بگم اين كافه تريا خاتون توي پاساژ گاندي هست كه يه جاي خيلي دنج هست و جون ميده بدون مزاحمت بري اونجا بشيني ضمن اينكه قيمت هاش هم نسبتا خوبه.فقط بجنبيد كه فكر كنم بزودي ميخواد مغازه شو تغيير شغل بده. □ نوشته شده در ساعت 3:06 AM توسط باربد September 13, 2002
● آقا اين نشد زندگي كه!چه خبرتونه همه دارن بلاگ مي نويسن يا يك دفعه يادشون مي افته بابا اونا هم شيرازي بودن.آقا از اين به بعد تصميمات جدي ميخوام بگيرم واسه اين صفحه شيرازي ها.اوليش رو هم امروز اجرا كردم كه فكر نكنيد دارم خالي ميبندم.
چكار كردم؟ها ...به خاطر كمبود جا و دراز شدگي بيش از حد صفحه اونايي رو كه مدتي بود صفحشون به روز نشده بود رو حذفشون كردم البته به يك صفحه جديد انتقالشون دادم كه هنوز كاملا آماده نيست و در دست اقدام هست.به هر حال حواستون به خودتون باشه.از الان هم ميگم قدم بعدي اينه كه كسايي كه لينك صفحه شيرازي ها تو بلاگشون نيست رو به يك صفحه ديگه انتقال ميدم.(وا........من اينقده خشن نبودم) □ نوشته شده در ساعت 4:07 AM توسط باربد
● حدود ده روزه كه سيروس رفته.موقعي كه داشت مي رفت خيلي گرفتار كار كنسرت و روح خودم بودم.
........................................................................................نفهميدم چي ميگه.گفت من اونجا خونه گرفتم فردا عصر هم دارم وسايلمو ميبرم،گفتم حتما فردا بهت سر مي زنم(اما خيلي سرد گفتم فكر كنم اونم اينو فهميد) فرداش هم بهش سر نزدم فقط موقعي يادم اومد كه گفتن دو سه ساعتي هست رفته،گفتم خب. سه چهار روز گذشت بعد كه دورم خلوت تر شد فهميدم چي شده.دلم گرفت حداقل هميشه تو ذهنم فكر مي كردم بايد يه خداحافظي به ياد موندني باشه البته اينجوري شد ولي از نوع تلخش.حالا كه نيستش مي فهمم كه چقدر وجودش واسم تسكين دهنده بود هر وقت از هر جا كم مي آوردم به اون مي گفتم،اونم البته همينطوري بود.حالا فقط يكي ديگمون اينجاست من واسه اون ،اون واسه من. □ نوشته شده در ساعت 4:05 AM توسط باربد September 12, 2002
● آقا اين هم چندتا شيرازي ديگه.
اين يكي .اين دومي هم كه شناسنامش ميگه شيرازيه اين هم كه پسرعموي يكي از بلاگرهاي شيرازي هست و يه جورايي يعني پارتي داره.ايشون هم كه معرف حضورتون بودن فقط اسباب كشي كردن اينجا □ نوشته شده در ساعت 8:54 PM توسط باربد
● خوب اين هم از سيستم نظر خواهي،البته لينكشو پاي همه مطالب نمي ذلرم فقط هر كدوم از نوشته ها ديدم كه لازم هست شما هم نظر بدين ميذارمش فعلا هم اون زير همينطوري علي الحساب گذاشتمش كه هر چي دلتون مي خواد بگين.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 8:48 PM توسط باربد September 09, 2002
● امروز با شوشو و بلاگرهاي شيرازي بوديم،من هميشه ميتونم آدمها رو يه جوري توصيف كنم ولي امروز نميدونم چرا در مورد شوشو اينطوري نيستم،نميدونم شايد چون بلاگش رو نميخوندم؟
شوشو خانم فقط اينو بگم كه در كنارت به همه ما خوش گذشت از نارنجستان گرفته تا مسجد نصيرالملك تا حمام وكيل و حتي اون يه ليوان عرق بيدمشكي كه با بعضيا وقتي شما تو مسجد وكيل بودين خورديم تا اون جوراباي اهدايي ايليا به كريستف يا مثلا اون موقعي كه كنار بقيه داشتيم كباب ميزديم و يك دفعه به اين فكر كردم نكنه يه موقع از جمع جدا بشم(شايد هم اشتباه ميكنم)هر چند كه واسم لذت بخشه.يا اون ساعت با مزه درويش يا كارهاي با مزه محسن بهارنت يا اون شخصيت قابل احترام ملكوت(هر چند كه شيطنت و سرزندگي پشت چشماش موج ميزنه)يا مثلا اون جوراباي ژمول وسط حوض يا اون كفشايي كه با ايليا به هم گره زديم تو مسجد.فقط اينو بگم كه هر چند ظاهرآرومي داري ولي معلومه كه روحت خيلي شيطونه و يه كمي هم نا آروم،شايد هم اشتباه مي كنم.همين □ نوشته شده در ساعت 9:29 AM توسط باربد
● چي داريم كه واسمون خاطره بشه؟
........................................................................................تا حالا فكر كردين چي مي تونه واستون خاطره انگيز باشه.مثلا پدر يا مادرامون وقتي يه آهنگ يا ترانه از قديم مي شنون ميگن اه يادتش ه خير چقدر با اين آهنگه خاطره داريم يا مثلا وقتي از شب نشيني هاي بلوار فرودگاه ميگن(اگر از اين تا حالا نگفتن حتما ازشون بپرسين) يا مثلا از ساندويچ و آبجو هايي كه توي همين ساختمون شهر و روستا مي خوردن ميگن آدم دلش مي خواد الان اونجا باشه. حالا ما چي مثلا كدوم يكي از اين آهنگايي كه فقط براي تكون دادن بدن ساخته ميشه و كاملا مصرفي هست(مثل همه چيز جديد ديگه كه بايد مصرف كني و بندازي دور) مي تونه خاطره انگيز باشه تازه اون چند تا خواننده ديگه اي هم كه ادعاي سنگين و رنگين خوندن رو دارن همش دارن خاطره ديگران رو تكرار ميكنن.كدوم يكي از محل هايي كه هر هفته حداقل چند شب رو ميريم اونجا ها مي تونه چه خاطره اي جز يه مشت نگاه هاي حريص و يه مشت عقده نهان شده داشته باشه. من كه فقط تنها خاطره اي كه برام ميمونه با دوستام هستن.قبلا يه بار گفتم ولي بازم ميگم از اينكه دوستاي خوبي دارم واقعا احساس افتخار ميكنم،هر چند يكيش غرغرو هست يكي نارنجيه يكيش ناز نازيه يكيش لافه يكيش هر جور حساب كني مثل خودمه يكي ديگش الاغ تشريف داره يا به هر حال هر كدوم كاستي هايي دارن ولي من همشون رو دوست دارم.من نسبتا آدم فعالي هستم و كلا سر تو همه چيز ميكنم و هر نوع فعاليتي هم كردم ولي اينو بگم كه اگر دوستاي خوبم در كنارم نبودن نمي تونست هيچ كدومش اينقدر واسم خاطره انگيز بشه و وجود اونا بوده كه من تونستم اوغاتم رو بسازم. □ نوشته شده در ساعت 9:24 AM توسط باربد September 08, 2002
● اين كنار يه لينك اضافه كردم توش ليست بلاگ هايي كه معمولا مي خونم هست اگر اسمتون اين تو هست و بنر دارين كه من نزده باشم لطفا نشاني بنرتون رو برام بفرستين
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 10:39 AM توسط باربد September 07, 2002
● خوب اينم يه شيرازي ديگه كه اثفاقا خوب هم فال ميگيره آقا خوووووووووووب
□ نوشته شده در ساعت 8:17 AM توسط باربد
● آقا شب پنج شنبه بعد از يك اجرا خوب در حال خواب و بيداري بروي مبل عزيز بوديم(ماجراهاي خواب رفتن هر شب من روي مبل و داد و بيداد مامان جون سر اينكه پاشو برو سر جات بخواب هم خودش داستان مفصلي هست) كه يك دفعه تلفن زنگ زد.از اون طرف خط ديديم كه داره صداي پايكوبي مياد تو دلم گفتم حتما يكي از دوستام هست و الان داره خوش ميگذرونه و حالا زنگ زده بهم قج قجي بده(قج قجي دادن يعني دل كسي رو سوزوندن) خلاصه در همين افكار بوديم كه ديدم يه صداي همچين بفهمي نفهمي كلفت ميگه آقا باربد خواب بودين؟گفتن نه بابا بيدارم اوشون هم گفت باربد جان من واسه فردا صبح ساعت 6 بليت گرفتم و دارم با داداشم ميام شيراز.آقا ما رو ميگي اولش باورم نميشد آخه تو چهار روز گذشتش يه روز مطمئن بود مياد يه روز مطمئن بودم نميادخلاصه گفتم با كدوم تعاوني و ايشون هم گفتن و خداحافظي كرديم.(هنوز باورم نميشد) خلاصه لالا كرديم وصبح بيدار شديم قرا بود ساعت 1 برم ترمينال جلوشون و البته قرار بود با بچه ها هم هماهنگ كنيم كه نهار با هم ببريمشون بيرون حالا از صبح هر چي به عروسك الملوك ماشين الدوله زنگ ميزنيم ايشون موبايل گرامي رو خاموش كردن ما هم هي حرص مي خوريم.به درويش و كريستف و ژيوارهم خبر دادم و قرار شد اونا با ايليا هماهنگ كنن.هر چي هم ميگفتن خوب اگر بخواي ما هم ميايم ترمينال من ميگفتن نه(آخه اگر بدونيد اين نازي چه به سر من اورده بود،مي گفت نميخوام بقيه بيان فقط خودت بيا )مي دونيد آخه من تا وقتي اينا از اتوبوس پياده شدن و يه دفعه يه نفر گفت سلام ،آقا باربد؟باورم نميشد كه بيان و همش فكر ميكردم يه بلاگ نويس ميخواد مثلا اندر فوايد سركار گذاشتن مردم و تجربياتش در اين زمينه بنويسه.در راه ترمينال بودم كه يك دفعه موبايل زنگ خورد و ديدم به به يه صداي خواب آلود از اون طرف ميگه سلام .بعله آقا اردلان بود كه تازه مي خواست دست و صورتش رو بشوره،خلاصه قرار هامون رو گذاشتيم و به طرف ترمينال رفتم.اونجا همش داشتم فكر ميكردم كه اين نازي خانم چه شكليه.بعد ديدم تقريبا حدسم درست بوده و فقط يه كمي اگر صورتش پهن تر بود ميشدم آخر تشخيص قيافه از روي نوشته ها.
جاتون خالي اول بردمشون به محضر مبارك حضرت حافظ و بعد از مختصري توضيحات در مورد بنا و خوردن يك پالوده اصل شيرازي آقا درويش خان هم به جمع ما پيوستن و بعد از 20 دور چرخيدن ديدم تلفن زنگ ميزنه و اردلان ميگه شما كجاييد و من ميگم:اينجا،شما كجاييد؟اونم ميگه ما هنوز اينجاييم كه يك دفعه ديدم يه نفر عنرعنر داره مياد جلو و بعله خلاصه مردم ميگن چرا قبض موبايلمون زياد مياد آخه اگرمنم وقتي ميخواستم از تو حال از مامان تو آشپزخونه نمكدون بخوام با موبايل زنگ ميزدم خوب معلومه پول موبايل مي اومد هوارتومن.بعد رفتيم مغازه ايليا و يه چپه پول ورداشتيم وخلاصه با دلي آرام و مطمئن به سوي رستوران اونطرف خيابون هدايت شديم.اونجا اقا مگه كسي مي تونست جلو كريستف رو بگيره هر چي ميگم بابام جان اين نون سنگك رو تو سوپ جو تليت(تهرونيا ميگن تريت)نميكنن مي گفت نه پولشو داديم.ايليا هم نه اينكه بي خواب شده بود واسمون دوغ سفارش ميده.خلاصه بعد ا اونجا من رفتم واسه اجراي كنسرت و بقيه هم رفتن.بعد از اجرا زنگ زديم و همديگه رو پيدا كرديم اونا تو حافظيه بودن اونم در معيت يه غرغرو.من هم با ايشون رفتيم اونجا و بعد از زيارت يك بلاگ نويس تهروني و فاميل هاي وابسته و يه كم كنجكاوي به اين نتيجه رسيديم اگر ميخوايم اوسطوره به اوسطوره تبديل نشه بايد به فكر بليت برگشتشون باشيم پس ايليا دوباره نقش پتروس فداكار رو بازي كرد و شوشو رو رسوند به خوابگاه(به همرا بستگان گرامي)و نازي و داداشش رو رسوند به ترمينال ما هم تو حافظيه منتظر برگشت ايليا بوديم كه هر چي بيشتر نشستيم كمتر كسي اومد دنبالمون و هر چي هم زنگ ميزنيم به ايشون كه ميگه در دسترس نميباشد (داداش همون 3310چش بود مگه)خلاصه ما رفتيم خونه و صبح خبر دار شديم كه مهمان هاي گرامي آخر كار مجبور شدن با سواري برن اصفهان(چقدر گفتم بابا واسه اينا بليت بگيرين) خلاصه اين بود گزارش ميزباني نيمروزه ما و تعدادي از بلاگ نويسان شيرازي (همسايه ها ياري كنين تا ما مهمون داري كنيم). تتمه:اصلا فكر نميكردم نازي و مخصوصا داداشش اينقدر بچه هاي بجوش و با محبتي باشن همين □ نوشته شده در ساعت 8:15 AM توسط باربد
● آقا از اين دو روز گذشته كلي مطلب واسه نوشتن دارم.
اول از كنسرتمون بگم كه چقدر خوب برگذار شد و خيلي هم خودمون و هم تماشاگر ها راضي بودن.از صبح پنج شنبه رفتيم تالار احسان واسه صدا برداري كه آقايون تازه دو ساعت بعد از ما سر ظهر كار رو شروع كردن و چقدر هم كه چند تا از كاركناي اونجا معذرت مي خوام عقده اي بودن.به هر حال بعد رفتيم خونه ناهار زديم و بعدش هم كه من گرفتم استراحت كردم آخه واسه اجرا آدم بايد خيلي بدون دغدغه و بدون استرس باشه.البته من كه ديگه به هيچ وجه استرس نميگيرتم(به قول بچه ها سن نميگيرتم)حالا چه دو نفر باشن چه 1000 نفر فقط يه موقع هست كه استرس دارم و اون هم موقعي كه يه نوازنده ديگه كه ساز كوبه اي ميزنه و من هم مي خوام خلاصه جلوش كم نيارم يه كمكي مضطرب ميشم و يا استادم داخل تماشا چي ها باشه(مثل شب دوم كه استاد عزيزم صاف اومده بود پشت سن در دو متري من نشسته بود) به هر حال عصر رفتيم به محل اجرا و البته اونجا هم كه كلي داشتيم كيف ميكرديم آخه اين نوازندگان گرامي دو تا گروه ديگه هم بودن اونجا(آقا اگر مي خواين من بيام تو گروهتون )راستي تا يادم نرفته بگم آقا قبل از اجرا نميدونم كدوم يكي از اين نوازنده هاي گروه هاي ديگه غيرتي شده بود و زده بود صندلي اي كه من زير دمامم ميذارم رو شكونده بود كه با يه بدبختي درستش كردم. قبل اجرا آقا چند تا از بچه هاي ما كه اولين بار بود اجراي رسمي داشتن حسابي استرس داشتن كه البته با يه سري اقدامات اصلا استرسشون كه از بين رفت كه هيچي ديگه حتي منم كه ميرفتن پيششون منو هم نميشناختن. شب اول يه گروه دف بود كه برنامه اول رو اجرا كرد كه البته من نميدونم آخه اين ساز كوبه چيه كه بخواي مثلا واسش يك ساعت و خورده اي هم برنامه بذاري(تازه يه سري رو هم حذف كرده بودن)اونم با اين تفكرات پوسيده و ما فبل تاريخي بعضي از نوازندگان محترم. بعد از اونا ما رفتيم روي سن (آقا بقيه بچه هاي بلاگ نويس هم قرار بود همون شب بيان )داشتن اسم هاي ما رو ميخوندن و معرفي ميكردن و من هم هي داشتم دنبال بچه ها مي گشتم كه يه دفعه اسم منو خوندن و يهو ديدم يه طرف سالن داره از صداي دست ميلرزه كه به اين ترتيب جاي بلاگ نويسان محترم و محترمه رو پيدا كردم. از اجرا كه ديگه نپرسيد كه واقعا خوب زديم و مخصوصا اينكه همه كارها يا تنظيم هاي نويي داشتن و يا اصلا ساخته خود نوازنده هامون بودن كه اونا هم دو تا كار نو در موسيقي ايراني بود. راستي از اين همه آدم فقط دو نفر واسه ما هديه آورده بودن يكيش يه دوست خوب وعزيزم كه دو تا شاخه گل مريم و رز سفيد واسم آورده بود و يكي هم هيچ كه اون هم واسم شكلات آورده بود(فكر نميكنم تا حالا كسي واسه كنسرتش شكلات آورده باشن،خيلي جالبه) بقيه وقايع جلو صحنه رو هم ميتونيد از بلاگ ايشون بخونيد. شب دوم هم كه باز هم كارمون خوب اجرا شد و حتي با حس تر فقط من خودم فكر ميكنم كارم شب اول بهتر بودفقط يه سوتي اونم اينكه يه دفعه روي سن يادم اومد موبايل گرامي روشنه و خيلي شيك همونجا از جببم درش آوردم و خاموشش كردم.يه چيزي هم بگم تمام اين تشويق و تشكرها يه طرف اينكه مادر گرامي از كارت خوششون بياد و خلاصه از كار آدم تعريف كنن يه طرف. □ نوشته شده در ساعت 3:31 AM توسط باربد
● آقا تعداد شيرازي ها داره روز به روز زياد ميش
........................................................................................اين هم يه تعداد ديگه شيرازي:ايران آرا،سردرگم،كوچه،كويت و انترني از شيراز □ نوشته شده در ساعت 3:27 AM توسط باربد September 03, 2002
● خوب اين هم از اين
آقا روز پنج شنبه و جمعه همين هفته يعني 14 و 15 شهريور در تالار احسان سه تا گروه كنسرت دارن كه يكيشون هم گروه ما هست. اميد وارم تشريف بياوريد و از موسيقي ما لذت ببريد. گروه ما يعني گروه يسنا با دو تا تار،يك سنتور،يك سنتور باس،يك تارباس،سه تا ويولن،يك ني،يك تنبك و يك دمام كارها شو اجرا ميكنه. حالا يه كمي از خودمون تعريف كنم ;-) اولا بگم كه كار ما در دستگاه نوا هست.بعد اينكه تنظيم كار ها همش از خود كاوه پيمان يعني سرپرست گروه هست.يكي از كار ها هم ساخته خودش هست.ديگه اينكه كارهامون از كارهاي نو و نوين سنتي هست. خلاصه آقا به خاطر ديدن گل روي ما هم كه شده بيايد و ما رو تشويق كنيد شايد به آينده و زندگي اميدوار بشيم.(دسته گل فراموش نشوا) اگر هم مي خواين به خودم بگين واستون پارتي بازي كنم و بليت ارزونتر واستون بگيرم. □ نوشته شده در ساعت 6:11 AM توسط باربد
● من اين صفحه شيرازي ها رو واسه اين راه انداختم كه همه خوانندگان بلاگ هاي شيرازي به راحتي بتونن راحت ما رو پيدا كنن و يه جور بين بلاگرهاي شيرازي همبستگي بيشتري بوجود بياد كه فكر مي كنم تا حدودي به هدفم رسيدم.
از طرفي انتظار دارم كسايي كه لينكشون در اين صفحه هست به خاطر كمك به معرفي بقيه بلاگرهاي شيرازي لينك اين صفحه رو در بلاگشون قرار بدن.از طرف ديگه يه عده از بلارها هم هستن كه يا اصلا نمي نويسن يا مثلا سالي يك بار مي نويسن. حالا در نظر دارم بزودي اولا اونايي كه لطف دارن و به اين صفحه لينك نميدن رو و بعد هم اونايي كه خيلي كم مينويسن رو از صفحه اصلي پاك كنم(همونطور كه شايد ديده باشيد واقعا اين صفحه داره خيلي دراز ميشه) البته كاملا حذف نميشن و به صفحه هاي ديگه انتقال پيدا مي كنن □ نوشته شده در ساعت 2:43 AM توسط باربد
● اينم يه راهنمايي واسه دختر خانم ها كه عدالت رعايت بشه.
........................................................................................دختر جون دوستت،نامزدت يا پسر همسايتون كم رو هست تو هم نميدوني چكار كني كه بچه ترسش بريزه نه؟دلت مي خواد دستت رو بگيره تو دستش،دلت مي خواد يه كمي باهات مهربون تر باشه؟عزيز من اين كه كاري نداره كه اگر پسراي بيچاره بايد شيش،هفت چوق پياده بشن شما ها اصلا احتياج به خرج كردن نداريد فقط عزيز من بايد يه كم ذهنت فعال باشه و بتوني دوتا داستان سرهم كني.هر موقع ديديش بهش بگو من تازگي ها رفتم كلاس كف بيني و بلتم كف دستت رو بخونم اون از همه جا بي خبر هم كه ساده و زود باور،صاف مياد دستشو ميده بهت(يادت باشه كف دست چپ رو بايد بخوني)ديگه از اين جا به بعد با تو هست كه خلاصه چقدر بتوني گول بمالي به سرش كه طرف فكر كنه اوني كه كف دستش بهش ميگه خود تو هستي. □ نوشته شده در ساعت 2:43 AM توسط باربد September 02, 2002
● آقا فكر كنم حدود n تا شيرازي ديگه به ليست اضافه بشن به زودي
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 8:17 PM توسط باربد September 01, 2002
● آقا يه چيزي بگم اونم اينكه دوست،عزيز من در اينترنت اسمم باربد هست و اگر خودم اسم ديگه اي دارم مال دنياي واقعي هست.پس قربون شكلت برم اگه به من ميخوايد لطف كنيد و لينك بدين به نام باربد يا بلاگ جريان زندگي من بدين.راستي اگر هم كسي دلش ميخواد لينك من رو به صورت بنر تو صفحش بذاره بزودي ميگم چكار كنه بنر رو هم ببينيد كيف كنيد.ممنون
□ نوشته شده در ساعت 11:36 AM توسط باربد
● اينم يه شيرازي ديگه.
........................................................................................اينم يه بلاگ كه البته شيرازي نيست ولي چون نوشته هاش مربوط به دانشكده الكترونيك شيراز هست فكر كردم شايد واسه خيليا جالب باشه خوندنش مخصوصا كه به نظر خيلي دلش مي خواد با برقي ها كل كل كنه. □ نوشته شده در ساعت 11:33 AM توسط باربد August 31, 2002
● آقا جون با نامزدت يا دوست دخترت رودرواسي داري؟دلت مي خواد مثلا گوششو گاز بگيري روت نميشه؟مي خواي به بهانه در گوشي حرف زدن باهاش يه دفعه مثلا صورتتو ببري تو كلش؟دلت ميخواد خلاصه باهاش يه كمكي خودموني بشي نه؟
دوات اينجاست پدرجان!فقط يه شيش هفت هزار تومن خرجت ميشه.پا ميشي مثل بچه آدم(البته با وقت قبلي)ميبريش حمام وكيل يه جايي هم نزديك نوازندگان گرامي ميشيني بعد نوازندها كه شروع كردن به ساز و آواز هي تو واسش داستان بگو،بعد اون هي ميگه چي ميگي؟آخه نميشنوه،خب تو هم هي خودتو بهش نزديك ميكني(فقط بلند صحبت نكنيوا)خلاصه بقيشم خودت بايد بدوني ديگه. □ نوشته شده در ساعت 12:46 PM توسط باربد
● آناكارينا لطفا اگر بلاگ منو مي خوني يه بار ديگه اسمم رو به ليست ياهو خودت اضافه كن.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 4:34 AM توسط باربد August 30, 2002
● موضوع:جلسه+2
مكان:اونجايي كه تو ترياش پيانو ميزنن زمان:همون روز مادر، دم دماي عصر آقا مثل اين خوشحالا دوباره يه جلسه وبلاگي ديگه گذاشتيم،البته باز هم اين دفعه يه عده نيومدن حالا يا با دليل يا بي دليل. البته جلسه بيشتر واسه اين بود كه بتونيم يه تصميم واسه يه فعاليت جمعي توسط بلاگراي شيرازي انجام بديم اونم از نوع فرهنگي كه اگر انجام شد خودتون بعدا ميبينيد از شروع جلسه واستون بگم كه آقا به غير از من و درويش و ملكوت و خنياگر بقيه حداقل با نيم ساعت تاخير اومدن. ديگه نيگم كه كيا چكار كردن فقط كسايي رو كه قبلا در بارشون تو بلاگم ننوشتم رو يه معرفي از ديد باربد خان ميكنم. افرادي كه دفعه اول بود تو جلسه مي اومدن عبارت بودند از: خنياگر:اي بابا آخه اگر چيزي بگيم كه اين آقا همسايمون زود بهمون دسترسي داره و واسم بد ميشه ولي خارج از شوخي من آقا اين پسر رو خيلي دوست دارم و بهش احترام ميذارم.پسري با موهاي خرمايي،فوق العاده ساكت در جمع و فوق العاده با اونايي كه باهاشون اخت بشه و ضمنا با سواد. ملكوت:كه من هيچ وقت فكر نمي كردم اينقدر جوون باشه و برعكس بلاگش كه مثل چاپخونه هي مطلب ميده بيرون خودش ساكته(فكر كنم از بس مطلب تو بلاگش تايپ ميكنه ديگه ناي حرف زدن نداره،البته اگر با ايشون و ميترا بريد سينما كه هيچي از فيلم نميفهميد) فرشته نجات:كه همون اول نيومد از ميزما بپرسه آقا شما بلاگريد يا مثلا شماها باربد دارين و خودشو نجات بده (آقا پيشخدمت اومده به من ميگه آقا شما ب آربود(انگار ميخواد يه كلمه چيني رو تلفظ كنه) دارين)از فرشته نجات واستون بگم كه آقا فكر كنم زمان مدرسه دفتراشو بدون خط كش خطكشي ميكرده.خانم فرشته نجات كابين سه لطفا تلفن.خيلي خوشحال شدم وقتي ديدمتون چون فكر نميكردم بيايد. سينا:ايشون كه از قبل خدمتشون ارادت داشتيم.فقط اينو بگم كه كسي كه با اون پنگوسي(سينا خودش مي فهمه كيو ميگم) دوست هست نبايد انقدر ساكت باشه(فعلا هم چون كارش داريم اساسي،بيشتر دربارش نميگم تا بعد).آقاي سينا كابين 6 لطفا تلفن. افسون:تنها حرفي كه زد اين بود كه هي به درويش تذكر بده صداتون نمياد. ايليا:ايشون كه قبلا دربارش گفتم فقط بگم كه صاف اومده همون اول به فرشته نجات ميگه من باربدم شانس آورديم كه اون نفهميد وگرنه چي ميشد!يه چيز ديگه هم اينكه دفعه ديگه بغل دست من نشين و گرنه يا موبيلت چشم ميخوره يا چشاي من در مياد. خلاصه آقا تو اين جلسه ما از بس حرف زذيم ديگه داشتيم كف مي كرديم ولي خوشحالم كه به هر حال يه نتايجي داشت(مثلا فهميدم كريستف به غير از كافه گلاسه بستني هم دوست داره)راستي خيلي با حاله تو يه جمع هي بقيه واست تعارف تيكه پاره كنن تو هم هي بهشون تو دلت بخندي كه هاها نميدونيد چه كلاهي داره سرتون ميره مخصوصا شما دوست عزيز. آخر كار اين كريستف كلمب اينقده نق زد كه من سر قرار نميرسم كه اصلا گروه رو متلاشي كرد وبعدشم با چند تا از اين بيكارا رفتيم به خيال خودمون كنسرت پاپ كه اگه هيچي دربارش نگم خيلي بهتره فقط بگم اونايي كه نيومدن برن خدا رو شكر كنن. تمام. □ نوشته شده در ساعت 1:30 PM توسط باربد
● آقا اين مسنجر ياهو فارسي رو از بلاگ بهارنت بگيريد چيز جالبي هست.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 1:21 PM توسط باربد August 29, 2002
● بعضى وقتا تو يه كارهايى كه نيمچه تخصصى دارم فكر مىكنم خيلى مىفهمم و سعى مىكنم آرمان گرا بشم.
........................................................................................مثلا توى موسيقى سعى مىكنم كنسرتاى الكى نرم.آهنگاى مسخره گوش ندم يا به هر حال سعى مىكنم به قول بچه ها گفتنى گوشم رو خراب نكنم.اما بعد كه به پشت سر نگاه مىكنم يه جورايى زندگى كردن رو از دست دادم. □ نوشته شده در ساعت 10:12 AM توسط باربد August 28, 2002
● دارم تلويزيون رو نگاه مىكنم،داره مجلس شوراى اسلامى ايران رو نشون ميده.دارم با مجالس ديگر كشورها كه اونا رو هم تو تلويزيون ديدم مقايسه مىكنم.اونا همشون مثل آدم نشستن سر جاهاشون و خيلى مرتب لباس پوشيدن.اينا يكى داره وسط صندلى ها راه ميره،اون يكى تازه رسيده تمام هم رديفياش به احترامش بلند ميشن انگار نه انگار كه يكى داره حرف ميزنه اون بالا،ون يكى اصلا نيومده.هر كسى واسه خودش يه لباس پوشيده اون آقاهه كه شنيدم اصلا با شلوارجين ميره مجلس.دو نفر دو نفر دارن با هم حرف ميزنن.بعله آقا همه چيزمون به همه چيزمون مياد.
اصلا دارم فكر مىكنم چرا بايد سطح تحصيلات واسه وكالت مردم خواندن و نوشتن و يا حداكثر ديپلم باشه.خب ميگن چون مىخوان همه قشرى باشن از روستايى تا شهرى و از كارگر تا دكتر مهندس.واسه چى؟ميگن مىخوايم اونايى كه درد جامعه رو مىدونن هم در تصميم گيرى سهيم باشه.خب آخه فرضا من درد جامعه رو مىدونم اما سواد تصيميم گيرى ندارم به چه دردى مىخوره وقتى ندونم راه علاج چيه،وقتى نتونم درست تصميم بگيرم.در عوض ممكنه يكى دانش تصميم گيرى كلان رو داشته باشه خب ولى درد جامعه و نيازها رو ندونه(كه بعيد هست)خب بابو جونى تحقيق،نظرسنجى و امار رو واسه همين كارها گذاشتن.اگر نحوه آموزشمون درست باشه هركسى مىتونه راه درست رو نشون بده،اگر. مگر اون زمانى كه كشورمون عقب مونده بود و از خارج مستشار مىآوردن اونا از بطن جامعه ما دراوده بودن.خوب مىديدن اشكال كجاست يا حداكثر بهشون نشون مىدادن ولى مهم اين بود كه اونا مىدونستن راهكار عملى و درست چى هست. □ نوشته شده در ساعت 8:51 PM توسط باربد
● يه چيزى درباره زنان بگم ،اونم اينكه زنان گرامى اگر واقعا دلتون مىخواد حق و حقوقتون با مردها مساوى باشه،اگر دلتون مىخواد به راحتى تو زندگيتون واسه خودتون بدون اعمال زور تصميم بگيريد من فكر مىكنم تنها راهش اينه كه قوى بشين و با سلاح خود مردها بريد جلو.مثلا چى؟آها مثلا اول بايد به نظر من درآمد داشته باشين تا فارغ از ترس اينكه((آقامون اگر ولمون كنه چكار كنيم)) باشيد.اگر مىخوايد درآمد هم داشته باشين بدون دانش و يا تخصص امكان پذير نيست سعى كنيد به روز باشيد.يه كم از اون احساساتتون رو بذاريد كنار خيلى از مسائل حله.با آقاتون دوست باشيد و بهش نشون بدين كه قابل اعتماد هستين و شايستگى هاتون رو بهش ثابت كنيد.از قيد و بند حرف مردم بيايد بيرون،شما دارين براى خودتون و خانوادتون زندگى مىكنيد.از همه مهم تر اينكه نترسيد.
□ نوشته شده در ساعت 8:50 PM توسط باربد
● خوب امروز روز مادر و روز زن هست.
........................................................................................فقط اينو بگم كه مامانى اندازه يه دنيا دوست دارم،همين. □ نوشته شده در ساعت 8:50 PM توسط باربد August 27, 2002
● آقا رفتيم به ديدار آن بزرگ مرد دو عالم اونم تو پاساژ حافظ.
اول كه داشتم مىرفتم گفتم يه پوستى ازش بكنم كه كيف كنه(تو چت منو اذيت مىكنه؟)آقا رفتيم ديديم اى بابا زكى،از بس اينا پولمند هستن و مردم رو تيغ زدن ساعت 11 تعطيل مىكنن مىرن گردش.خلاصه رفتيم تو گفتيم دادش تعطيله كه اونم گفت آره.ماهم گفتيم دايى ما اسم دكونتون رو تو آنترنيت ديديم مىخوام بدونم اين پينك فلويديش كدومه،بجاى اينكه جواب ما رو بده مىگه شوما بلاگ نويسى ماهم مىگيم آره. يادش نيست پينك جونم كدومه. ميگم خوب اين باربد كدومه(دستم رو اساحه بود كه با يه حرف اشتباه مغز اون سارا ملى رو پاشون كنم) كه به من يه انسان غارنشين ريشو رو نشون ميده.آقا از اينجا به بعد چون ديدم نه انگار به واقعيت پى برده و چهره اصلى ما رو فهميده گفتم باهاش رفيق شيم. القصه:آقا اولين چيزى كه در نظر اول تو ايشون و مغازشون جلب توجه مىكنه تقابل سنت و مدرنيته از نظر جوامع در حال گذار از مرحله پيشا سنتى به پسا مدرنى هست(اگر فهميدين من چى ميگم جايزه دارين) بعد از اون اينكه آقا اينا مردمو سياه مىكنن اساسى،تو ويترين عروسكايى رو ميذارن كه تو مغازه نيست و طرف(از اون طرفاى پر انرجى)مياد تو اينا هم با دوز و كلك مثلا يه تيكه ابر با دو تا چشم بهش ميدن به عنوان عروسك. آقا ما مگه مثل اين ياوه گو هستيم كه با اين چيزا شنگول شيم و گول بخوريم و يادمون بره چى ديديم. آقا قرمزته. آقا چقدر آدم بايد خرج كنه تا ماهيچه يك تيكه در ناحيه شكم به هم بزنه. آقا مطمئنم تا اردلان رو نبينيد عمرا اگر بتونيد قيافشو حدس بزنيد.(كسى كه مثل هيچكس نيست) آقا اگر خواستين با ايليا قرار مثلا يه برنامه هفتگى بذارين (مثلا شنا)يادتون باشه از هر سه دفعه دو دفعه رو بايد تنها برين. آقا عجب پا قدمى داشتيم ما،همينطورى انرژى و پول بود كه مىاومد تو مغازه. آقا راستى ميشه از يه كاسه هاى بزرگى تو ماشين جلوى شيشه عقب به عنوان گلدون هم استفاده بهينه كرد. احب عليك. □ نوشته شده در ساعت 1:40 AM توسط باربد
● آقا اين كريستف كلمب وبلاگا رو ما هم تاثير گذاشته،واسه همين اينو به سبك اون مىنويسم.
........................................................................................آه،اى زيبا دقيقا دو ماه هست كه از من جدا شدى البته تقصير از خودم و اين دل صاب مرده بود كه باعث اين جدايى شد. با تو دنيا واسم رنگ ديگه اى داشت،از دريچه تو دنيا لطيف تر بود. يادته وقتى با هم بوديم همه ما رو نگاه مىكردن و چشماشون ور مىقلمبيد بيرون. يادته چقدر هر روز دست به سرو چشمات مىكشيدم. يادته نمىذاشتم آسيب ببينى حتى يادته يه بار كه ولت كردم و تو خوردى زمين تا دو روز هى نگاه اون چشماى خوشگلت مىكردم و به خودم لعنت مىفرستادم. حيف و صد حيف،اون روزى كه چشم اون نامرد به تو افتاد بايد مىفهميدم داره تو كله زردش چى ميگذره. يادمه هى به بهانه عكس گرفتن من و كنار خودش مىشوند كه دستاى پليدشو به تو بزنه.اولش چشاش اون لباس نقره اى كه محافظ شمايل زيبات بود اونو گرفت ولى بعد........ آه عينك عزيزم از وقتى كه تو رو به اون زهراى بوربورى دادمت چشمام دارن كور ميشن،تو اين آفتاب شيراز آخه كدوم .....عينك شو هديه ميده كه من دادم اونم با اون دلبستگى اى كه من به تو داشتم. آرى حماقت انسان تمامى ندارد. □ نوشته شده در ساعت 1:35 AM توسط باربد August 25, 2002
● اينم اون گروه كه گفتم تو لس آنجلس كار مىكنن و موسيقى شون رو گوش كردم.
□ نوشته شده در ساعت 11:01 AM توسط باربد
● ديشب رفته بوديم بيرون شام بخوريم بعد از اينكه اومديم بيرون رفتم سراغ ماشين كه بيارمش و بقيه رو سوار كنم كه بريم.
........................................................................................يه نفر از اينهايى كه جلو اكثر رستوران ها واميستن و يعنى مواظب ماشينت هستن اومد و ما هم دست كرديم و يه پولى بهش داديم.بعد طرف نه اينكه ديگه مشترى اى نبود(ما آخرين نفرايى بوديم كه مىاومديم بيرون) هى وايساد دعاى ما كردن ،از اين دعا ها كه الاهى خوشبخت بشى،الاهى خير ببينى و .....آخرشم ديگه حسابى افتاده بود رو دور و يه دفعه رفت رو موج ديگه و دعاهاش اينجورى شد:الاهى اينا ور بيفتن،الاهى هرچى آخونده نابودشه،الاهى ريششون كنده شه .....آخرش دعا كرد كه تا آخر مهر ماه كارشون يكسره شه . آقا ما رو ميگى اولش چشامون داشت در مىاومد ولى بعدش ديگه داشتم مىمردم از خنده.خلاصه آقايى كه شما باشى ديگه اين گدا ها هم شاكى شدن. □ نوشته شده در ساعت 10:59 AM توسط باربد August 23, 2002
● دو ماه دنبال يك ترانه قديمى هستى حتى به آهنگ خاليش هم راضىشدى.اما پيدا نميكنى.حالا دارى به يه نوار گوش مىكنى از كارهاى نويى كه چند نفر تو لس آنجلس دارن انجام ميدن و جالب هم انجام ميدن.تلفيقى از سازها و آهنگهاى شرقى.يك دفعه يه نوايى به گوش مياد مثل يه دختر بچه 16يا 17 ساله خوش صدا كه مىخونه:
بارون بارونه زمينا خيس ميشه....... آى كيف مىكنى،آى نوارو برمىگردونى و اون رو دوباره گوش مىكنى.... مىخواى بخوابى اونم با همين نوا...چشمات رو مىبندى و غرق احساس ميشى مىخواى به چيزاى خوب فكركنى فكراى خوب مياد تو سرت ولى هيچى خوبترو بهتر از خود موسيقى نيست بهتر اونه كه فقط گوش بدى و فقط گوش بدى. موسيقى □ نوشته شده در ساعت 12:42 AM توسط باربد
● و خداوند دستگاه پخش صوت ماشين را آفريد.(ما بهش ميگيم ضبط ماشين)
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 12:40 AM توسط باربد
|