جريان زندگى من



December 19, 2002

● چند روزه كه اون ته ته ته دلم يك كمي ميلرزه يا شايد بهتره بگم مثل سير وسركه ميجوشه.امروز اما حالم بهتره،شايد بخاطر اينه كه اون فاكس لعنتي بالاخره امروز صبح اول وقت اومد.
آره انگار امروز اصلا شانس كجمون بهتر شده،آخه توي بانك رفتم كه حسابم رو ببندم(از بس هر دفعه كه ميرم اعصابم رو ميريخت بهم تصميم گرفتم ببندمش)ميگه آقاي فلاني حسابتون هم پول برنده شده.
خلاصه احتياج به انرژي مثبت دارم.واسه همين علي رغم اينكه برنامه سفرم لغو شد و دوستانم دارن فردا ميرن كنسرت، واسه همين امروز بليت گرفتم آخه كنسرت اونم كار كلاسيك رو بايد با آرامش گوش داد.
اوني كه دلم ميخواد تو كنسرت پيشم باشه و ميدونم در كنارش آرامشم دو چندان ميشه امشب نميتونه بياد ولي من امشب ميرم چون انرژي مثبت ميخوام.
يه دوست همراهيم ميكنه و همين كه ميدونم موسيقي رو ميفهمه(به نظر مياد) انرژي مثبت بهم ميده.
دو تا از نوارهاي عليزاده و شجريان رو ميگيرم(داشتمشون ولي الان در دسترس نيستن) تا گوش بدم آخه انرژي مثبت بهم ميده.
قرار كوه فردا صبح رو به آبي ميگم هماهنگ كنه آخه ميدونم انرژي اي كه ازم ميگيره هماهنگي كردن خيلي زياده.
قرار كوه رو با اينكه ميدونم انرژي منفي افرادش زياده ولي بازم به خاطر خود كوه ميرم.
عصر حتما ميرم حافظيه آخه اون كه ديگه انرژي مثبتش خداست.
به حرفي كه بابا زده هرچند كه خودم نظرم چيز ديگه اي هست گوش ميدم آخه ميدونم انرژي مثبت بهم ميده.
هواي مامان رو دارم آخه ميدونم انرژي مثبت بهم ميده.
نميدونم ولي مثل اينكه بوي موز رسيده هم انرژي مثبت داره.

                               

........................................................................................