| |
جريان زندگى من |
August 27, 2002
● آقا اين كريستف كلمب وبلاگا رو ما هم تاثير گذاشته،واسه همين اينو به سبك اون مىنويسم.
........................................................................................آه،اى زيبا دقيقا دو ماه هست كه از من جدا شدى البته تقصير از خودم و اين دل صاب مرده بود كه باعث اين جدايى شد. با تو دنيا واسم رنگ ديگه اى داشت،از دريچه تو دنيا لطيف تر بود. يادته وقتى با هم بوديم همه ما رو نگاه مىكردن و چشماشون ور مىقلمبيد بيرون. يادته چقدر هر روز دست به سرو چشمات مىكشيدم. يادته نمىذاشتم آسيب ببينى حتى يادته يه بار كه ولت كردم و تو خوردى زمين تا دو روز هى نگاه اون چشماى خوشگلت مىكردم و به خودم لعنت مىفرستادم. حيف و صد حيف،اون روزى كه چشم اون نامرد به تو افتاد بايد مىفهميدم داره تو كله زردش چى ميگذره. يادمه هى به بهانه عكس گرفتن من و كنار خودش مىشوند كه دستاى پليدشو به تو بزنه.اولش چشاش اون لباس نقره اى كه محافظ شمايل زيبات بود اونو گرفت ولى بعد........ آه عينك عزيزم از وقتى كه تو رو به اون زهراى بوربورى دادمت چشمام دارن كور ميشن،تو اين آفتاب شيراز آخه كدوم .....عينك شو هديه ميده كه من دادم اونم با اون دلبستگى اى كه من به تو داشتم. آرى حماقت انسان تمامى ندارد. □ نوشته شده در ساعت 1:35 AM توسط باربد
|