جريان زندگى من



October 02, 2002

● سلام
آقا امروز برگشتم به خاك پاك شيراز عزيزم،يه كمي سرما خوردم در ضمن اينكه فردا هم بايد برم بوشهر سر كارگاه پرورش ميگو آخه اونجا يه سركارگر داريم كه احمق 15 روز مرخصي گرفته كه بره دنبال عقاب گيري و از اين حرفا حالا من بايد برم اونجا يه يك هفته اي اونجا باشم،هيچ كدومتون فكر نكنم بفهميد كه من چقدر از كار توي اونجا با يه مشت آدم احمق و كلاش متنفرم.از سفر واستون بگم كه چقدر جاي همتون خالي بود:
سفر نومچه باربد كثيرالسفر في بلاد عراق عجم و طهران:
آقا از بس كه اين بار هاي قاشق و چنگال دايي گرامي رو جابجا كرديم داشتم ديگه ميمردم كه به فكرم افتاد يه سفر با دايي جون برم به اصفهان كه ديداري با مادر بزرگ و پدربزرگ تازه كرده باشم پيش خودم گفتم من كه تا اونجا ميرم يه سر هم برم تهران ببينم واسه سربازي ميشه كاري كرد يا نه.
القصه اينجا سوار اتول شديم و شاهين شهر(يه شهر كوچك در 20 كيلومتري اصفهان كه بيشتر خوزستاني ها اونجا هستن) پياده شديم.بعد از رفع خستگي گفتم به اسطوره زنگ بزنم كه باهاش قرار بذارم و ببينمش كه يادم افتاد تلفنش رو نياوردم به اردلان زنگ زدم كه شماره رو از اون بگيرم،چون صبح اول صبح بود يه كمي صدام عوض شده بود،اردلان گوشي رو برداشته كه بهش ميگم الو ائتلاف سياه كه بهم ميگه شما كي هستيد و منم كه هاج و واج موندم تا اومدم بگم من همونم يه دفعه تلفن رو قطيده.باز هم بهش زنگ ميزنم كه ديگه از ترس برنداشت گوشي رو(من شماره موبايلم عوض شده بود و شماره رو نميشناخت آخه اردلان نمايشگر داره) خلاصه بعد از كلي زنگ زدن آقا گوشي رو برداشته و ميگه نه تو باربد نيستي و بايد يه نشوني بدي تا بفهمم تويي كه منم آخرين ضربه اي كه از ما رو خورده بود بهش يادآوري كردم تا بالاخره فهميد داره با كي حرف ميزنه و ايمجا بود كه ديگه خيلي مودب شد و محترمانه شماره رو به من دادو كلي هم عذرخواهي كرد.
با اوسطوره قرار گذاشتم و عصر رفتم اصفهان پيشش.بعد از كلي ترسيدن از اينكه اون پاسداراي خفن اونجا نگيرنمون رفتيم يه كافي شاپ به نام كارين نزديكاي جلفا كه جاي با حالي بود البته پول هم خوب ميگرفت.بعد اين دختر خاله ما(من خاله ندارما)گفت كه امشب كنسرت گروه آريان هست و بيا يريم منم از خداخواسته گفتم باشه كه ايشون هم با دو تا تيليفون كار ها رو رديف كرد و ما بسوي كنسرت راهي شديم،راستي يادم نره بگم كه مي واستم كافي نت برم ولي وقت نشد اما از قيمت باورنكردني كافي نت اونجا واستون بگم كه ساعتي 500 تومن بود.
آقا ازتوي محل كنسرت واستون بگم ماشاا... پر بود از آدم و حوا هاي خوشتيپ خلاصه كيفيت در حد GooD بود.ما هم كه پارتيمون خيلي كلفت بود صاف رفتيم نشستيم رديف اول اول.بعد از كلي خواهش برگزار كننده ها از تماشاچي ها كه آقا تو رو خدا تكون نخوريد و از اين حرفا كنسرت شروع شد و هر آهنگي كه اين بيچاره ها مي خوندن بيست بار تذكر ميدادن كه لطفا كسي حركت موزون نكنه آخرشم كه ديگه گفتن بعله كنسرت امشب تعطيل و فردا شب هم لغو شده.ولي انصافا كارشون روي صحنه خوب بود و مثل نواراشون بود.
خلاصه بعد از كنسرت هم رفتيم پاركي كه پسرخالمون(يعني داداش دخترخالمون)اسكيت بازي ميكرد و بعد از هم جدا شديم.
صبح جمعه هم كه تا ظهر در خدمت مامان و بابا بزرگ گرامي گذرونديم و عصر هم راهي تهران شديم اونم هوايي البته نه با طياره ها بلكه با اين اتوبوس دو طبقه ها،كلي هم كيف كردم چون تا حالا از اينا سوار نشده بودم.خلاصه كه سفر هوايي با ضريب خطر صفر هم تجربه كردم.
نكات سفر اصفهان:
1.چقدر خوبه آدم مادر و پدربزرگ مهربون داشته باشه.
2.آقا اگر مي خواين ليدر گروه باشين حداقل جاي كافي شاپ رو يه دور قبلا مرور كرده باشين كه مجبور نشين 5 دفعه از جلوش رد بشين ولي بازن نفهمين كجاست
3.اگر اب يه خوشتيپ ميرين كافي شاپ كيفتون رو جا نذاريد.
4.آقا تو اصفهان فكر كنم آدم بره كافي نت خيلي باصرفه تره تا اينكه تو خونه با اينترنت كار كنه(حداقل ايني كه من پيدا كردم)
5.دلم ميخواست مزدك رو هم ببينم.
6.از اصفهان به تهران مثل شيراز كه به مرودشت هر نيم ساعت سرويس داره اونجا هم اتوبوس داره.
7.اگر يه دوست خوب تو اصفهان داشته باشين ديگه نمي خواد خودتون گز سوغات بخرين اونا واستون ميارن.
8.بعد از مدت ها فكر ميكنم يه دوست خوب جديد پيدا كردم.

                               

........................................................................................