| |
جريان زندگى من |
December 09, 2002
● بعله آقا مازيار خان گل دوست خوبمون هم به جمع متاهلان پيوست پيوستني.
........................................................................................ديشب جاتون خالي رفتيم عروسي يكي از دوستانمون يعني آقا مازيار.جاي همتون خالي.يادتون هست چند روز پيش از خداي آرزوي رقص و بزن بكوب كرده بودم.هاااااااااااا كاشكي چند تا چيز ديگه هم خواسته بودم. خلاصه آقا اينقدر رقصيدم كه نگو.الان هنوز كه هنوز انگشتام از بس بشكن زدم درد ميكنه.فقط يه بدي داشت اونم اينكه اينجانب و ايشون و يه نفر ديگه كه همه ميدونن كي هست ولي قراره ما نگيم كه ايشون اونجا بوده هر سه با هم رفته بوديم و به علت يه سري مسايل به صورت مفرده رفته بوديم.اونجا هم ماشاالله چيزي كه زياد بود حواي مفرده و لي خوب شانس ما همشون با سر سوئيچي ماشينمون اختلاف قدشون يه چيزي تو مايه هاي اپسيلون بود.يكي هم بود اي بدك نبود و داشت با دوستش مي رقصيد،هي ما رفيتيم يواش يواش نزديكش كه داداش اون دوستش مرديكه اخمق فكر كرد ما با خواهر اون كار داريم و هي خلاصه مزاحم ميشد به هر حال هر چي فحش بلد بودم به داداشه دادم(نه خيلي هم خواهرش لعبت بود)تازه آخر كار فهميدم خواهره شوهر هم داشته و اين الاغ داشته بيش از حد مثلا غيرت نشون ميداده. به هر حال يه نفر ديگه هم بود كه قدش تو مايه هاي ما بود كه تا بهش گفتيم بيا با ما برقص بيچاره حول شد و رقصيدنش يادش رفت(تا قبلش داشت خوب ميرقصيدا)و بيچاره جام كرد(خيلي خجالتي بود بنده خدا) خلاصه آقا ما هم مجبور شديم تا آخرش با همين دو عدد دوست سبيل خودمون حركات موزون كنيم ولي خداييش رقصيديما به طوري كه آخرش همون كه گفته نگو منم اونجا بودم جايزه اول رقص رو برد و داداش ايشون هم ك خودم داشتم بهش رقص ياد ميدادم جايزه دوم آقايون رو گرفت.پذيرايي و اين حرفاي عروسيشون هم كه خيلي خوب بود و آقا مازيار حسابي سنگ تموم گذاشه بود.چقدر هم كه جاي خيليا كه هميو روزا سالگرد بلاگشون هست خالي بود و چقدر عروس و داماد بهش سلام رسوندن. □ نوشته شده در ساعت 1:00 AM توسط باربد
|