| |
جريان زندگى من |
September 09, 2002
● چي داريم كه واسمون خاطره بشه؟
........................................................................................تا حالا فكر كردين چي مي تونه واستون خاطره انگيز باشه.مثلا پدر يا مادرامون وقتي يه آهنگ يا ترانه از قديم مي شنون ميگن اه يادتش ه خير چقدر با اين آهنگه خاطره داريم يا مثلا وقتي از شب نشيني هاي بلوار فرودگاه ميگن(اگر از اين تا حالا نگفتن حتما ازشون بپرسين) يا مثلا از ساندويچ و آبجو هايي كه توي همين ساختمون شهر و روستا مي خوردن ميگن آدم دلش مي خواد الان اونجا باشه. حالا ما چي مثلا كدوم يكي از اين آهنگايي كه فقط براي تكون دادن بدن ساخته ميشه و كاملا مصرفي هست(مثل همه چيز جديد ديگه كه بايد مصرف كني و بندازي دور) مي تونه خاطره انگيز باشه تازه اون چند تا خواننده ديگه اي هم كه ادعاي سنگين و رنگين خوندن رو دارن همش دارن خاطره ديگران رو تكرار ميكنن.كدوم يكي از محل هايي كه هر هفته حداقل چند شب رو ميريم اونجا ها مي تونه چه خاطره اي جز يه مشت نگاه هاي حريص و يه مشت عقده نهان شده داشته باشه. من كه فقط تنها خاطره اي كه برام ميمونه با دوستام هستن.قبلا يه بار گفتم ولي بازم ميگم از اينكه دوستاي خوبي دارم واقعا احساس افتخار ميكنم،هر چند يكيش غرغرو هست يكي نارنجيه يكيش ناز نازيه يكيش لافه يكيش هر جور حساب كني مثل خودمه يكي ديگش الاغ تشريف داره يا به هر حال هر كدوم كاستي هايي دارن ولي من همشون رو دوست دارم.من نسبتا آدم فعالي هستم و كلا سر تو همه چيز ميكنم و هر نوع فعاليتي هم كردم ولي اينو بگم كه اگر دوستاي خوبم در كنارم نبودن نمي تونست هيچ كدومش اينقدر واسم خاطره انگيز بشه و وجود اونا بوده كه من تونستم اوغاتم رو بسازم. □ نوشته شده در ساعت 9:24 AM توسط باربد
|