جريان زندگى من



August 27, 2002

● آقا رفتيم به ديدار آن بزرگ مرد دو عالم اونم تو پاساژ حافظ.
اول كه داشتم مىرفتم گفتم يه پوستى ازش بكنم كه كيف كنه(تو چت منو اذيت مىكنه؟)آقا رفتيم ديديم اى بابا زكى،از بس اينا پولمند هستن و مردم رو تيغ زدن ساعت 11 تعطيل مىكنن مىرن گردش.خلاصه رفتيم تو گفتيم دادش تعطيله كه اونم گفت آره.ماهم گفتيم دايى ما اسم دكونتون رو تو آنترنيت ديديم مىخوام بدونم اين پينك فلويديش كدومه،بجاى اينكه جواب ما رو بده مىگه شوما بلاگ نويسى ماهم مىگيم آره.
يادش نيست پينك جونم كدومه.
ميگم خوب اين باربد كدومه(دستم رو اساحه بود كه با يه حرف اشتباه مغز اون سارا ملى رو پاشون كنم) كه به من يه انسان غارنشين ريشو رو نشون ميده.آقا از اينجا به بعد چون ديدم نه انگار به واقعيت پى برده و چهره اصلى ما رو فهميده گفتم باهاش رفيق شيم.
القصه:آقا اولين چيزى كه در نظر اول تو ايشون و مغازشون جلب توجه مىكنه تقابل سنت و مدرنيته از نظر جوامع در حال گذار از مرحله پيشا سنتى به پسا مدرنى هست(اگر فهميدين من چى ميگم جايزه دارين)
بعد از اون اينكه آقا اينا مردمو سياه مىكنن اساسى،تو ويترين عروسكايى رو ميذارن كه تو مغازه نيست و طرف(از اون طرفاى پر انرجى)مياد تو اينا هم با دوز و كلك مثلا يه تيكه ابر با دو تا چشم بهش ميدن به عنوان عروسك.
آقا ما مگه مثل اين ياوه گو هستيم كه با اين چيزا شنگول شيم و گول بخوريم و يادمون بره چى ديديم.
آقا قرمزته.
آقا چقدر آدم بايد خرج كنه تا ماهيچه يك تيكه در ناحيه شكم به هم بزنه.
آقا مطمئنم تا اردلان رو نبينيد عمرا اگر بتونيد قيافشو حدس بزنيد.(كسى كه مثل هيچكس نيست)
آقا اگر خواستين با ايليا قرار مثلا يه برنامه هفتگى بذارين (مثلا شنا)يادتون باشه از هر سه دفعه دو دفعه رو بايد تنها برين.
آقا عجب پا قدمى داشتيم ما،همينطورى انرژى و پول بود كه مىاومد تو مغازه.
آقا راستى ميشه از يه كاسه هاى بزرگى تو ماشين جلوى شيشه عقب به عنوان گلدون هم استفاده بهينه كرد.
احب عليك.

                               

........................................................................................