| |
جريان زندگى من |
September 09, 2002
● امروز با شوشو و بلاگرهاي شيرازي بوديم،من هميشه ميتونم آدمها رو يه جوري توصيف كنم ولي امروز نميدونم چرا در مورد شوشو اينطوري نيستم،نميدونم شايد چون بلاگش رو نميخوندم؟
........................................................................................شوشو خانم فقط اينو بگم كه در كنارت به همه ما خوش گذشت از نارنجستان گرفته تا مسجد نصيرالملك تا حمام وكيل و حتي اون يه ليوان عرق بيدمشكي كه با بعضيا وقتي شما تو مسجد وكيل بودين خورديم تا اون جوراباي اهدايي ايليا به كريستف يا مثلا اون موقعي كه كنار بقيه داشتيم كباب ميزديم و يك دفعه به اين فكر كردم نكنه يه موقع از جمع جدا بشم(شايد هم اشتباه ميكنم)هر چند كه واسم لذت بخشه.يا اون ساعت با مزه درويش يا كارهاي با مزه محسن بهارنت يا اون شخصيت قابل احترام ملكوت(هر چند كه شيطنت و سرزندگي پشت چشماش موج ميزنه)يا مثلا اون جوراباي ژمول وسط حوض يا اون كفشايي كه با ايليا به هم گره زديم تو مسجد.فقط اينو بگم كه هر چند ظاهرآرومي داري ولي معلومه كه روحت خيلي شيطونه و يه كمي هم نا آروم،شايد هم اشتباه مي كنم.همين □ نوشته شده در ساعت 9:29 AM توسط باربد
|