| |
جريان زندگى من |
December 10, 2002
● خيلي سخته ولي بهتره گريه رو واسه تنهايي خودم بذارم.ميشه تو چشم هم نگاه كرد و همديگه رو تو بغل گرفت و اشك ريخت ولي بهتره بذاريش واسه تنهاييت.ميشه هزار تا حرفي رو كه دلت ميخواد بگي رو نگي و بجاش بشيني روبروي همديگه و تو چشماش بخوني (البته اگر جرات كني به چشم همديگه نگاه كني)و بذاري اونم تو چشمات بخونه.ميشه موقع خداحافظي زود و الكي خداحافظي كني تا نخواي اشكاش رو ببيني.ميتونه هي از بي بي واست بگه و كلي هم بخندي ولي لرزش صداش رو كه نميتونه كاري كنه.
........................................................................................اي بابا گريه رو واسه تنهاييت هم نميتوني بذاري آخه ممكنه اتاق بغلي صدات رو بشنوه اون رو هم احساساتي كني.(كاري كه ازش متنفرم احساساتي كردن بقيه هست)ميتوني اشكت بياد همينطوري ولي يه خاطره كوچيك كار خودش رو ميكنه و باز هم لبخند ميزني.اگر خودش نيست خاطرش كه هست. اصلا به نظر من بدترين مريضي همينه كه آدم خاطراتشو از دست بده. □ نوشته شده در ساعت 10:47 AM توسط باربد
|