جريان زندگى من



October 20, 2002

● آقا تولد بوديم اونم چه تولد به ياد موندني اي
تولد نوركوچولو،شب شعر من،هيچ
جاي همه هم خالي بود مخصوصا آبجي جونم ميدونيد آخه ما دوتا اگر با هم باشيم ديگه اصلا جلو هيشكي كم نمياريم اما حالا بعضي وقتا خلاصه يكمي بايد زياد به كله عزيز فشار بيارم
حالا ماجراي تولد رو واستون بگم.
قبل از تولد:
آقا من يه عادتي دارم از اونجايي كه از ليوان(از اين خوشگلاشا) خوشم مياد واسه همين به همه ليوان هديه ميدم،امروز هم طبق عادت گفتم برم همونجايي كه هميشه ليوان مي خرم 3 تا از اون خوشگلاشو بردارم.
آقا چشتون روز بد بينه كه يه دفعه ديدم ويترينش پر از خاليه،خلاصه بهم ميگه آره اواسط آبان واسم جنس مياد.
اين وسطم نوركوچولو زنگيده كه اره به تريا هرجي زنگ ميزنيم كسي جواب نميده ما هم كه خلاصه اند معرفتو اين حرفا ميگم باشه رديفش ميكنم،ميزنگم به هتل كه آقا منتظر ما باشين امشب 30 تا آذم ميام اونجا.
خب ظهره و مغازه ها هم تعطيل ميرم خونه و همش تو فكرم كه چي بخرم(من هميشه بايد متفاوت باشم وگرنه كتاب و عطر و .....كه فكر نمي خواد هر چند كه به بعضيا همينم بايد بگي)
حالا ما مونديمو و2 ساعت وقت واسه تهيه هديه و از اونجايي كه ديگه ليوان فروشي خوب سراغ نداشتم شانسي رفتم يه مغازه ديدم اه،بابا يه ليوان داره تو ويترين كه اصلا واسه نوركوچولو ساختن هر چند مجبور شدم خودم از تو ويترين درش بيارم(مي دونيد مغازه داراي شيرازي اصيل رو از روي ...گشاديشون ميشه شناخت)مردك مي گفت دستم نميرسه بيارمش بيرون.تازه خودمم با اون نوارچسب يه وريش كادوش كردم.خوب اين يكيش.حالا بگاز برو همون مغازه هميشگي و با اين فكر كه بايد به هر حال با دست پر بياي بيرون به جنساش نگاه كن.هاااااااا اقا ميگن اصلا مغز آدم وقتي مجبور ميشه تراوشاتش دو چندان ميشه.يه ليوان كه با روحيه هيچ جوره و يه ليوان كه اصلا واسه شب شعر ساختنش.
حالا كادو گرفتن.وقت هم ندارم كه كاغذ كادوي خوشگل بگردم پيدا كنم.هااااا فهميدم.اولين نوشت افزاري نزديك خونه نعيم اينا هست.يه مقواي سفيد بزرگ يه دونه كاغذ گراف.من:اقا اينا چند ميشهمازه دار: الان ميام خدمتتون،در همين حين يه روبان قرمز هم ور ميدارم.پولام تو دستمه ميذارمشون رو ميز كه روبان رو متر كنم. اقا اينا چند شد،450.ايواي كو پولام،آقا اينجا يه چپه پول نديدين،نه.هيچي آقا روبان پام متري 4000 تومن در اومدحالا جالبيش اينه پول ندارم كه با مغازه دار حسابشون كنم.در همين حين عمه هزيزمون وارد مغازه ميشن و..........
خونه نعيم اينا دارم جعبه ميسازم.اين واسه هيچ.
حالا يه ليوان كه شكلات پيچ شده هم واسه شب شعر اونم با چه كاغذ جالبي(بابا خيلي با ايده هام حال ميكنم)
حالا برو دنبال نور كوچولو با ژيوار.
توي راه ژيوار جيغ ميزد نوركوچولو هم چشماشو بسته بود.آخه بابا دير شده بود.
تريا:
به به علي كاكو رو اولين باره ميبينم.خيلي جوون تر از عكسي هست كه ازش ديدم.سر كاريه شيرازي هم كه خيلي جوونتر از نوشته هاش هست.چارچشي بايد مواظب باشي كه كادوهاتو كسي ندزده.همه نگران هيچ هستن كه هنوز نيومده،البته به خاطر اينكه قراره كيك رو اون بياره.خيلي ناراحتم واسه ميز پشت سريمون آخه دو نفر رو در نظر بيگيرين اومدن يه تريا خيلي خيلي دنج كه با هم حرف بزنن كه يك دفعه بغل دستشون 28 تا آدم در حال حرف زدن به طور همزمانن.مدير اونجا باز هم خواهش ميكنه كه يه كمي يواش تر.ماهم ميگيم.طلوي 21 هم اومد.راستي بابا اين ميز پشتيمون هم يه نفر تنها نشسته كه خواستيم دعوتش كنيم بياد سر ميز ما حوصلش سر نره كه فروغ از آب دراومد(من بودم عمري نميتونستم نيم ساعت بشينم و اين شلوغ بازي ها رو ببينم و خودمو معرفي نكنم).خدا كنه كه سارا با گروه اين ائتلاف الكي ها قاطي نشه وگرنه كارمون زاره(آخه اونا حسابي با كمبود نيروي فعال دختر روبرو هستن هرچند كه پسراشونم......).سارا كه از همين الان تو گروه برتر و خوب و با كلاس و قربونش برم ادم حسابياس.آقا اين آبي كه حسابي خودشو گم كرده بود هي از اين سر ميز ميرفت اونور ميز و به خيلش زير اب ما رو ميزد.كريستف كه فكر كنم حتي دستاشو هم تكون نداد چه برسه به اينكه بخواد فعاليت كنه(راستي بلاگ نويسي روي دستمال كاغذي ديگه اندشه)سارا هم كه فكر كنم هنوز خيلي خودموني نشده ولي چشماش ازش شيطتنت ميباره.فروغ هم كه معلومه خيلي حرف نزد ولي ه هر حال به نظر مياد بچه مثبت باشه.دو تا دوستاي هيچ كه اصلا بنده خدا ها فقط مونده بودن كه چي بگن.شب شعر هم كه يا داشت به حرفاي آبي گوش ميداد يا نو گوش اون دوستش كه خيلي ذوق زده شده بود مي حرفيد.شانس اورديم كه عليرضا،اشكان،نارسيس و علي با اين بچه ها خودموني نبودم و گرنه حتما از اونجا ميكردنمون بيرون.نويدكينگ عزيز كه فقط اومده بود كادو بده و بره و البته+كيك.شهر دل هم كهاز بس خوشحال بود كه منو بعد از مدتها ديده نمسنونست حرف بزنه ولي ميدونم حالش از گرفته بود كه همراه با خودش نياورده بود.پژمان هم كه اونم دوست نوذكوچولو بود و البته داشت تا آخرش فكر ميكرد كه چجوري نوركوچولو يه همچين دوستايي داره.هيچ كه فقط داشت از كادوهاش مواظبت ميكرد.مهربون هم پيش داداش سربازش نشسته بود و مثل هميشه ساكت.نعيم هم كه خودشو كشت با اين ديجيتالش(خالا تلافي هر چي عكس اجق وجق كه ازس گرفم رو سرم در مياره)ميترا هم تمام حالات واحساسي رو يه آدم ميتونه داشته باشه رو تو دو ساعت بهش دست داد:دلتنگي،با كلاسي،بي كلاسي،خوشحالي،افسردگي،خانمانه نشستن،شيطونياي بچگانه و ............پريسا كه داشت فكر ميكرد اگر قراره بلاگ نويس شدن آدم رو به يه همچين موجوداتي تبديل يا حتي دوست كنه كه بي خيالش بشه بهتره.ژمول كه نميدونم چرا ساكت بود.فرهاد هم كه ابنقدر اين اشكان مخشو كار گرفته بود كه يادش رفت اومده تولد خواهرش.سهيل مثل هميشه ساكت،متفكر و به دنبال فرصت واسه كلمات و حرفاي نغز و پرمغز البته بچم بهتر شده،آخه انگار فهميده با ائتلاف هم اگر ميخواي باشه بايد دنبال يه ائتلاف دئرست و حسابي باشي.نوركوچولو هم كه خوب شد نارسيس اومد وگر نه با كي حرف ميزد+دلشوره.خودم هم آخر مجبور شدم ليدر بازي در بيارم(ما هم بائرمون شده ها)البته فكر ميكنيد نقش يك ليدر تو يه همچين جايي چيه:گارسون+بلندگو+كادو باز كن.(خسته نباشم)
نرديك بودتلفات هم بديم.
بعد از تولد:
يه خاطره خوب ديگه.
نكات:
-اگر مي خوايد بدونيد در جوامع متمدن و دموكرات در حال گذار از سنتي به پست مدرن چجوري ميشه يه تولد سوپرپست مدرن بگيري و و با هزينه هاي حداقلي تولد، كادوهاي حداكثري هم گيرتون بياد از يكي ازاين سه نفر بپرسين.
-كيك از هستي سفارش بدين كه خوشمزست
-شوخي خيلي خوبه ولي..........
-آقا واسه من اگر تولد گرفتم قاب نيارين

                               

........................................................................................