| |
جريان زندگى من |
September 21, 2002
● چشمات رو باز مي كني كه بهتر ببيني ولي دلت مي خواد نگاه نكني آخه وقتي نمي توني عوض كني اطرافتو(مطمئن نيستم كه نميشه عوضش نكرد)
........................................................................................پيكان 56 با لاستيكاي آج از تو داره باسرعت ميرونه ترمز محكمي ميكنه كه به ماشين جلويي نخوره،خوب به خير ميگذره وقتي ميره جلوتر ميبينم پشت شيشه نوشته يا قمر بني هاشم ورود به اين مكان با حجاب برتر(چادر)الزاميست. سرباز وظيفه وايساده تو مغازه اي كه متعلق به ارتش هست و داره عكاسي ميكنه. نگاه حريص مرد از پشت ماشينش به هر كسي كه كنار خيابون وايساده،نگاه پر نياز زن به هر ماشيني كه از جلوش رد ميشه. جووني كه از خستگي تو خونه نشستن(نه از كار كردن)زده بيرون و اين خيابون رو داره واسه بار پنجم دور ميزنه. ماشيني كه عجله داره حتي از چراغ خطر هم رد ميشه اما پيرزن رو كه ميبينه كنار خيابون با بارسنگين،نگه ميداره و ميرسونتش. □ نوشته شده در ساعت 4:32 AM توسط باربد
|