| |
جريان زندگى من |
November 14, 2002
● دارم ميرم دنبال دوستم كه با هم بريم بيرون.
........................................................................................مكان:توي زرگري سر ولي عصر دور باغچه دور ميزنم هي چراغ ميزنم وهي چراغ ميزنم آخر كار هم بووووووووووووق شترق يه پرايده كه داره عقب عقب مياد ميزنه به جلوي ماشين.پياده ميشم ببينم چي شده.يه كم سپر رفته تو و شيشه چراغي كه ترك داشت نصف شده. راننده يه دختره.پيش خودم ميگم خوب اونم مثل خواهرم حالا زده به ماشين اينم كه الحمدالله يه جاي سالم داخلش نيست منم يه موقع چيزي بارش نكنم طرف غرورش شكسته بشه.آخه خودش به اندازه كافي ترسيده. يه دفعه يه نره الاغ هم از بغل دست راننده پياده ميشه. آفاهه:عزيزم يه كم برو جلو ببينم چي شده. من:سپر من رفته داخل.(تو دلم ميگم آخه خ.ج حالا عزيزم عزيزم رو بذاز واسه بعد) آقاهه خ.ج:خوب چيزي نشده من:(تو دلم ،آخه م.ق نميگه آقا خيلي چيزي نشده كه حداقل من دلم خوش بشه) من:سپر رفته داخل ولي خوب اشكال نداره،چيزي نيست برو. آقاهه خ.ج م.ق:خوب يا علي من:تو دلم(مرديكه يه ببخشيد هم نميگه،انگار داره با عمله در خونش حرف ميزنه) خلاصه آقا آخه آدم چي بگه.اصلا دلم نميخواست جلو دختره طرف رو خيط كنم.بگو آخه گوزو ديگه نامردي و اينكه آره نشون بدي من از كسي نميترسم شد كلاس.حيف كه عارم ميشه با اين آدما دهن به دهن بشم و هم دلم واسه پسره سوخت كه نخواد به خاطر قمپز در كردن شبش خراب بشه و گرنه باباش رو مي آوردم جلو چشش. حروف بالامخفف فحش هاي ركيك هستن □ نوشته شده در ساعت 1:16 PM توسط باربد
|