جريان زندگى من



August 31, 2002

● آقا جون با نامزدت يا دوست دخترت رودرواسي داري؟دلت مي خواد مثلا گوششو گاز بگيري روت نميشه؟مي خواي به بهانه در گوشي حرف زدن باهاش يه دفعه مثلا صورتتو ببري تو كلش؟دلت ميخواد خلاصه باهاش يه كمكي خودموني بشي نه؟
دوات اينجاست پدرجان!فقط يه شيش هفت هزار تومن خرجت ميشه.پا ميشي مثل بچه آدم(البته با وقت قبلي)ميبريش حمام وكيل يه جايي هم نزديك نوازندگان گرامي ميشيني بعد نوازندها كه شروع كردن به ساز و آواز هي تو واسش داستان بگو،بعد اون هي ميگه چي ميگي؟آخه نميشنوه،خب تو هم هي خودتو بهش نزديك ميكني(فقط بلند صحبت نكنيوا)خلاصه بقيشم خودت بايد بدوني ديگه.

                               

● آناكارينا لطفا اگر بلاگ منو مي خوني يه بار ديگه اسمم رو به ليست ياهو خودت اضافه كن.
                               

........................................................................................

August 30, 2002

موضوع:جلسه+2
مكان:اونجايي كه تو ترياش پيانو ميزنن
زمان:همون روز مادر، دم دماي عصر
آقا مثل اين خوشحالا دوباره يه جلسه وبلاگي ديگه گذاشتيم،البته باز هم اين دفعه يه عده نيومدن حالا يا با دليل يا بي دليل.
البته جلسه بيشتر واسه اين بود كه بتونيم يه تصميم واسه يه فعاليت جمعي توسط بلاگراي شيرازي انجام بديم اونم از نوع فرهنگي كه اگر انجام شد خودتون بعدا ميبينيد
از شروع جلسه واستون بگم كه آقا به غير از من و درويش و ملكوت و خنياگر بقيه حداقل با نيم ساعت تاخير اومدن.
ديگه نيگم كه كيا چكار كردن فقط كسايي رو كه قبلا در بارشون تو بلاگم ننوشتم رو يه معرفي از ديد باربد خان ميكنم.
افرادي كه دفعه اول بود تو جلسه مي اومدن عبارت بودند از:
خنياگر:اي بابا آخه اگر چيزي بگيم كه اين آقا همسايمون زود بهمون دسترسي داره و واسم بد ميشه ولي خارج از شوخي من آقا اين پسر رو خيلي دوست دارم و بهش احترام ميذارم.پسري با موهاي خرمايي،فوق العاده ساكت در جمع و فوق العاده با اونايي كه باهاشون اخت بشه و ضمنا با سواد.
ملكوت:كه من هيچ وقت فكر نمي كردم اينقدر جوون باشه و برعكس بلاگش كه مثل چاپخونه هي مطلب ميده بيرون خودش ساكته(فكر كنم از بس مطلب تو بلاگش تايپ ميكنه ديگه ناي حرف زدن نداره،البته اگر با ايشون و ميترا بريد سينما كه هيچي از فيلم نميفهميد)
فرشته نجات:كه همون اول نيومد از ميزما بپرسه آقا شما بلاگريد يا مثلا شماها باربد دارين و خودشو نجات بده (آقا پيشخدمت اومده به من ميگه آقا شما ب آربود(انگار ميخواد يه كلمه چيني رو تلفظ كنه) دارين)از فرشته نجات واستون بگم كه آقا فكر كنم زمان مدرسه دفتراشو بدون خط كش خطكشي ميكرده.خانم فرشته نجات كابين سه لطفا تلفن.خيلي خوشحال شدم وقتي ديدمتون چون فكر نميكردم بيايد.
سينا:ايشون كه از قبل خدمتشون ارادت داشتيم.فقط اينو بگم كه كسي كه با اون پنگوسي(سينا خودش مي فهمه كيو ميگم) دوست هست نبايد انقدر ساكت باشه(فعلا هم چون كارش داريم اساسي،بيشتر دربارش نميگم تا بعد).آقاي سينا كابين 6 لطفا تلفن.
افسون:تنها حرفي كه زد اين بود كه هي به درويش تذكر بده صداتون نمياد.
ايليا:ايشون كه قبلا دربارش گفتم فقط بگم كه صاف اومده همون اول به فرشته نجات ميگه من باربدم شانس آورديم كه اون نفهميد وگرنه چي ميشد!يه چيز ديگه هم اينكه دفعه ديگه بغل دست من نشين و گرنه يا موبيلت چشم ميخوره يا چشاي من در مياد.
خلاصه آقا تو اين جلسه ما از بس حرف زذيم ديگه داشتيم كف مي كرديم ولي خوشحالم كه به هر حال يه نتايجي داشت(مثلا فهميدم كريستف به غير از كافه گلاسه بستني هم دوست داره)راستي خيلي با حاله تو يه جمع هي بقيه واست تعارف تيكه پاره كنن تو هم هي بهشون تو دلت بخندي كه هاها نميدونيد چه كلاهي داره سرتون ميره مخصوصا شما دوست عزيز.
آخر كار اين كريستف كلمب اينقده نق زد كه من سر قرار نميرسم كه اصلا گروه رو متلاشي كرد وبعدشم با چند تا از اين بيكارا رفتيم به خيال خودمون كنسرت پاپ كه اگه هيچي دربارش نگم خيلي بهتره فقط بگم اونايي كه نيومدن برن خدا رو شكر كنن.
تمام.

                               

● آقا اين مسنجر ياهو فارسي رو از بلاگ بهارنت بگيريد چيز جالبي هست.
                               

........................................................................................

August 29, 2002

● بعضى وقتا تو يه كارهايى كه نيمچه تخصصى دارم فكر مىكنم خيلى مىفهمم و سعى مىكنم آرمان گرا بشم.
مثلا توى موسيقى سعى مىكنم كنسرتاى الكى نرم.آهنگاى مسخره گوش ندم يا به هر حال سعى مىكنم به قول بچه ها گفتنى گوشم رو خراب نكنم.اما بعد كه به پشت سر نگاه مىكنم يه جورايى زندگى كردن رو از دست دادم.

                               

........................................................................................

August 28, 2002

● دارم تلويزيون رو نگاه مىكنم،داره مجلس شوراى اسلامى ايران رو نشون ميده.دارم با مجالس ديگر كشورها كه اونا رو هم تو تلويزيون ديدم مقايسه مىكنم.اونا همشون مثل آدم نشستن سر جاهاشون و خيلى مرتب لباس پوشيدن.اينا يكى داره وسط صندلى ها راه ميره،اون يكى تازه رسيده تمام هم رديفياش به احترامش بلند ميشن انگار نه انگار كه يكى داره حرف ميزنه اون بالا،ون يكى اصلا نيومده.هر كسى واسه خودش يه لباس پوشيده اون آقاهه كه شنيدم اصلا با شلوارجين ميره مجلس.دو نفر دو نفر دارن با هم حرف ميزنن.بعله آقا همه چيزمون به همه چيزمون مياد.
اصلا دارم فكر مىكنم چرا بايد سطح تحصيلات واسه وكالت مردم خواندن و نوشتن و يا حداكثر ديپلم باشه.خب ميگن چون مىخوان همه قشرى باشن از روستايى تا شهرى و از كارگر تا دكتر مهندس.واسه چى؟ميگن مىخوايم اونايى كه درد جامعه رو مىدونن هم در تصميم گيرى سهيم باشه.خب آخه فرضا من درد جامعه رو مىدونم اما سواد تصيميم گيرى ندارم به چه دردى مىخوره وقتى ندونم راه علاج چيه،وقتى نتونم درست تصميم بگيرم.در عوض ممكنه يكى دانش تصميم گيرى كلان رو داشته باشه خب ولى درد جامعه و نيازها رو ندونه(كه بعيد هست)خب بابو جونى تحقيق،نظرسنجى و امار رو واسه همين كارها گذاشتن.اگر نحوه آموزشمون درست باشه هركسى مىتونه راه درست رو نشون بده،اگر.
مگر اون زمانى كه كشورمون عقب مونده بود و از خارج مستشار مىآوردن اونا از بطن جامعه ما دراوده بودن.خوب مىديدن اشكال كجاست يا حداكثر بهشون نشون مىدادن ولى مهم اين بود كه اونا مىدونستن راهكار عملى و درست چى هست.

                               

● يه چيزى درباره زنان بگم ،اونم اينكه زنان گرامى اگر واقعا دلتون مىخواد حق و حقوقتون با مردها مساوى باشه،اگر دلتون مىخواد به راحتى تو زندگيتون واسه خودتون بدون اعمال زور تصميم بگيريد من فكر مىكنم تنها راهش اينه كه قوى بشين و با سلاح خود مردها بريد جلو.مثلا چى؟آها مثلا اول بايد به نظر من درآمد داشته باشين تا فارغ از ترس اينكه((آقامون اگر ولمون كنه چكار كنيم)) باشيد.اگر مىخوايد درآمد هم داشته باشين بدون دانش و يا تخصص امكان پذير نيست سعى كنيد به روز باشيد.يه كم از اون احساساتتون رو بذاريد كنار خيلى از مسائل حله.با آقاتون دوست باشيد و بهش نشون بدين كه قابل اعتماد هستين و شايستگى هاتون رو بهش ثابت كنيد.از قيد و بند حرف مردم بيايد بيرون،شما دارين براى خودتون و خانوادتون زندگى مىكنيد.از همه مهم تر اينكه نترسيد.
                               

● خوب امروز روز مادر و روز زن هست.
فقط اينو بگم كه مامانى اندازه يه دنيا دوست دارم،همين.

                               

........................................................................................

August 27, 2002

ابنم يه شيرازى ديگه از ديار بوشهر.

                               

● آقا رفتيم به ديدار آن بزرگ مرد دو عالم اونم تو پاساژ حافظ.
اول كه داشتم مىرفتم گفتم يه پوستى ازش بكنم كه كيف كنه(تو چت منو اذيت مىكنه؟)آقا رفتيم ديديم اى بابا زكى،از بس اينا پولمند هستن و مردم رو تيغ زدن ساعت 11 تعطيل مىكنن مىرن گردش.خلاصه رفتيم تو گفتيم دادش تعطيله كه اونم گفت آره.ماهم گفتيم دايى ما اسم دكونتون رو تو آنترنيت ديديم مىخوام بدونم اين پينك فلويديش كدومه،بجاى اينكه جواب ما رو بده مىگه شوما بلاگ نويسى ماهم مىگيم آره.
يادش نيست پينك جونم كدومه.
ميگم خوب اين باربد كدومه(دستم رو اساحه بود كه با يه حرف اشتباه مغز اون سارا ملى رو پاشون كنم) كه به من يه انسان غارنشين ريشو رو نشون ميده.آقا از اينجا به بعد چون ديدم نه انگار به واقعيت پى برده و چهره اصلى ما رو فهميده گفتم باهاش رفيق شيم.
القصه:آقا اولين چيزى كه در نظر اول تو ايشون و مغازشون جلب توجه مىكنه تقابل سنت و مدرنيته از نظر جوامع در حال گذار از مرحله پيشا سنتى به پسا مدرنى هست(اگر فهميدين من چى ميگم جايزه دارين)
بعد از اون اينكه آقا اينا مردمو سياه مىكنن اساسى،تو ويترين عروسكايى رو ميذارن كه تو مغازه نيست و طرف(از اون طرفاى پر انرجى)مياد تو اينا هم با دوز و كلك مثلا يه تيكه ابر با دو تا چشم بهش ميدن به عنوان عروسك.
آقا ما مگه مثل اين ياوه گو هستيم كه با اين چيزا شنگول شيم و گول بخوريم و يادمون بره چى ديديم.
آقا قرمزته.
آقا چقدر آدم بايد خرج كنه تا ماهيچه يك تيكه در ناحيه شكم به هم بزنه.
آقا مطمئنم تا اردلان رو نبينيد عمرا اگر بتونيد قيافشو حدس بزنيد.(كسى كه مثل هيچكس نيست)
آقا اگر خواستين با ايليا قرار مثلا يه برنامه هفتگى بذارين (مثلا شنا)يادتون باشه از هر سه دفعه دو دفعه رو بايد تنها برين.
آقا عجب پا قدمى داشتيم ما،همينطورى انرژى و پول بود كه مىاومد تو مغازه.
آقا راستى ميشه از يه كاسه هاى بزرگى تو ماشين جلوى شيشه عقب به عنوان گلدون هم استفاده بهينه كرد.
احب عليك.

                               

● آقا اين كريستف كلمب وبلاگا رو ما هم تاثير گذاشته،واسه همين اينو به سبك اون مىنويسم.
آه،اى زيبا
دقيقا دو ماه هست كه از من جدا شدى البته تقصير از خودم و اين دل صاب مرده بود كه باعث اين جدايى شد.
با تو دنيا واسم رنگ ديگه اى داشت،از دريچه تو دنيا لطيف تر بود.
يادته وقتى با هم بوديم همه ما رو نگاه مىكردن و چشماشون ور مىقلمبيد بيرون.
يادته چقدر هر روز دست به سرو چشمات مىكشيدم.
يادته نمىذاشتم آسيب ببينى حتى يادته يه بار كه ولت كردم و تو خوردى زمين تا دو روز هى نگاه اون چشماى خوشگلت مىكردم و به خودم لعنت مىفرستادم.
حيف و صد حيف،اون روزى كه چشم اون نامرد به تو افتاد بايد مىفهميدم داره تو كله زردش چى ميگذره.
يادمه هى به بهانه عكس گرفتن من و كنار خودش مىشوند كه دستاى پليدشو به تو بزنه.اولش چشاش اون لباس نقره اى كه محافظ شمايل زيبات بود اونو گرفت ولى بعد........
آه عينك عزيزم از وقتى كه تو رو به اون زهراى بوربورى دادمت چشمام دارن كور ميشن،تو اين آفتاب شيراز آخه كدوم .....عينك شو هديه ميده كه من دادم اونم با اون دلبستگى اى كه من به تو داشتم.
آرى حماقت انسان تمامى ندارد.

                               

........................................................................................

August 25, 2002

چل چراغ مثل اينكه مجله بدى نيست.

                               

اينم اون گروه كه گفتم تو لس آنجلس كار مىكنن و موسيقى شون رو گوش كردم.

                               

● ديشب رفته بوديم بيرون شام بخوريم بعد از اينكه اومديم بيرون رفتم سراغ ماشين كه بيارمش و بقيه رو سوار كنم كه بريم.
يه نفر از اينهايى كه جلو اكثر رستوران ها واميستن و يعنى مواظب ماشينت هستن اومد و ما هم دست كرديم و يه پولى بهش داديم.بعد طرف نه اينكه ديگه مشترى اى نبود(ما آخرين نفرايى بوديم كه مىاومديم بيرون) هى وايساد دعاى ما كردن ،از اين دعا ها كه الاهى خوشبخت بشى،الاهى خير ببينى و .....آخرشم ديگه حسابى افتاده بود رو دور و يه دفعه رفت رو موج ديگه و دعاهاش اينجورى شد:الاهى اينا ور بيفتن،الاهى هرچى آخونده نابودشه،الاهى ريششون كنده شه .....آخرش دعا كرد كه تا آخر مهر ماه كارشون يكسره شه .
آقا ما رو ميگى اولش چشامون داشت در مىاومد ولى بعدش ديگه داشتم مىمردم از خنده.خلاصه آقايى كه شما باشى ديگه اين گدا ها هم شاكى شدن.

                               

........................................................................................

August 23, 2002

● دو ماه دنبال يك ترانه قديمى هستى حتى به آهنگ خاليش هم راضىشدى.اما پيدا نميكنى.حالا دارى به يه نوار گوش مىكنى از كارهاى نويى كه چند نفر تو لس آنجلس دارن انجام ميدن و جالب هم انجام ميدن.تلفيقى از سازها و آهنگهاى شرقى.يك دفعه يه نوايى به گوش مياد مثل يه دختر بچه 16يا 17 ساله خوش صدا كه مىخونه:
بارون بارونه زمينا خيس ميشه.......
آى كيف مىكنى،آى نوارو برمىگردونى و اون رو دوباره گوش مىكنى....
مىخواى بخوابى اونم با همين نوا...چشمات رو مىبندى و غرق احساس ميشى مىخواى به چيزاى خوب فكركنى
فكراى خوب مياد تو سرت ولى هيچى خوبترو بهتر از خود موسيقى نيست بهتر اونه كه فقط گوش بدى و فقط گوش بدى.
موسيقى

                               

● و خداوند دستگاه پخش صوت ماشين را آفريد.(ما بهش ميگيم ضبط ماشين)
                               

........................................................................................

August 22, 2002

● آقا يه مثال در مورد رابطه خودم با آدماى پيرامونم مىزنم(مخصوصا با دخترا بيشتر اينجورى هستم)البته از اين مثال فكر بد نكنيدا فقط مىخواستم كه اون حالت و نسبتها دستتون بياد و خودتون تعميمش بدين وگرنه اصلا منظورم عمل تو اين مثال خود اين عمل و يا مشابهش نيست(به خدا)
در نظر بگيريد يه آقا پسر خوش تيپ و خوش لباس و خوش همه چى كلا.....واسه يه دختر خانم يه فضا رمانتيك خيلى يا حال بسازه و هى از چيزاى خوب خوب حرف بزنه بعد از يه مدت خلاصه حسابى با هم قاطى بشن و با هم باشن ...حالا در يك موقعيت اونا با هم تنها هستن و بازم داره آقاهه حرفاى خوب ميزنه و در يك آن چشماشو قفل مىكنه رو چشاى دختره.دختره هم ديگه كه از دوستى با پسره داره كلى احساس كيف مىكنه چشم از چشم پسره بر نمىداره،آقا پسر ما يه كم صورتشو به دختر نزديك مىكنه(تاكيد ميكنم يه كم) دختر چشماشو مىبنده،گرمايى رو نزديك صورتش در اطراف بالاى لبش حس مىكنه كه يك دفعه آقا پسر دستشو مىكنه تو دماغ دختر خانم
حالا ديگه بعدشو حدس بزنيد كه چى ميشه از دختره كه فكر مىكنه با چه احمقى دوست شدم و از پسره كه اى بابا اين شوخى سرش نميشه.
بعله من اون پسره هستم و دوستام هم اون دختره(مخصوصا مونث هاش)
حالا نمىدونم اين از روحيه شوخم هست كه اينطوريم يا از موقعيت ناسنجى!

                               

● هر چند كه مدتى هست كه از همه كارهام استعفا دادم و حسابى دارم واسه خودم استراحت مىكنم ولى يه چند روزى سرو شلوغ بود.
چقدر از بيكارى بدم مياد،ميشى مثل يه گياه هرز كه فقط داره رشد مىكنه و همينطورى زمان رو مىگذرونه.
بگذريم......دو تا شيرازى ديگه به شيرازى ها اضافه شدن
اول يك آقا عمو(عموى يكى از بلاگرها) كه داره از آلمان مىنويسه به نام هابشه
دوم يك عدد فرشته كه واسه نجات اومده اما واسه نجات كى خدا مىدونه(قربونت اگر مىتونى من رو نجات بده)

                               

........................................................................................

August 17, 2002

● بهم ميگن چرا اينقدر خشنى
نگاه كنيد:آقا من تركيب چهره ام يه جوريه كه معمولا بدون اينكه بخوام در حال اخم كردن هستم يعنى ديگه شده جزو فيزيك صورتم.
معمولا بيشتر چون خجالتى هستم نمىتونم با افراد سريع ارتباط برقرار كنم و معمولا كم حرف هستم واسه همين همه فكر ميكنن من يا تو قيافه هستم و يا از يه چيزى عصبانى،واسه همين اونا هم با من كمتر ارتباط بر قرار ميكنن.كلا من يه آدمى هستم معمولا از دور در ايكى ثانيه دل ميبرم ولى تا طرف نزديك ميشه جا مىخوره ولى بعد از يه مدت بازدوباره ميفهمه كه نه بابا اينقدرها هم كه نشون مىدم بد و اخمو نيستم.
خلاصه آقا آخه كسى كه موسيقى كار ميكنه و عاشقش هست و اون رو ميفهمه(يه جمله معروف هست كه ميگه از كسى كه موسيقى نميفهمه و علاقه نداره بترس) كسى كه حافظ شب تا شب ازش جدا نميشه،كسى كه وقتى يادش مىافته يه نفر هست اون بالاكه خيلى دوستش داره چشماش تر ميشه،كسى كه روحيه اى به اين شوخ طبعى داره چطور مىتونه خشن باشه.هر چند كه اينطور نشون بده.
آقا به خدا پشت اين ستاره حلبى(توجه نكردى چىشد)پشت اين ستاره حلبى قلبى از طلا هست(بفرمام نوشابه)

                               

........................................................................................

August 15, 2002

● از كسانى كه لينكشون تو صفحه دوسى(شيرازىها) هست با زبان خوش خواهش مىكنم لينك شيرازىها رو تو بلاگشون بذارن.

                               

● انقدر حرف واسه گفتن تو كله من هست كه وقتى بهشون فكر مىكنم اصلا از خيرش مىگذرم كه بنويسمشون.(فكر كنم اين بغل دستى ما تو قهومون يه چيزى ريخته بود كه باعث فوران سوژه ميشه)
فقط سر فصلاشو ميگم كه بفهميد چقدر هم به هم مربوط ميشن جون همون خاله نداشته ام.
كار كردن مامان تو خونه از صبح تا شب+كار بيرون
دانشجوى كامپيوترى كه بعد از دو سال درس خوندن هنوز نميدونه واسه لينك دادن به يه مطلب بايد اون مطلب يا عكس توى اينترنت اول باشه و بعد بهش لينك دادو فكر در مورد اينكه چرا اكثر دانشجوهاى ما اينطورى هستن. يعنى اصلا تو رشته اى كه درس مىخونن خيلى پيشرفت نمىكنن و يه دفعه مىبينى طرف بعد از چهار يا پنج سال درس يه دفعه در يه زمينه ديگه مشغول به كار ميشه و اتفاقا توى اون رشته تخصص بشترى هم داره.
رنسانس دينى يا مثلا يه چيزى تو مايه هاى الرسالةالعملية)Millennium Edition( يا مثلا New Generation طلبه.
چشمايى(+ابرو) كه از قشنگى هى دلت مىخواد تو آينه نگاشون كنى ولى الان بيشتر به شكل مانيتور به صورت مربع دراومدن و باهاش نمىتونى دوستات رو از فاصله بيش از 20 متر تشخيص بدى.
غلط هاى املايى كه هر روز تو بلاگ ها مىبينى.
WARCHALKING
سيستم نظرخواهى
خستگى مفرطى كه به خاطرش حال ندارى برى خونه همسايه و بهش اينترنت ياد بدى.
دچار دو گانگى شدن در اين مورد كه اين من حقيقى من هست يا اون من مجازى.
..........................
همه اينا يك طرف اينم يه طرف كه مامانت بهت بگه: من و بابات به تو شكمون برده و فكر مىكنيم تو ..... هستى.و تو به خودت لعنت بفرستى.

                               

● آقا چقدر شيرازىها دارن فعال ميشن.به حق چيزاى نديده و نشنيده.
حسن آقا (حسن آقا نه ها حسن آقا) يه شيرازى كه توى نروژ هست.
پرستو هم يه شيرازى ديگه كه داره تو آمريكا واسه خودش مىچرخه.
كارگاه رياضى هم كه تو همين شيراز هست و يه جورايى پسر خاله ما ميشن.(من خاله ندارم گفته باشم)

                               

........................................................................................

August 13, 2002

● آقا چى از اين فاجعه آميزتر كه صبح از خواب بيدار بشى و ببينى يه سرى ياوه اونم از نوع عقشى درباره خودت و دوست و آشناهات نوشتن وتازه برى سر ميز صبحانه و ببينى آقا كره اى هم نمونده كه بخواى ناشتا كنى.
بعععععله،آقايى كه شما باشى ديشب بعد از يك هفته ناز كشيدن(و خريدن)التماس،التجا و تهديد تونستيم تعدادى از بلاگرهاى شيرازى رو واسه امر خير آشنايى و اتخاذ تصميمات استراتژيك براى رهيافتى قانون مدار از بن بست بلاگ نويسى درجاااا....(ببخشيد يك دفعه چشمم افتاد به اون دو تا كارتن كنار اتاق كه پر از روزنامه هست)بعله خواستيم كارى كرده باشيم كارستان،مگه ما نمىتونيم ميتينگ داشته باشيم.خوبم مىتونيم.
آقا قرار ما با بلاگرها ساعت 8:30 بود كه البته خودم حدود ده دقيقه اى دير رسيدم و ديدم درويش،هيچ و مهربون همينطورىنشستن و دارن همديگه رو نگاه مىكنن آقا ما هم نشستيم و همراهى شون كرديم.حالا هى بشين نگاه ساعت كن و هى به گارسون هتل هما بگو فعلا چيزى نمىخوريم و منتظريم.كاربه جايى رسيد كه ديگه داشتم به خودم لعنت مىفرستادم كه اصلا چرا يه همچى كارى كردم كه ناگهان ديدم چهار نفر از دور پيداشون شد اول به علت ضعف بينايى فقط ژيوار رو شناختم و تو اين فكر بودم كه چرا سه نفر همراه با خودش آورده كه ديدم نه نور كوچولو،بهارنت و نويد كينگ همراهش هستن (حالا اينها از كجا با هم آشنا شده بودن سوالى هست كه هنوز جوابى واسش پيدا نكردم).خلاصه بعد از چند لحظه ديدم كه بعله آق نعيم با كوله بارى از....ببخشيد،بعله آق نعيم داره گاماس گاماس مياد انگار نه انگار الان حدود نيم ساعت يا بيشتر هست كه دير كرده بعد از اون هم ديدم يه نفر مشكوكانه داره نگاه ما مىكنه اول خواستم پاشم برم واسش كه ديدم نه اون اومد جلو و چون ديدم به هر حال هيكلش از من گنده تره(قدش نه ها) بلند بلند گفتم آه تو هستى كريستف كلمب(همون ياوه )البته ما پشتيبانى نويد كينگ رو داشتيم ولى خب مهمون نوازيم ديگه.حالا خودش ميگه من 8:40 اونجا بودم نمىدونم تو اين نيم ساعت تاخير كه دير اومد سرميز،داشته ما رو شناسايى ميكرده(قبلا بهتون گفتم كه شيرازى ها محافظه كارن) يا اينكه حاج آقا با عيال مربوطه و دختر خانومشون اون اطراف بودن كه كريستف كلمب هم مىخواسته كشفشون كنه.
آقا بسوزه پدر كلاس و لعنت به اين مدير كافىشاپ هتل كه كافه گلاسه رو اونجورى كه من دوست دارم درست نمىكنه و من مجبور شدم يه قورى پر از قهوه رو بخورم.نويد و نور كوچولو هم كه اند تفاهم در نسكافه بودن،ياوه هم كه خيلى دلش مىخواست من كافه گلاسشو حساب كنم ولى داداش ما اگر از اين كارا مىكرديم كه به قول شما بچه پولدار نمىشديم.بهارنت،هيچ،مهربون و البته ژيوار هم كه كافه گلاسه رو تا آخر خوردن به ما هم تعارف نكردن.درويش هم كه مىخواست ثابت كنه شيرازى هست يك عدد پالوده شيرازى لب چسبِ دهن آب انداز خورد.چاى و نعيم هم دو يار جدا نشدنى هستن.

آقا يه برداشت هايى از بچه ها كردم كه مىنويسم ولى اگر كسى ناراحت شد نشد ها.
از سر ميز به رديف ميام جلو از سمت راست.
نويد:پسرى كه دلش مىخواد هم مخالف باشه،هم حرفش پيش بره و هم بقيه بفهمن كه با بقيه فرق داره و هم جامعه مدنى.
نور كوچولو:يه آدم كه آخر ريلكسه كه نمىدونم (نور و ژيوار چرا اينقدراز من حرف شنوى دارن) چرا با اينكه خواهرش مدتى هست بلاگ مىنويسه اون رو با خودش نياورده بود.البته مىگفت تو دعوتش نكردى.خب آقا من نمىدونستم اون هم مىنويسه به خدا.
درويش:يه آدم ساكت كه ديشب از قبل خيلى ساكت تر شده بود(البته علت اينه كه مىخواد پشت سرش واسش حرف در نيارن :))..)
نعيم:آخه آدم در مورد كسى كه 12 سال باهاش رفته مدرسه،دانشگاه و كلا باهاش زندگى كرده ولى تنها چيزى كه ازش مىدونه اينه كه آقا ايشون آب شط آبادان رو كوچيكى زياد خورده چى بگه؟
بهارنت:يه پسر خوب كه دلش مىخواد عاشق همه چيز باشه با شكمى هميشه گرسنه و ضمنا با خنده هايى كه مخصوص خودش هست.
ژيوار:يه نفر كه اگر بذاريش مىخواد با همه در آن واحد خصوصى پچ پچ كنه.
مهربون:در مورد كسى كه در عرض دو ساعت و نيم فقظ پنج كلمه صحبت كرده چى ميشه گفت؟
هيچ:كسى كه دلش مىخواد حتى وقتى در مورد خودش داره حرف مىزنه از بقيه بپرسه كه چى بگم به علاوه يه مقدار احساس كه داره خرجش مىكنه.
اينجا خودم نشستم كه خيلى هم آدم خوبى هستم و اصلا دلم نمىخواد حودر شيرازى ها باشم.
كريستف كلمب ياوه گو:فعلا خيلى نميتونم در موردش چيزى بگم هر چند كه دله ديگه چه ميشه كرد ازش خوشم اومده.فقط اينكه نمىدونم اگر منم دختر حاج آقا بودم قاطى ميكردم كه جواب رد بدم يا نه آخه اول ساعت خوشگلش رو نگاه مىكردم و مىگفتم يه چيزى ميشه اين ياوه،ولى بعد نگاه پاش مىكردم كه يادش رفته جوراب بپوشه و مىگفتم نه.ضمنا نمىدونم از پشت اون موها چطورى اينقدر تيزبين هست.
آقا يه تصميماتى گرفتيم تو اين جلسه كه اگر به نتيجه رسيد خبرتون مىكنيم.ضمن اينكه بايد از همه عوامل.....ببخشيد،همه اونايى كه به دليل مسافرت يا سكونت در خارج از شيراز در ميتينگ نبودن بهشون بگم جاتون خالى بود.مخصوصا عنصراول عزيزم.دو كله پوك عزيز،ملكوت جان جاتون خالى بود.سينا خان بابا مهمونى رو ولش مىكردى.رويا خانم خيلى دلم مىخواست تو هم باشى همينطور شما اردلان،افسانه خانم شماهم بايد مىبوديد ولى بيشتر تقصير نوركوچولو و ژيوار بود كه نيومديد.شيراز خان و مرد ايرانى فقط بگم كه ضرر كردين كه نيومدين انشاالله دفعه ديگه مىبينيمتون.
اگر مىخواستم به همه لينك بدم خسته ميشدم لطفا لينك اينايى كه اين بالا بودن رو خودتون از توى صفحه شيرازىها پيدا كنيد.

                               

افسانه و اردلان هم به جمع شيرازى ها پيوستن.

                               

● خيلى با اين آهنگ سميره سعيد حال مىكنم.

                               

........................................................................................

August 10, 2002

● چرا روزهاى جمعه از روزهاى ديگه واسه رانندگى خطرناك تر هست؟اگر نمىدونيد اينم دلايلش:
حدود 50 تا 60 درصد كسايى كه اون موقع دارن رانندگى ميكنن به زور از خونه فرستادنشون بيرون.
اكثركسايى كه دارن ماشين ميرونن تقريبا از رختخواب يه راست اومدن پشت فرمون.
راننده داره ميره مهمونى و تو اين فكر هست كه لباسايى كه پوشيده خوب هست يا نه و يا بقيه بهش ميگن تندتر بورو وگرنه از نهار عقب مىافتيما.
راننده فكر مىكنه چون امروز تعطيل هست پس بقيه بيكارن و فقط خودش هست كه عجله داره.
همه پليسا فكر مىكنن چون امروز تعطيل هست پس كسى تو خيابون نمياد واسه همين اونا هم تعطيل مىكنن(حتى چراغ راهنما رو)
شازده پسر از خواب نيمروزى بابا و بودن ماشين در خونه سر از پا نمىشناسه وضمنا مامانى هم دلش مىخواد شب واسه خاله خانوم تعريف كنه كه امروز گل پسر رفته و بنزين زده(البته ناراحت هم هست كه چرا با اينكه ظهر تعطيل بوده چرا دو ساعت و نيم شازده رو تو گرما تو صف پمپ بنزين معطل كردن).
آقا خونه هم ناراحته كه پول واسه چلوكباب رستوران داده و هم عجله داره كه غذا تا از دهن نيفتاده برسونتش خونه.
بايد عجله كرد وگرنه جاى هاى خوب پارك رو واسه نشستن مىگيرن.
آقاى خونه بايد به عيال نشون بده ماشينى رو كه امروز(يعنى يك روز تعطيل كه حتى مرده ها هم كارنمىكنن)تعميرش كرده حتى تو سرعت 150 به بالا هم خوب كارمىكنه.
پسربابا امروز ماشين رو شسته و بايد دق دلى يك هفته تو كف بودن و دو ساعت از روز تعطيل رو كه واسه شستن ماشين تلف كرده در بياره.

                               

● يه مدت هست كه تو نظرم هست يه سايت مثل اين سايت تهران24 راه بندازم با كمك اونايى كه توى شيراز DigiCam دارن.اگر كسى رو مىشناسين كه دوربين ديجيتال داره و علاقه مند به اين كار هست لطفا بگيد يك ايميل به من بزنن.
                               

● آقا اين چند روز گذشته همش در حال گشت و گذار بوديم و حسابى خوش به حالمان شده.ازسينما و فيلم ارتفاع پست گرفته تا كوه و باغ و تخت جمشيد.
فيلم ارتفاع پست رو حتما ببينيد ه نظر من فيلم جالبى هست مخصوصا اگر توى سينما سعدى ببينيد بيشتر مىتونيد حسش كنيد چون اونجا گرما و شرجى اى رو كه تو فيلم نشون ميده مىتونيد لمس كنيد.
آقا روز جمعه با اجازتون ساعت 6 بيدار شديم و رفتيم دنبال بقيه بچه ها كه بريم كوه،تا همه سر قرار جمع شدن شد ساعت 7 ولى هنوز اونى كه برنامه ريخته بود هوز اثرى ازش نبود تا اينكه زنگ زديم به خونشون كه مىبينيم بعله تازه از خواب بيدار شدن و با يك خميازه آرزوى كوه پيمايىاى سرشار از طراوت براى ما مىكنن.بچه ها هم كه ميگن آقا تو اين گرما ما نمىتونيم بريم بالا پس بهتره پياده روى كنيم،خب ما هم ديديم بخوايم مخالفت كنيم از صبحانه خبرى نيست(من زندگى اصلا بدون صبحانه واسم معنايى نداره).خلاصه بعد از حدود يك ساعت پياده روى و تنفس در هواى پاك صبحگاهى و ورزيده شدن فك،پا و البته گردن و چشم به اميد خوردن صبحانه اجلال جلوس كرديم كه آقا انگارى دنيا رو زدن تو سرمون.چى ؟ يادتون رفته آش بگيريد.بعله آقا در اين حال يكى از بچه ها گفت نگران نباشيد من كره و مربا آوردم،حالا اما نون نداريم در همين احوالات بود كه يكى ازبچه ها(همونى كه يادش رفته بود آش بگيره)رفت از يه خونواده به كمال پرروئى يه كم نون گرفت و البته اونا حسابى دلشون سوخت و يه كم آش هم بهمون دادن(خدايا شكرت همانا كه تو روزى رسانى) خلاصه بعد از صرف صبحانه به منزل اندر شديم.

توى خونه كه اومدم ديدم بعله دارن آماده ميشن كه برن باغ،ما هم از خدا خواسته خودمون رو آماده كرديم كه بريم باغ،اونجا هم هر چند كه يه كمى غريب بوديم اما جاتون خالى خيلى خوش گذشت.چرا؟آها چون دو تا مسافر از بلاد آمريكا اومده بودن و هى از آبجى جونمون تعريف مىكردن كه چكار مىكنه و هى ما كيف مىكرديم.در همين حين يك دفعه يادم اومد كه اى بابا قرار داريم كه عصر بريم تخت جمشيد برنامه نور و صدا خلاصه به يك مصيبتى ماشين رو از باغ در آورديم(آخه ما مثل خوشحالا زود رفته بوديم و حدود 5 تا ماشين پشت ماشين ما پارك كرده بودن) و رفتيم سر قرار.اونايى كه ما رو دعوت كرده بودن يه مينىبوس گرفته بودن كه همه با هم باشن و عجب كار خوبى هم كرده بودن.
بعله به غير از مامان و داداش و زن داداش ميزبان بقيه همه حدود 4تا 5 سال از من كوچكتر بودن و چه بده آدم تو يك جمعى احساس پدر بزرگى بهش دست بده مخصوصا كه اونا واقعا آماتور(در زمينه گردش دسته جمعى) بودن.خلاصه بعد از يك ساعت بزن و برقص و خوردن رسيديم به پارسه.با اينه تا حالا چند بار اين برنامه نور و صدا رو ديدم و واقعا به نظر من هنوز خيلى جا داره كه برنامش بهتر بشه(اين برنامه فعلى هنوز همون برنامه قبل از انقلاب هست اونم با سانسور يعنى يه چيزى حدود سى سال هست كه دست نخورده) ولى بازم واسه آدم تازگى داره.
به هر حال در راه برگشت تصميم گرفتيم كه شام رو هم بيرون بخوريم،به هر حال با مينىبوس تا حالا گپ نرفته بوديم كه اون رو هم با بيستا آدم شيك ديگه رفتيم.و ساعت 1 لالا.

                               

........................................................................................

August 06, 2002

● يه سر به ناجاكو بزنيد سايت جالبى هست.

                               

● امروز توى تاكسى نشستم.يه صحنه اى ديدم كه اينروزها خيلى مىبينم و اصلا ياد ندارم قبلا اين از اين جور اتفاق ها ديده باشم(حداقل از راننده هاى تاكسى رسمى)اينكه يه مسافر يادش رفت بقيه پولشو بگيره راننده هم انگار نه انگار، فقط طرف كه داشت مىرفت رو نگاه كرد و پاشو گذاشت رو گاز.واقعا به نظر شما اينقدر در تنگناى اقتصادى قرار داريم يا شما هم مثل من فكر مىكنيد مسئله چيز ديگه اى هست.
                               

........................................................................................

August 05, 2002

● آقا اين آقا سينا هم بلاگ راه انداخته بريد ببينيدش.بنده كه خيلى به ايشون هم ارادت دارم و هم اينكه يه جورايى بدهكارم بهش.

                               

يه نفر قرار بود نظرشو درباره اين لوگو جديدى كه ساختم بهم بگه ولى فكر كنم يادش رفته به هر حال منتظر تغيرات در اين بلاگ باشيد.ضمنا كسايى هم كه اسمشون رو از صفحه شيرازى ها به خاطر به روز نشدن بلاگشون برداشتم اگر دوباره شروع كردن به نوشتن لطفا خودشون به من خبر بدن.
                               

مسنجر جديد ياهو رو حتما بگيريد خيلى با حال تر شده(ضمنا زنده باد ياهو فقط)

                               

● هيچ مىدونستيد شيرازى ها معمولا آدماى محافظه كارى هستن.
                               

........................................................................................

August 04, 2002

● الان نشستم دارم آهنگاى اوهام رو گوش ميدم و مىنويسم و همزمان تمام بدنم داره تكون مىخوره.من اصلا نمىدونم چيم شده، جديدا تا آهن گوش مىكنم بايد حتما خودمو تكون بدم مثلا پريشب رفته بوديم يه دونه از اين باغ هايى كه ميشينن و چايى و قليون و از اين حرفا.اونجا آهنگ جديد گروه آريان رو گذاشته بود،خلاصه تا ما اومديم بيرون من كه مردم يا ديروز همه دوست ها و آشنايانى كه معمولا باهاشون ميريم بيرون اومده بودن باغ ما،آخر شب آهنگ گذاشته بودن و داشتن مىرقصيدن ما هم كه آبجى جونمون نيستش(من معمولا با كس ديگه اى نميرقصيدم چون نه قدشون بهم مىخورد نه رقصاشون با منmatch بود) خلاصه داشتم له له مىزدم كه يكى بياد بگه بيا برقص(آخه اونايى كه هم قدشون به من مىخوره و هم رقصشون ،داشتن با هم مىرقصيدن) خلاصه خدا پدرشو بيامرزه دختر خاله ى دختر عموى همسايه قديممون اومد و ما رو از هلاكت نجات داد.

                               

● به نظر من تمام بانك هاى ايران به خاطر اينكه دولتى هستن يه چيزى تو مايه هاى مزخرفن تازه جديدا هم كه تعرفه هاى خدمات بانكى رو به طور سرسام آورى بالا بردن ولى بين همه اين بانك ها بانك سپه از نظر آشغال(خيلى خودم رو كنترل كردم بىادب نشم) بودن يه چيز ديگست.
                               

........................................................................................

August 01, 2002

● آقا يه سر به بهارنت بزنيد ايشون قبلا يه وبلاگ داشت به نام محسن آقا كه البته عمرش به دنيا نبود.ضمنا نويد هم يه شيرازى ديگست كه به جمع بلاگرها اضافه شده.
                               

● يه مدت پيش گفتم مىخوام در مورد نوع حكومتى كه به نظر من مىتونه واسه هر مملكتى كارساز باشه بگم.از اين به بعد نكته هايى كه به نظر مىرسه رو واستون مىگم.شما هم اگر چيزى به نظرتون اومد حتما بهم بگيد(راستى آقا كسى نمىتونه واسه ما پارتى بازى كنه تا ما بتونيم از اين سيستم هاى نظر خواهى بگيريم)
بعله،به نظر من يكى از مسايل اوليه و مهم واسه يه سيستم حكومتى اين هست كه اون سيستم بتونه دائما از درون نقد بشه،خوب واسه نقد كردن هم نبايد هيچ حد و مرزى وجود داشته باشه(بين نقد و به لجن كشيدن يك پديده بايد تفاوت قائل شد) واين هم مستلزم اينه كه هيچ چيزى براى حكومت گران تقدس ذاتى نداشته باشه و كلا حكومت خودش رو قاطى اين مسايل نكنه.خوب براى اينكه همچين شرايطى به وجود بياد به نظر من سيستم حكومتى نبايد ير اساس ايدئولوژى هاى تعالى گرا كه دنبال آرمان شهر هستن بنا بشه،چون به هر حال هر ايدئولوژى براى يه پديده هايى تقدس قائل ميشه و روز به روز هم به دايره اين موارد خواه نا خواه افزوده ميشه وهمينجاست كه كار خراب ميشه.خلاصه اينكه به نظر من براى هر ملت حكومت فقط بايد به دنبال اين باشه كه يه سيستم اقتصادى، قضايى و آموزشى مبتنى بر ارزش هاى تغييرناپذيراخلاقى درست كنه(البته بايد باورهاى منطقه اى و جهانى رو هم در نظر گرفت) بقيه مسائل رو هم فقط با توجه به نظرات انديشمندان كنترل پنهان كنه.

                               

● آخه آدم دردشو به كى بگه؟آهاى مردم اين نوال جان من بازم رفته دماغشو عمل كرده.بگو آخه نونت نبود،آبت نبود عمل كردنت چى بود؟البته از حق نگذريم خوشگل تر شده ولى من اونجورى بشتر دوستش داشتم.
                               

........................................................................................