جريان زندگى من



August 13, 2002

● آقا چى از اين فاجعه آميزتر كه صبح از خواب بيدار بشى و ببينى يه سرى ياوه اونم از نوع عقشى درباره خودت و دوست و آشناهات نوشتن وتازه برى سر ميز صبحانه و ببينى آقا كره اى هم نمونده كه بخواى ناشتا كنى.
بعععععله،آقايى كه شما باشى ديشب بعد از يك هفته ناز كشيدن(و خريدن)التماس،التجا و تهديد تونستيم تعدادى از بلاگرهاى شيرازى رو واسه امر خير آشنايى و اتخاذ تصميمات استراتژيك براى رهيافتى قانون مدار از بن بست بلاگ نويسى درجاااا....(ببخشيد يك دفعه چشمم افتاد به اون دو تا كارتن كنار اتاق كه پر از روزنامه هست)بعله خواستيم كارى كرده باشيم كارستان،مگه ما نمىتونيم ميتينگ داشته باشيم.خوبم مىتونيم.
آقا قرار ما با بلاگرها ساعت 8:30 بود كه البته خودم حدود ده دقيقه اى دير رسيدم و ديدم درويش،هيچ و مهربون همينطورىنشستن و دارن همديگه رو نگاه مىكنن آقا ما هم نشستيم و همراهى شون كرديم.حالا هى بشين نگاه ساعت كن و هى به گارسون هتل هما بگو فعلا چيزى نمىخوريم و منتظريم.كاربه جايى رسيد كه ديگه داشتم به خودم لعنت مىفرستادم كه اصلا چرا يه همچى كارى كردم كه ناگهان ديدم چهار نفر از دور پيداشون شد اول به علت ضعف بينايى فقط ژيوار رو شناختم و تو اين فكر بودم كه چرا سه نفر همراه با خودش آورده كه ديدم نه نور كوچولو،بهارنت و نويد كينگ همراهش هستن (حالا اينها از كجا با هم آشنا شده بودن سوالى هست كه هنوز جوابى واسش پيدا نكردم).خلاصه بعد از چند لحظه ديدم كه بعله آق نعيم با كوله بارى از....ببخشيد،بعله آق نعيم داره گاماس گاماس مياد انگار نه انگار الان حدود نيم ساعت يا بيشتر هست كه دير كرده بعد از اون هم ديدم يه نفر مشكوكانه داره نگاه ما مىكنه اول خواستم پاشم برم واسش كه ديدم نه اون اومد جلو و چون ديدم به هر حال هيكلش از من گنده تره(قدش نه ها) بلند بلند گفتم آه تو هستى كريستف كلمب(همون ياوه )البته ما پشتيبانى نويد كينگ رو داشتيم ولى خب مهمون نوازيم ديگه.حالا خودش ميگه من 8:40 اونجا بودم نمىدونم تو اين نيم ساعت تاخير كه دير اومد سرميز،داشته ما رو شناسايى ميكرده(قبلا بهتون گفتم كه شيرازى ها محافظه كارن) يا اينكه حاج آقا با عيال مربوطه و دختر خانومشون اون اطراف بودن كه كريستف كلمب هم مىخواسته كشفشون كنه.
آقا بسوزه پدر كلاس و لعنت به اين مدير كافىشاپ هتل كه كافه گلاسه رو اونجورى كه من دوست دارم درست نمىكنه و من مجبور شدم يه قورى پر از قهوه رو بخورم.نويد و نور كوچولو هم كه اند تفاهم در نسكافه بودن،ياوه هم كه خيلى دلش مىخواست من كافه گلاسشو حساب كنم ولى داداش ما اگر از اين كارا مىكرديم كه به قول شما بچه پولدار نمىشديم.بهارنت،هيچ،مهربون و البته ژيوار هم كه كافه گلاسه رو تا آخر خوردن به ما هم تعارف نكردن.درويش هم كه مىخواست ثابت كنه شيرازى هست يك عدد پالوده شيرازى لب چسبِ دهن آب انداز خورد.چاى و نعيم هم دو يار جدا نشدنى هستن.

آقا يه برداشت هايى از بچه ها كردم كه مىنويسم ولى اگر كسى ناراحت شد نشد ها.
از سر ميز به رديف ميام جلو از سمت راست.
نويد:پسرى كه دلش مىخواد هم مخالف باشه،هم حرفش پيش بره و هم بقيه بفهمن كه با بقيه فرق داره و هم جامعه مدنى.
نور كوچولو:يه آدم كه آخر ريلكسه كه نمىدونم (نور و ژيوار چرا اينقدراز من حرف شنوى دارن) چرا با اينكه خواهرش مدتى هست بلاگ مىنويسه اون رو با خودش نياورده بود.البته مىگفت تو دعوتش نكردى.خب آقا من نمىدونستم اون هم مىنويسه به خدا.
درويش:يه آدم ساكت كه ديشب از قبل خيلى ساكت تر شده بود(البته علت اينه كه مىخواد پشت سرش واسش حرف در نيارن :))..)
نعيم:آخه آدم در مورد كسى كه 12 سال باهاش رفته مدرسه،دانشگاه و كلا باهاش زندگى كرده ولى تنها چيزى كه ازش مىدونه اينه كه آقا ايشون آب شط آبادان رو كوچيكى زياد خورده چى بگه؟
بهارنت:يه پسر خوب كه دلش مىخواد عاشق همه چيز باشه با شكمى هميشه گرسنه و ضمنا با خنده هايى كه مخصوص خودش هست.
ژيوار:يه نفر كه اگر بذاريش مىخواد با همه در آن واحد خصوصى پچ پچ كنه.
مهربون:در مورد كسى كه در عرض دو ساعت و نيم فقظ پنج كلمه صحبت كرده چى ميشه گفت؟
هيچ:كسى كه دلش مىخواد حتى وقتى در مورد خودش داره حرف مىزنه از بقيه بپرسه كه چى بگم به علاوه يه مقدار احساس كه داره خرجش مىكنه.
اينجا خودم نشستم كه خيلى هم آدم خوبى هستم و اصلا دلم نمىخواد حودر شيرازى ها باشم.
كريستف كلمب ياوه گو:فعلا خيلى نميتونم در موردش چيزى بگم هر چند كه دله ديگه چه ميشه كرد ازش خوشم اومده.فقط اينكه نمىدونم اگر منم دختر حاج آقا بودم قاطى ميكردم كه جواب رد بدم يا نه آخه اول ساعت خوشگلش رو نگاه مىكردم و مىگفتم يه چيزى ميشه اين ياوه،ولى بعد نگاه پاش مىكردم كه يادش رفته جوراب بپوشه و مىگفتم نه.ضمنا نمىدونم از پشت اون موها چطورى اينقدر تيزبين هست.
آقا يه تصميماتى گرفتيم تو اين جلسه كه اگر به نتيجه رسيد خبرتون مىكنيم.ضمن اينكه بايد از همه عوامل.....ببخشيد،همه اونايى كه به دليل مسافرت يا سكونت در خارج از شيراز در ميتينگ نبودن بهشون بگم جاتون خالى بود.مخصوصا عنصراول عزيزم.دو كله پوك عزيز،ملكوت جان جاتون خالى بود.سينا خان بابا مهمونى رو ولش مىكردى.رويا خانم خيلى دلم مىخواست تو هم باشى همينطور شما اردلان،افسانه خانم شماهم بايد مىبوديد ولى بيشتر تقصير نوركوچولو و ژيوار بود كه نيومديد.شيراز خان و مرد ايرانى فقط بگم كه ضرر كردين كه نيومدين انشاالله دفعه ديگه مىبينيمتون.
اگر مىخواستم به همه لينك بدم خسته ميشدم لطفا لينك اينايى كه اين بالا بودن رو خودتون از توى صفحه شيرازىها پيدا كنيد.

                               

........................................................................................