جريان زندگى من



August 04, 2002

● الان نشستم دارم آهنگاى اوهام رو گوش ميدم و مىنويسم و همزمان تمام بدنم داره تكون مىخوره.من اصلا نمىدونم چيم شده، جديدا تا آهن گوش مىكنم بايد حتما خودمو تكون بدم مثلا پريشب رفته بوديم يه دونه از اين باغ هايى كه ميشينن و چايى و قليون و از اين حرفا.اونجا آهنگ جديد گروه آريان رو گذاشته بود،خلاصه تا ما اومديم بيرون من كه مردم يا ديروز همه دوست ها و آشنايانى كه معمولا باهاشون ميريم بيرون اومده بودن باغ ما،آخر شب آهنگ گذاشته بودن و داشتن مىرقصيدن ما هم كه آبجى جونمون نيستش(من معمولا با كس ديگه اى نميرقصيدم چون نه قدشون بهم مىخورد نه رقصاشون با منmatch بود) خلاصه داشتم له له مىزدم كه يكى بياد بگه بيا برقص(آخه اونايى كه هم قدشون به من مىخوره و هم رقصشون ،داشتن با هم مىرقصيدن) خلاصه خدا پدرشو بيامرزه دختر خاله ى دختر عموى همسايه قديممون اومد و ما رو از هلاكت نجات داد.

                               

........................................................................................