| |
جريان زندگى من |
October 31, 2002
● آقا رفتيم نمايشگاه كامپيوتر و .....
خوب بود،شركتها به نظر مياد امسال حرفه اي تر و تخصصي تر شركت كردن وفقط اينطور نيست كه بانك هاي غني و با سوات نرم افزارشهرمون شركت كرده باشن.يه چيز اميدوار كننده و جالب فعاليت زياد و نسبتا خوب و حرفه اي شركتها در زمينه مولتي مديا بود.به هر حال ديدنش رو به همه پيشنهاد ميكنم مخصوصا يه مژده واسه كسايي كه تو محدوده مركز تلفن ولي عصر هستن،اينو بهتون بگم كه شركت ميلاو رايانه داره سرويس E1 راه ميندازه. نكات نمايشگاه: -آب و حوا،اي بدك نبود -آقا n نفر باهامون سلام و احوالپرسي كردن كه اصلا نميدونستم كي هستن مخصوصا يكي از غرفه داران محترمه كه البته سعي خواهد شد باهاشون آشناتر بشيم. -اين يه سايت از بچه هاي شيرازي كه داره خوب كار ميكنه و امكانات خوبي هم داره و يه email pop3 خوب و فارسي مفتكي بهتون ميده. -نمايشگاه محلي براي پيدا كردن آشنايان قديمي. -آقا اون دو تا بلاگر كه نميگم كي هستن بهمون موس پد دادن به چه خوشگلي. -خوشتيپي هم درد سر داره وا. -تا دو ماه كاغذ چركنويس دارم. -خدايا برسون يه پولي تا يدونه از اين memoryهاي قابل حمل كهusbهست و اسمش يادم رفته بخريم. □ نوشته شده در ساعت 7:34 PM توسط باربد
● آقا اينم يه شيرازي ديگه كه داداش يكي ديگه س و بچه با حالي هم هست مخصوصا تو نمايشگاه خيلي خوشتيپ شده بود.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 7:26 PM توسط باربد October 29, 2002
● بعله گل بود به سبزه نيز آراسته شد.
آقا رفتيم دكتر يه كمي اينور و اونورمون كرده ميگه:CD كمر داري البته شديد نيست و احتياج به عمل نداره ولي خوب بايد حواست به هوشت باشه كه زور نزني.فقط همين يكي مونده بود.(راستي رو ديسك كمر معافي ميدن) □ نوشته شده در ساعت 4:04 AM توسط باربد
● اينجا هم برين آهنگاشو گوش كنيد مخصوصا پشه رو.(از پينك فلويديش)
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 4:01 AM توسط باربد October 27, 2002
● نمىتوان قصه جن و پرى را در سر داشت،و در همان زمان اعتماد و اهتمام خود را به علم بست(محمدعلىاسلامىندوشن-سخن ها را بشنويم)
........................................................................................آرى نمىشود به اساطير دلبست،نمىتوان دل به دعاى گشايش و يا آب حيات فلان فالگير دل بست و در همان زمان به اين فكر كرد كه چگونه مىشود به آسمانها راه پيدا كرد نمىشود در ذهن و باور ها به اين فكر بود كه امروز قمر در عقرب است يانه و در همان حال براى انجام كارها به آمار و ارقام مراجعه كرد نمىشود اعتقاد داشت كه روز چهارشنبه براى عيادت بيمار شگون ندارد و در همان حال به فكر بهبود روابط اجتماعى بود نمىشود مجبور بود كه فقط روز جمعه ناخن ها را گرفت و در همان زما به پيشبرد بهداشت عمومى اهتمام ورزيد نمىتوان استفاده از تكنولوژى را عاملى براى نفوذ بيگانه فرض كرد و خواستار پيشرفت آموزش شد نمىشود براى مبارزه با گياهان هرز مزرعه از روش سنتى سوزاندن زمين استفاده كرد و در همان حال اميد به پربارى محصول داشت اما راه درمان چيست؟ تنها در يك كلمه مىتوان گفت آموزش،اما چگونه؟ □ نوشته شده در ساعت 8:32 PM توسط باربد October 26, 2002
● آقا خيلي شديد به يه نفر احتياج دارم ك سنش از من حداقل 4 يا 5 سال بيشتر باشه و موقعيتشم يه جورايي به من بخوره و بتونم باهاش دوست بشم و راهنماييم كنه.اگر از جنس لطيف هم باشه كه خيلي بهتره.ولي خوب پسرا زبون هم رو بهتر ميفهمم.
□ نوشته شده در ساعت 3:36 AM توسط باربد
● اون كيه كه حتي وقتي هم كه عنقه دلت مي خواد بازم اذيتش كني
اون كيه كه حتي اگر اذيتشم كني فقط به خاطر اينه كه دوستش داري اون كيه كه حتي با زنش هم خشنه. اون كيه كه حتي اگر دوستش هم داشته باشي بعضي از كاراش يادت نيره اون كيه كه حتي بعد از مدتي كه مي بينتت پيتزاي دست خورده كه چه عرض كنم پيتزاي دهني رو به عنوان اريژينال ميذاره جلوت. اون كيه كه واسه عشقش پتروس ميشه ولي عشقش دستش ميره لاي در و يادش ميره بياد سر قرار.(شايدم زمان و مكان رو از يادش ميره) اون كيه كه حتي اگر بدوني ناراحت ميشه اجازه ميدي كه از موزگلاسه ش هورت هورت بخورن. اون كيه كه چون دلت ميخواد تلافي كني ته ليوان همه رو جمع ميكني و ميذاري واسش. اون كيه كه انقدر تو فكر عشقش هست كه متوجه نميشه بابا تو موز گلاسه سيب آخه چكار ميكنه. اون كيه كه دلت ميسوزه واسش و علي رغم(اينجوري مينويسن داداش) ميل باطنيت مهمونش ميكني(يه شب كه هزار شب نميشه) اون كيه كه حتي وقتي عنقه چشمش دنبال زن و بچه مردمه. اون كيه كه فقط ديگه واسه بعضيا پتروس شده. اون كيه كه بازم منتظر اذيتاش هستي واسه همينم روزي نيم ساعت فقط واسش نقشه ميكشي ميذازي تو صندوق. اون اينه. □ نوشته شده در ساعت 3:35 AM توسط باربد
● آقا بالاخره ما هم گول ماليدن سرمون و به پيشنهاد و اصرار خيليا اين سيستم نظرخواهي رو زير همه مطالبمون گذاشتيم هر چند كه خيلي دوست نداشتم ولي خوب ديگه ميگن خواهي نشوي رسوا هر شب مسواك بزن.خلاصه از اين به بعده كه مثلا داري در مورد تاثير فواصل فلكي در پرده بندي سازهاي مقامي و ربطش به فراگشت متولدين بلاد خارجه و گفتمان متقابل توليد كنندگان محترم با .......ميگي كه ميبيني واست نظر گذاشتن آقا من خيلي از اون رنگ بالاي صفحتون خوشم مياد ميشه واسه من هم درست كنيد
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 3:34 AM توسط باربد October 25, 2002
● آقا يه مدته كه بلاگم اونجوري كه دلم مي خواد نيست،فكر ميكنم يه جورايي اوضاع مغزي مخيم بهم ريخته،شما ها هم كه دلتون خوشه بابا آخه عشقم كجا بود.آدمي كه حالش چند روزي به جا نيست و شديدا بي اشتها شده و يك دفعه نصف شب خون دماغ ميشه اونم يه چيزي حدود 10 دقيقه و بعد از فرداش حالش بهتر ميشه بودن كه فشار زده به چندجاش ;-)
□ نوشته شده در ساعت 1:54 AM توسط باربد
● باز هم صبح كوه چمران مثل همون موقع ها،جمعه.باز هم همون جمع صميمي خودمون بدون گير يا حتي بدون اينكه يكي با يكي ديگه كنتاكت داشته باشه.باز هم خنده و روده بر شدن.باز هم بدون صبحانه اي كه من واسش دلم ضعف ميره.بازم شلوار نداشته من و پوشيدن همون پارهه.
راستي خانم منشي اونجايي كه من ازش اكونت ميگيرم كاشكي تو هم وبلاگ مي نوشتي. □ نوشته شده در ساعت 1:52 AM توسط باربد
● آقا خيلي جالبه روي ديوار نوشته:من بقيه الله هستم و انتقام گيرنده دشمنان خدا روي زمين هستم.
........................................................................................خدايا قربون اون دست و پات برم الهي موهات رو خودم شونه كنم الهي هرچي آدمي كه دارن به بهانه دفاع از تو نون مي خورن برن زير گل،آخه قربون شكلت خودت مگه اينجوري هستي كه يكي ديگه بخواد بياد انتقام تورو بگيره.تازشم اصلا مگه تو انتقام ميگيري اصلا يا محتاج انتقامي.آخه خدا جون اگر قرار باشه تو هم بخواي انتقام بگيري كه خوب اين حسن آقاي قصاب هم ميتونست حداقل فرعون مرعوني چيزي بشه. □ نوشته شده در ساعت 1:51 AM توسط باربد October 23, 2002 ........................................................................................ October 22, 2002
● كوه والكوه و ما ادراك كوه.
........................................................................................بله آقا كوه خوب چيزيه!كوه جاي آشنايي هاي جديد،كوه جاي ناز كردن و نيامدن يا حتي ديرآمدن،كوه محلي براي تمدد اعصاب ضربه ديدگان و تقاضاهاي بسيار،كوه محلي براي آش خريدن و خوروندن،آه كوه محلي براي پتروس شدن،كوه محلي براي با موبايل حرف زدن،كوه محلي براي كفش نايك پوشيدن،كوه محلي براي اينكه از خواب بيدارشدن و در سطح شهر دنبال اين و اون رفتن،كوه محلي براي عكس انداختن،كوي محلي براي لوس كردن خود براي ديگران و انتقال انرژي گرمايي از طريق همرفت و در نتيجه سوختن،كوه براي خسته شدن و فهميدن اينكه كي ورزش كار و هيكل توپ مثل خودمه و كيا شكم........،كوه محلي براي آلات لهوو لعب،كوه براي سنگ اندازي چه فيزيكي و چه روحي رواني،كوه براي طراحي صفحه وب،كوه براي همسريابي،كوه براي حرف و حرف و حرف،كوه براي گربه بازي،كوه براي مهمون كردن و تريپ كلاس گذاشتن(حيف كه ماشين حسابم نبود)،كوه براي سرما و گرما،كوه براي گل كردن حسودي دزد الدوله،كوه براي يك بلاگ نويس جديد،كوه براي موهاي خوشگلم،كوه براي شنيدن فقط دو كلمه و نصفي از ساغر،كوه براي اينكه بفهمي وقتي يه بزرگتر تو جمع هست چقدر خوب و مفيده ولي خودمونيما اين تپه هم نبود چه برسه به كوه. □ نوشته شده در ساعت 3:01 AM توسط باربد October 20, 2002
● آقا تولد بوديم اونم چه تولد به ياد موندني اي
تولد نوركوچولو،شب شعر من،هيچ جاي همه هم خالي بود مخصوصا آبجي جونم ميدونيد آخه ما دوتا اگر با هم باشيم ديگه اصلا جلو هيشكي كم نمياريم اما حالا بعضي وقتا خلاصه يكمي بايد زياد به كله عزيز فشار بيارم حالا ماجراي تولد رو واستون بگم. قبل از تولد: آقا من يه عادتي دارم از اونجايي كه از ليوان(از اين خوشگلاشا) خوشم مياد واسه همين به همه ليوان هديه ميدم،امروز هم طبق عادت گفتم برم همونجايي كه هميشه ليوان مي خرم 3 تا از اون خوشگلاشو بردارم. آقا چشتون روز بد بينه كه يه دفعه ديدم ويترينش پر از خاليه،خلاصه بهم ميگه آره اواسط آبان واسم جنس مياد. اين وسطم نوركوچولو زنگيده كه اره به تريا هرجي زنگ ميزنيم كسي جواب نميده ما هم كه خلاصه اند معرفتو اين حرفا ميگم باشه رديفش ميكنم،ميزنگم به هتل كه آقا منتظر ما باشين امشب 30 تا آذم ميام اونجا. خب ظهره و مغازه ها هم تعطيل ميرم خونه و همش تو فكرم كه چي بخرم(من هميشه بايد متفاوت باشم وگرنه كتاب و عطر و .....كه فكر نمي خواد هر چند كه به بعضيا همينم بايد بگي) حالا ما مونديمو و2 ساعت وقت واسه تهيه هديه و از اونجايي كه ديگه ليوان فروشي خوب سراغ نداشتم شانسي رفتم يه مغازه ديدم اه،بابا يه ليوان داره تو ويترين كه اصلا واسه نوركوچولو ساختن هر چند مجبور شدم خودم از تو ويترين درش بيارم(مي دونيد مغازه داراي شيرازي اصيل رو از روي ...گشاديشون ميشه شناخت)مردك مي گفت دستم نميرسه بيارمش بيرون.تازه خودمم با اون نوارچسب يه وريش كادوش كردم.خوب اين يكيش.حالا بگاز برو همون مغازه هميشگي و با اين فكر كه بايد به هر حال با دست پر بياي بيرون به جنساش نگاه كن.هاااااااا اقا ميگن اصلا مغز آدم وقتي مجبور ميشه تراوشاتش دو چندان ميشه.يه ليوان كه با روحيه هيچ جوره و يه ليوان كه اصلا واسه شب شعر ساختنش. حالا كادو گرفتن.وقت هم ندارم كه كاغذ كادوي خوشگل بگردم پيدا كنم.هااااا فهميدم.اولين نوشت افزاري نزديك خونه نعيم اينا هست.يه مقواي سفيد بزرگ يه دونه كاغذ گراف.من:اقا اينا چند ميشهمازه دار: الان ميام خدمتتون،در همين حين يه روبان قرمز هم ور ميدارم.پولام تو دستمه ميذارمشون رو ميز كه روبان رو متر كنم. اقا اينا چند شد،450.ايواي كو پولام،آقا اينجا يه چپه پول نديدين،نه.هيچي آقا روبان پام متري 4000 تومن در اومدحالا جالبيش اينه پول ندارم كه با مغازه دار حسابشون كنم.در همين حين عمه هزيزمون وارد مغازه ميشن و.......... خونه نعيم اينا دارم جعبه ميسازم.اين واسه هيچ. حالا يه ليوان كه شكلات پيچ شده هم واسه شب شعر اونم با چه كاغذ جالبي(بابا خيلي با ايده هام حال ميكنم) حالا برو دنبال نور كوچولو با ژيوار. توي راه ژيوار جيغ ميزد نوركوچولو هم چشماشو بسته بود.آخه بابا دير شده بود. تريا: به به علي كاكو رو اولين باره ميبينم.خيلي جوون تر از عكسي هست كه ازش ديدم.سر كاريه شيرازي هم كه خيلي جوونتر از نوشته هاش هست.چارچشي بايد مواظب باشي كه كادوهاتو كسي ندزده.همه نگران هيچ هستن كه هنوز نيومده،البته به خاطر اينكه قراره كيك رو اون بياره.خيلي ناراحتم واسه ميز پشت سريمون آخه دو نفر رو در نظر بيگيرين اومدن يه تريا خيلي خيلي دنج كه با هم حرف بزنن كه يك دفعه بغل دستشون 28 تا آدم در حال حرف زدن به طور همزمانن.مدير اونجا باز هم خواهش ميكنه كه يه كمي يواش تر.ماهم ميگيم.طلوي 21 هم اومد.راستي بابا اين ميز پشتيمون هم يه نفر تنها نشسته كه خواستيم دعوتش كنيم بياد سر ميز ما حوصلش سر نره كه فروغ از آب دراومد(من بودم عمري نميتونستم نيم ساعت بشينم و اين شلوغ بازي ها رو ببينم و خودمو معرفي نكنم).خدا كنه كه سارا با گروه اين ائتلاف الكي ها قاطي نشه وگرنه كارمون زاره(آخه اونا حسابي با كمبود نيروي فعال دختر روبرو هستن هرچند كه پسراشونم......).سارا كه از همين الان تو گروه برتر و خوب و با كلاس و قربونش برم ادم حسابياس.آقا اين آبي كه حسابي خودشو گم كرده بود هي از اين سر ميز ميرفت اونور ميز و به خيلش زير اب ما رو ميزد.كريستف كه فكر كنم حتي دستاشو هم تكون نداد چه برسه به اينكه بخواد فعاليت كنه(راستي بلاگ نويسي روي دستمال كاغذي ديگه اندشه)سارا هم كه فكر كنم هنوز خيلي خودموني نشده ولي چشماش ازش شيطتنت ميباره.فروغ هم كه معلومه خيلي حرف نزد ولي ه هر حال به نظر مياد بچه مثبت باشه.دو تا دوستاي هيچ كه اصلا بنده خدا ها فقط مونده بودن كه چي بگن.شب شعر هم كه يا داشت به حرفاي آبي گوش ميداد يا نو گوش اون دوستش كه خيلي ذوق زده شده بود مي حرفيد.شانس اورديم كه عليرضا،اشكان،نارسيس و علي با اين بچه ها خودموني نبودم و گرنه حتما از اونجا ميكردنمون بيرون.نويدكينگ عزيز كه فقط اومده بود كادو بده و بره و البته+كيك.شهر دل هم كهاز بس خوشحال بود كه منو بعد از مدتها ديده نمسنونست حرف بزنه ولي ميدونم حالش از گرفته بود كه همراه با خودش نياورده بود.پژمان هم كه اونم دوست نوذكوچولو بود و البته داشت تا آخرش فكر ميكرد كه چجوري نوركوچولو يه همچين دوستايي داره.هيچ كه فقط داشت از كادوهاش مواظبت ميكرد.مهربون هم پيش داداش سربازش نشسته بود و مثل هميشه ساكت.نعيم هم كه خودشو كشت با اين ديجيتالش(خالا تلافي هر چي عكس اجق وجق كه ازس گرفم رو سرم در مياره)ميترا هم تمام حالات واحساسي رو يه آدم ميتونه داشته باشه رو تو دو ساعت بهش دست داد:دلتنگي،با كلاسي،بي كلاسي،خوشحالي،افسردگي،خانمانه نشستن،شيطونياي بچگانه و ............پريسا كه داشت فكر ميكرد اگر قراره بلاگ نويس شدن آدم رو به يه همچين موجوداتي تبديل يا حتي دوست كنه كه بي خيالش بشه بهتره.ژمول كه نميدونم چرا ساكت بود.فرهاد هم كه ابنقدر اين اشكان مخشو كار گرفته بود كه يادش رفت اومده تولد خواهرش.سهيل مثل هميشه ساكت،متفكر و به دنبال فرصت واسه كلمات و حرفاي نغز و پرمغز البته بچم بهتر شده،آخه انگار فهميده با ائتلاف هم اگر ميخواي باشه بايد دنبال يه ائتلاف دئرست و حسابي باشي.نوركوچولو هم كه خوب شد نارسيس اومد وگر نه با كي حرف ميزد+دلشوره.خودم هم آخر مجبور شدم ليدر بازي در بيارم(ما هم بائرمون شده ها)البته فكر ميكنيد نقش يك ليدر تو يه همچين جايي چيه:گارسون+بلندگو+كادو باز كن.(خسته نباشم) نرديك بودتلفات هم بديم. بعد از تولد: يه خاطره خوب ديگه. نكات: -اگر مي خوايد بدونيد در جوامع متمدن و دموكرات در حال گذار از سنتي به پست مدرن چجوري ميشه يه تولد سوپرپست مدرن بگيري و و با هزينه هاي حداقلي تولد، كادوهاي حداكثري هم گيرتون بياد از يكي ازاين سه نفر بپرسين. -كيك از هستي سفارش بدين كه خوشمزست -شوخي خيلي خوبه ولي.......... -آقا واسه من اگر تولد گرفتم قاب نيارين □ نوشته شده در ساعت 3:05 PM توسط باربد
● بازم شبرازي
........................................................................................باده فروش(آقا كاراي منكراتي نكنيد خوب نيست) طلاي 21 سياه □ نوشته شده در ساعت 3:01 PM توسط باربد October 19, 2002
● اووَ بابا چقدر شيرازيها زياد شدن.
دوست عزيزم سرود زندگي نوشين باز هم هستا □ نوشته شده در ساعت 4:53 AM توسط باربد
● آقا اين بلاگراي شيرازي،شيرازي بودنشون رو ثابت كردن ها.
گفته بودم كه كلا شيرازي ها خيلي اهل گردش و تفريح هستن،حالا شده جريان اين بلاگرها،هفته اي نيست كه ماها باهمديگه دسته جمعي بيرون نريم. □ نوشته شده در ساعت 4:50 AM توسط باربد
● نكات تكميلي سفر بوشهر:
........................................................................................-آقا اينجا چرا اكثرا از بغل آدما رد كه ميشي بوي پياز مياد -هنوز بابا بعد 25 سال سن تو فكر پري دريايي هستم -ميگو امسال ارزانتر از پارسال،دولت همچنان وعدهالكي بده تر از پارسال □ نوشته شده در ساعت 4:49 AM توسط باربد October 18, 2002
● آقا
........................................................................................سلامليكم،حالتون خوبه؟ الهي شكرما هم اي بدك نيستيم بالاخره انتظارها به پايان رسيد و ما هم تشريفمون رو آورديم.شاعر مي فرماد: ((اومدم باز اومدم با ساز و آواز اومدم با ماشين ناناز اومدم با دو تا نيش گاز اومدم با آبجي شهناز......)) ببخشيداين شاعر اگر بزاريش مي خواد همينطوري تا صبح بگه. آقا حسابي جاتون خالي بود.اونجا حسابي دهنمون سرويس شد.از كار؟؟؟؟؟ نه بابا از بيكاري امسال كارگاهمون رو سپرده بوديم دست يه نفر كه به اصطلاح مديريتش كنه كه ايشون هم البته خوب مديريتي كرده به طوري كه الان كه رفته بود مرخصي و من بايد به جاش يه مدت ميرفتم اونجا هر چي نگاه ميكردم كه خوب حالا كجا رو درستش كنيم ديدم اي بابا همون بهتر كه كاري نكنيم و خلاصه امسال رو همينطوري بگذرونيم. آقا اونجا صبح بيدار ميشديم بعد از صرف صبحانه كه آشپز محترم سيمون(واسمون)مي آورد به سر استخرهاي محترم و پر از ميگوي ريز ميرفتيم(اين موقع سال ميگوي ريز داشتن مثل اين ميمونه كه مثلا پرتقالاي درختتون توي اسفند ماه هنوز نرسيده باشه) و بعد از وارسي اينكه آيا اين عزيزان كوچولو خوراكشون رو خوردن به اتاق اندر ميشديم و منتظر ميشديم كه كارگران عزيز كه ملومه اونجا حسابي به بيكاري عادت كردن وعده بعد خوراك رو بدن و ما دوباره چك كنيم ببينيم اوضاع ميگو ها چطوريه و بعد هم نهاري كه آشپز گرامي تهيه ديده بود.مثلا اين غذايي كه ميگم عمرا اگر كسي از شماها تا حالا خورده باشه:((خورشت لوبيا))شامل لوبيا قرمز،آلو(همون سيب زميني بابا)،رب و فلفل به مقداري كه دهن اينجانب بسوزه اين ميشه خورشت لوبيا كه با برنج ميل ميفرماييد.يا مثلا اين غذا اصلا غذاي ملي برازخوني ها هست ((بادمجون تماته)) كه شامل بادمجان+گوجه فرنگي هست كه من به علت مشكل اساسي كه با بادمجان پيدا كردم واسشون نميخريدم و عملا اين غذا از ليست حذف شد. بعد از نهار از توي اتاق غذا دادن كارگران رو به ميگوها نگاه ميكردم و بعد هم خواب يا روزنامه خوندن و حل جدول(آقا اين روزنامه اعتماد روزنامه جالبي هستا) بعد چرخ زدن روي استخرهاي پرورش(حدود 20 هكتار زمينش هست) بعد افاضاتي چند در مورد اينكه اين جا رو اينكار كنيد و اونجا رو اونكار(حتي اگر كاري هم نداريد به كارگر بايد كار بگين به دو علت يكي اينكه تنبل نشه دوم اينكه يادش نره رئيس كيه) بعد دوباره چك كردن سيني خوراك ميگوها،صرف چاي و بعد انتظار تا تاريكي مطلق و روشن كردن موتور برق و بعد طاق باز جلوي پنكه دراز شدن و حل جدول و صرف شام كه معمولا يا خاگ بود يا مرغانه و تمات(خاگ ومرغانه=تخم مرغ،تمات=گوجه فرنگي) بعد هم لالا. وقتي ميخوابي هر چند مثل من از شب و خواب خيلي خوشت نياد ولي ائنجا خدا رو شكر ميكني كه شب رو آفريد كه نشان دهنده گذران روزها باشه. يه دفعه از خواب مي پري ميبيني اي بابا تمام جات خيسه و به خودت لعنت ميفرستي كه هنوز جاتو خيس ميكني(اگر توي تابستون اونجا باشين بوش هم مياد)بعد يك دفعه ميبيني نه بالشتم خيسه،فكر ميكني مثلا داشتي خواب عشقت رو ميديدي و گريه كردي كه ميبيني نه بابا اصلا نفس كه ميكشي بيشتر آب تو ريه هات ميره تا هوا و يادت مي افته كه با دريا بيش از 200 متر فاصله نداري. راستي روزهايي كه ميرفتم برازجان برنامه اين بود كه صبح زود ميزدم راه و يك ساعت بعد توي برازجان بعد از خريد به كافي نت سر ميزدم بعد هم خريد يخ كه اين خودش كلي داستان داره(فرض كنيد هر سري كه يخ مياد بيرون از دستگاه 20 قالب يخ هست و 8 تا آدم كه هر كدوم هم 3 يا 4 تا قالب مي خوان و تو هم 10 تا قالب و با كمر دردي هم كه داري بايد واسه يخ عجله كني و حتي بعضي وقتا دعوا) و بعد هم بنزين و يك نوشابه خنك........بزن به جاده. راستي چطوري تواينجا ميشه حموم كرد رو اگر خواستين بهتون ياد ميدم. نكات سفر به بوشهر: 1.وقتي از يه كاري بدت مياد دلت نميخواد انجامش بدي ولي وقتي تموم ميشه(و سختي هم داره)احساس رضايتي عجيبي مي كني نميدونم به خاطر اتمامشه يا به خاطر اينكه تونستي انجامش بدي. 2.لعنت به هر حكومتي كه توش توليد خوارتر از دلالي هست. 3.برازجون شهري كه هميشه با اين عبارت يادش ميكردم((شهري با قدمتي طولاني كه چراغ قرمز ندارد))حالا هم يه دونه چراغ قرمزش كار افتاده و هم دوسه تا كافي نت داره. 4.همه جا آدم خوب و بد هست. 5.آدم عجيبي هستم!!واسه هيچكس دلم تنگ نميشه. 6.سيروس احمق چرا رفتي تهران. 7.سينا مطلبي با سبيل خيلي خوشتيپ تره. 8.دو هفته چشمم به تلوزيون نيفتاده. 9.ارتباط مستقيمي هست بين تنهايي و ار بين رفتن ادب.(از آروغ بگير برو بالا) 10.اينو تو همون روزنامهه از قول پاسكال نوشته بود:شيطان واسه دستهاي بيكار كار درست ميكند.اينم از خودم:شيطان واسه ذهن هاي بيكار فكردرست ميكند. 11.جدول 12.من عجيب وقتي يه مدت با آدمايي هم صحبت ميشم لهجم برميگرده(تو دانشگاه يه مدت خيلي از شمپروك ها فكر ميكردن من آباداني هستم) 13.سازمان هواشناسي ما اونجا وضوح شعله هاي گاز جزيره خارك هست. 14.توي دو هفته سه بار دندونتون رو مسواك بزنيد فكر ميكنيد چي بشه. 15.دلم فقط به اين كافي نته خوش بود اونجا. 16.اگر سرما خوردين يه سر برين بوشهر. 17.كلي حرف دارم+كلي كار. 18.همتون رو دوست دارم.تلفنهاتون خيلي سر حالم مي آورد. اين يكي شماره نداره.وقتي اين نوشته از راه دور با يك عالمه خوراك از طرف مادر عزيزتون به دستتون ميرسه......... فقط اينو بگم كه الان كه دارم اينو مي نويسم هم اشكام حلقه شده. ((....جان سلام حالت خوبه؟ مامان سوسيس كالباس همبرگري چيزي نخوري چونكه آلوده شدند،گوشتهايي از عراق آوردند. مواظب خودت باش. ميوه بخور.)) و كلي حرف توي دل من كه ترجيح ميدم واسه خودم نگهشون دارم فقط اينكه ماماني نميدونستم اينقدر دوستت دارم. □ نوشته شده در ساعت 6:01 AM توسط باربد October 13, 2002
● آقا اینجا به قسمت از نقاط بدنمون در حال جر خوردن هست.
........................................................................................علتش البته کار نیستا بعدا واستون ميگم. □ نوشته شده در ساعت 11:14 PM توسط باربد October 06, 2002
● آقا اینجا هم کافی نت داره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 11:30 PM توسط باربد October 02, 2002
● شب رسيدم تهران و يه راست رفتم خونه دوستم سيروس كه تازگي ها از شيراز رفته اونجا و داره توي يك شركت در قسمت تبليغاتش كار ميكنه.
خلاصه بعد از كلي تو سر و كله هم زدن گرفتيم خوابيديم و صبح اول وقت يعني ساعت 10 رفتم اداره نظام وظيفه،توي راه از هر كسي كه مي پرسيدم نظام وظيفه كجاست با يه حالتي كه انگار دلشون واسم سوخته راهنماييم ميكردن،چند تا سرباز هم كه ازشون پرسيدم با خنده مي گفتن دوران خوشي تموم شد.به هر حال رفتم اداره نظام وظيفه و بعد از كلي سئوال گفتن بايد بري ساختمون يه خيابون پائين تر كه ما هم رفتيم و اونجا هم بعد از كلي بالا رفتن از آسانسور و پله يه آقايي نشسته بود كه خيلي هم انصافا خوش اخلاق بود چون اصلا حرف از دهنش بيرون نمي اومد.دردسرتون ندم آخر اينجوري شد كه فهميدم يا بايد پارتي حسابي داشته باشم با حدود 35 مليون تومن پول كه بتونم برم خارج.راستي يادم رفت بگم كه اگر خانواده محترممون دو ماه ديرتر از بلاد كفر به ايران برگشته بود الان آقا باربد مي تونست سربازيشو با قانون خارجكي ها بخره.همين. بعد دست از پادراز تر اومدم و يه راست رفتم بتهوون و يه نوار از كيهان كلهر خريدم كه فكر كنم مال اون زماني هست كه تازه داشته كمانچه ميزده و خيلي ازش خوشم نيومد مخصوصا با اون تمبك زدن حدادي. بعدشم رفتم دنبال بليت كه ايندفعه واقعا هوايي بيام شيراز كه گفت واسه دوشنبه جا خالي داريم و منم ناز كردم و گفتم خوب باشه بعدا سر فرصت ميام ميخرم. بعد هم كه اومدم خونه و با دوستمو و دوستشو و دوستشو و خواهر دوستشو و برادر دوستشو و دوست ديگم رفتيم طرفاي پارك ملت هوا خوري كه به علت و ازدياد تعداد نسوان سر از فروشگاههاي اون طرف خيابون درآورديم و بعد هم خسته و خورد رفتيم خونه به صرف سوسيس و تخم مرغ(ضمن اينكه ظهر هم تخم مرغ با تن ماهي خورده بوديم) جاتون خالي فرداش همه به غير از من و دوستم مسموم شدن اساسي. چون حوصله ندارم و سرما هم خوردم و دارم ميرم بوشهر و حالم حسابي قاطي هست سه روز ديگه رو فشرده ميگم و ميرم. فرداش قرار بود برم دانشگاه هنر پيش يكي از دوستام كه هم ديداري كنيم و هم ديداري از دانشجويان هنرمندها(منظورم پدر و مادراشونه كه...)ديداري كرده باشيم كه توفيق نشد بعد با زهرا از همكلاسيايه دوره دانشگاه قرار گذاشتم كه ببينمش و ديدمش و كلي با هم حرف زديم(زهرا مثل خواهرم واسم عزيزه خيلي باهاش احساس نزديكي ميكنم)و خلاصه كلي از زندگي نااميد بود كه با حرفاي من فكر كنم تا چند روز ديگه يه ساختمون سيزده طبقه پيدا كنه. بعد هم كه دوباره رفتم خونه دوستم اينا و پلو با مرغ خورديم . روز بعد كه ديگه سرو كله اين سه نفر (يكي دوتا سه تا)پيدا شد و خلاصه ميتونيد بقيشو توي بلاگ اونا بخونيد فقط اينو بگم كه آقا كلي پول خرجشون كردم كه توي تهران جلو شوشو و نداي از بالوي ديفال آبروون رو نبرن. نكات سفر به تهران: 1.اينجا همه دنبال كار خودشون هستن. 2.سيروس خيلي خسته ميشه ولي با وجود يه نفر تمام خستگي ها بهش اثري نداره. 3.شاهين هم بلاگ دار شد و ما نميدونستيم. 4.جاي نعيم خالي بود. 5.خدايا اين سربازي ما رو يه كاريش بكن. 6.اردلان جان زندگي سختي زياد داره به روزهاي خوب در كنار هم بودن بيانديش. 7.شوشو از بابت خاتم ها ممنون ولي هنوز به دستم نرسيده. 8.اينجا موبايل با دسته هاونگ هيچ فرقي نداره. 9.دو تا نفس عميق بعدش سي سي يو. 10.چقدر اينجا سر بالايي داره. 11.اگر بخواي به اميد آژانس هوايي باشي اين ميشه كه آخرش با اتوبوس بياي شيراز. 12.ندا از بالاي ديوار خيلي زندگي رو سخت نگير،ضمنا فكر نكن رسالت داري كه همه چيز رو درست كني و همه رو آدم. 13.بعضيا:همكلاسي سلام همكلاسي:خوب بعدش. 14.درويش سياه پوشيده واسه خودش از بس اين كيسه هاي اردلان رو اينور اونور كرد. 15.بفرما همبرگر،پيتزا. 16.من موسيقي كار ميكنم ،حسود هرگز نياسود+بند 2 ويرژن يك(توي بلاك كريستف ببينيد) 17.اين منشي كافي نت ونك رو نذاشتن به جرگه بلاگ نويسا هدايت كنم. 18.من از اين عينك مدل جديدا ميخوام. 19.پارك شيان و اوقاتي كه واسه بعضيا مثل يك رويا بود 20.نون و كالباس و گندي كه به اتوبوس زده شد. 21.آقا دنگاتون يادتون نره. □ نوشته شده در ساعت 11:53 PM توسط باربد
● سلام
........................................................................................آقا امروز برگشتم به خاك پاك شيراز عزيزم،يه كمي سرما خوردم در ضمن اينكه فردا هم بايد برم بوشهر سر كارگاه پرورش ميگو آخه اونجا يه سركارگر داريم كه احمق 15 روز مرخصي گرفته كه بره دنبال عقاب گيري و از اين حرفا حالا من بايد برم اونجا يه يك هفته اي اونجا باشم،هيچ كدومتون فكر نكنم بفهميد كه من چقدر از كار توي اونجا با يه مشت آدم احمق و كلاش متنفرم.از سفر واستون بگم كه چقدر جاي همتون خالي بود: سفر نومچه باربد كثيرالسفر في بلاد عراق عجم و طهران: آقا از بس كه اين بار هاي قاشق و چنگال دايي گرامي رو جابجا كرديم داشتم ديگه ميمردم كه به فكرم افتاد يه سفر با دايي جون برم به اصفهان كه ديداري با مادر بزرگ و پدربزرگ تازه كرده باشم پيش خودم گفتم من كه تا اونجا ميرم يه سر هم برم تهران ببينم واسه سربازي ميشه كاري كرد يا نه. القصه اينجا سوار اتول شديم و شاهين شهر(يه شهر كوچك در 20 كيلومتري اصفهان كه بيشتر خوزستاني ها اونجا هستن) پياده شديم.بعد از رفع خستگي گفتم به اسطوره زنگ بزنم كه باهاش قرار بذارم و ببينمش كه يادم افتاد تلفنش رو نياوردم به اردلان زنگ زدم كه شماره رو از اون بگيرم،چون صبح اول صبح بود يه كمي صدام عوض شده بود،اردلان گوشي رو برداشته كه بهش ميگم الو ائتلاف سياه كه بهم ميگه شما كي هستيد و منم كه هاج و واج موندم تا اومدم بگم من همونم يه دفعه تلفن رو قطيده.باز هم بهش زنگ ميزنم كه ديگه از ترس برنداشت گوشي رو(من شماره موبايلم عوض شده بود و شماره رو نميشناخت آخه اردلان نمايشگر داره) خلاصه بعد از كلي زنگ زدن آقا گوشي رو برداشته و ميگه نه تو باربد نيستي و بايد يه نشوني بدي تا بفهمم تويي كه منم آخرين ضربه اي كه از ما رو خورده بود بهش يادآوري كردم تا بالاخره فهميد داره با كي حرف ميزنه و ايمجا بود كه ديگه خيلي مودب شد و محترمانه شماره رو به من دادو كلي هم عذرخواهي كرد. با اوسطوره قرار گذاشتم و عصر رفتم اصفهان پيشش.بعد از كلي ترسيدن از اينكه اون پاسداراي خفن اونجا نگيرنمون رفتيم يه كافي شاپ به نام كارين نزديكاي جلفا كه جاي با حالي بود البته پول هم خوب ميگرفت.بعد اين دختر خاله ما(من خاله ندارما)گفت كه امشب كنسرت گروه آريان هست و بيا يريم منم از خداخواسته گفتم باشه كه ايشون هم با دو تا تيليفون كار ها رو رديف كرد و ما بسوي كنسرت راهي شديم،راستي يادم نره بگم كه مي واستم كافي نت برم ولي وقت نشد اما از قيمت باورنكردني كافي نت اونجا واستون بگم كه ساعتي 500 تومن بود. آقا ازتوي محل كنسرت واستون بگم ماشاا... پر بود از آدم و حوا هاي خوشتيپ خلاصه كيفيت در حد GooD بود.ما هم كه پارتيمون خيلي كلفت بود صاف رفتيم نشستيم رديف اول اول.بعد از كلي خواهش برگزار كننده ها از تماشاچي ها كه آقا تو رو خدا تكون نخوريد و از اين حرفا كنسرت شروع شد و هر آهنگي كه اين بيچاره ها مي خوندن بيست بار تذكر ميدادن كه لطفا كسي حركت موزون نكنه آخرشم كه ديگه گفتن بعله كنسرت امشب تعطيل و فردا شب هم لغو شده.ولي انصافا كارشون روي صحنه خوب بود و مثل نواراشون بود. خلاصه بعد از كنسرت هم رفتيم پاركي كه پسرخالمون(يعني داداش دخترخالمون)اسكيت بازي ميكرد و بعد از هم جدا شديم. صبح جمعه هم كه تا ظهر در خدمت مامان و بابا بزرگ گرامي گذرونديم و عصر هم راهي تهران شديم اونم هوايي البته نه با طياره ها بلكه با اين اتوبوس دو طبقه ها،كلي هم كيف كردم چون تا حالا از اينا سوار نشده بودم.خلاصه كه سفر هوايي با ضريب خطر صفر هم تجربه كردم. نكات سفر اصفهان: 1.چقدر خوبه آدم مادر و پدربزرگ مهربون داشته باشه. 2.آقا اگر مي خواين ليدر گروه باشين حداقل جاي كافي شاپ رو يه دور قبلا مرور كرده باشين كه مجبور نشين 5 دفعه از جلوش رد بشين ولي بازن نفهمين كجاست 3.اگر اب يه خوشتيپ ميرين كافي شاپ كيفتون رو جا نذاريد. 4.آقا تو اصفهان فكر كنم آدم بره كافي نت خيلي باصرفه تره تا اينكه تو خونه با اينترنت كار كنه(حداقل ايني كه من پيدا كردم) 5.دلم ميخواست مزدك رو هم ببينم. 6.از اصفهان به تهران مثل شيراز كه به مرودشت هر نيم ساعت سرويس داره اونجا هم اتوبوس داره. 7.اگر يه دوست خوب تو اصفهان داشته باشين ديگه نمي خواد خودتون گز سوغات بخرين اونا واستون ميارن. 8.بعد از مدت ها فكر ميكنم يه دوست خوب جديد پيدا كردم. □ نوشته شده در ساعت 4:11 AM توسط باربد
|