| |
جريان زندگى من |
January 31, 2004
● عجب! آقا يه دفعه چشم باز ميكني ميبيني شدي اوسا معمار، اوسا كاشي كار، اوسا خراب كردن و خلاصه داري حسابي تو كارت جا ميفتي.
□ نوشته شده در ساعت 12:54 PM توسط باربد
● آقا اينجا يه چيز خيلي باحالي كه داره تبليغاتشه. اصلا اينجا تبليغاتشون واقعا يه صنعت و حسابي گرد و خاك ميكنه.مثلا يه چيز جالب واستون بگم: فردا اينجا مسابقه فينال فوتبال آمريكايي هست و تبليغايي كه بين اين بازي پخش ميشه بعضي وقتا مليون ها دلار خرج داره و خيلي ها اصلا بيشتر تبليغاي جورواجور ايم مسابقه رو به خود مسابقه ترجيح ميدن.
يه مورد با حال اين تبليغ ها مخصوصا راديوي هاش اينه كه مثلا طرف كلي تبليغ ميكنه بياين اين جنس رو بخرين ارزونه، مجاني باهاش كلي چيز مياد كلي خدمات بهتون ميديم و اين حرفا تمام اين حرفا رو هم كه كلا 4 يا 5 جمله بيشتر نيست رو تو 2 دقيقه ميگه ولي آخر تبليغ يثه دفعه گوينده گازش رو ميگيره و حدود 20 جمله رو در عرض 10 ثانيه ميگه كه مضمونش اينه كه تمام اين حرفا كه گفتيم مفت و مجاني بيا بخر در صورتي هست كه برگزيده بشين از طرف ما و خلاصه يعني تقريبا هر چي گفتيم يعني كشك ولي اينقده اينا رو تند ميگه كه عمرا تا وقتي نري فروشگاه و بخواي اون جنس رو بخري متوجه بشي. باز هم در مورد سيستم خريدار و فروشنده و كلا اينكه خريدار خوب چه مشخصاتي داره مينوسيم واستون. □ نوشته شده در ساعت 12:53 PM توسط باربد
● دعاي هفته:
........................................................................................- خدايا از ته قلب اينو ميگم: يه كاري كن بمونه. - اي دوست، رفقاي با معرفت عطا فرما. □ نوشته شده در ساعت 12:43 PM توسط باربد January 18, 2004
● آقا ما تا خودمون اعلام نكنيم تولد بلاگمونه كسي كه تحويل نميگيره كه! آخه اينم شد وضع.ولي خدا وكيلي اينم ديگه تولد و سالگرد داره آخه؟
□ نوشته شده در ساعت 4:19 AM توسط باربد
● خدا وكيلي اند خدمات هستن اين شركت هاي خدمات اينترنت ايران.
آقا پارسال يه جايي هوست و دومين مفت ميداد ما هم گرفتيم. حالا امسال كه يكسالش تموم شده بدون اين كه نامه اي چيزي بدن كه آقا اصلا ميخواي باز هم ما بهت خدمات بديم يا نه ميبينم سر موعد مقرر اين سايت ما نابود شده و اصلا هم خبري ازش نيست. حالا جالبيش اينه كه همون دومين رو كه ميخوام برم اينجا بگيرم ميگه بعله اقا اين دومين به ثبت رسيده و نميتونم بگيرمش. بدبختي اينه كه اصلا اسم و نام و نشون اون شركت رو هم يادم نمياد. □ نوشته شده در ساعت 4:04 AM توسط باربد
● من هميشه دلم ميخواد آدم منطقي و عقل گرايي باشم.
پيش خودم ميگم آخه آدمي كه با يه موسيقي يه دفعه دلش پرميكشه يا يه عكس و كلا يه اثر هنري اون رو به وجد مياره چطوري ميتونه عقل گرا باشه؟ اخه آدمي كه همين كه به خوبي هاي مردم فكر ميكنه به آينده بشريت اميدوار ميشه عقل گراست اصلا؟ادمي كه به تپه اي نگاه ميكنه كه از تلالو نور افتاب از بين ابرها نارنجي شده و يه دفعه اصلا دلش ميخواد كار رو ول كنه و بشنه به اون منظره بنگره و همين خستگي كار رو از بدنش در مياره، احساساتي نيست؟ ولي از طرفي ميبينم آدمي كه الكي عصباني نميشه و كلا دير آمپرش ميره بالا، آدمي كه طرز تفكر و نوع نگاش به زندگي وقتي پاي عمل بياد وسط از سنش بالاتره، آدمي كه وقتي مشكلي پيش مياد با تمام ترسي كه وجودش رو گرفته بازم آرامشش رو حفظ ميكنه و سعي ميكنه به اطرافش هم آرامش بده و خلاصه فقط خوبي ها ميتونه رو احساساتش اثر بزاره. □ نوشته شده در ساعت 3:26 AM توسط باربد
● الان خيلي احساس خوبي دارم، خيلي خوشحالم دلم ميخواد پاشم همين الان تنبك بزنم ولي لعنت به اين آپارتمان هاي كاغذي و اين پيرزن همسايه.
نميدونم علتش چيه؟ به خاطر اون قاب عكسيه كه آزاده واسم خريده؟ واسه اينه كه ميدونم يكي هست كه خيلي منو به خاطر خودم با همه بدي هام و خوبي هام دوست داره؟ به خاطر اينه؟ كه يه نفر هست كه ميتونم بهش ابراز علاقه كنم؟ به خاطر اين شلوار خوشگله هست كه آزي عزيزم واسم انتخاب كرده؟ به خاطر اون عطريه كه آبجي ميزنه و هر وقت بوش رو ميفهمم ياد مهموني ميفتم و يه جورايي دلم وا ميشه؟ به خاطر كفش هاي خوشگل جديدمه؟ به خاطر حرف زدن با دوستاي خوبمه؟ خلاصه هر چي هست خيلي احساس خوبي دارم.دلتون سوز. □ نوشته شده در ساعت 3:14 AM توسط باربد
● دعاي هفته:
........................................................................................-خدايا ميدوني كه پاولاي عزيزم احتياج به كمك و ياري تو داره، خدايا نااميدش نكن. - خدايا اين بلاگ رو N ساله بنما. - خدايا ممنون به خاطر دوستاي خوبي كه بهم دادي - اي كسي كه هرگز خواب نداري! ميدوني چقدر زشته آدم جلو سر و همسر هميشه خميازه بكشه و متاسفانه در حالي كه حاج خانم داره با شور و هيجان يه ماجرا رو واسش ميگه خوابش ببره.خلاصه اين عادت خواب رفتن ما رو از ما بگير شديد( اين لطفا با DHL برسد به مقصد) □ نوشته شده در ساعت 2:57 AM توسط باربد January 11, 2004
● آقا اين هم چند تا شيرازي تر و تازه
روياهاي چسبناك بچه هاي شيراز دو سه تا هم از بلاگر ها هم توي بلاگ اسكاي بودن كه مثل اينكه فعلا ريخته به هم و اگر درست شد سرويسشون معرفيشون ميكنم. □ نوشته شده در ساعت 11:51 PM توسط باربد
● بعله ، اين مطلب رو بايد 14 روز پيش مينوشتم ولي خوب هميشه اون چيزي كه ميخواي اجرا كني عملي نميشه، به هر حال
به همين سادگي! به همين خوشمزگي! شد يكسال نميدونم اون تبليغ پودر كيك رشد رو ديده بودين يا نه ، هنوز نشون ميده تلوزيون يا نه كه ميگفت به همين سادگي به همين خوشمزگي كيك رشد! اين يكسال گذشته هم يه جورايي مثل همون كيك رشد آماده ها بوده كه معمولا پدرت در ميومد تا درستش كني بر خلاف عكسي كه رو بسته اش بود و برخلاف تبليغاتي كه واسش ميشد ولي خوب اگر ميشد چي مييييشد. يه جورايي شيرين يه جورايي تلخ و گس و البته هر از گاهي بي مزه يكسال گذشت. تو اين يكسال تونستم بهتر خودم رو بشناسم تونستم محكم تر روي پاي خودم به ايستم هر چند كه من متاسفانه اين مشكل رو با خودم داشتم و هنوز هم يك كمي دارم كه هميشه فكر ميكنم اگر كاري دارم انجام بيشتر از اينكه به خاطر تلاش و همت خودم بوده به علت پشتباني بقيه بوده ولي خوب كه نگاه كني ميبيني بقيه هميشه هوام رو داشتن ولي اين من بودم كه اون جوهره رو داشتم به قول حافظ عزيز كه ميگه گر نباشد انگشت سليماني چكار آيد از نگيني( فكر كنم اين بود شعرش) به هر حال ياد گرفتم كه چجوري بايد با مسائل جدي تر برخورد كرد و خلاصه اگر بگم هزاران تجربه و آموخته جديد دارم دروغ نيست .ولي ار همه اينها بهتر يه چيزي كه هميشه بهش ميبالم اون گذشته من هست با اينكه پر از موفقيت و شكست بوده، پر از اشتباه و درستي و البته راستي، پر از تجربه و خامي امروز ميبينم كه چقدر در زندگيم داره تاثير ميزاره به هرحال مهم اين هست كه الان از اون چيزي كه هستم خوشحالم البته راضي نيستم و هنوز خيلي راه دارم كه بهش برسم ولي وقتي ميبيني به اون سمتي كه دلت ميخواد داري ميري و تنها چيزي كه ميتونه تو رو باز بداره فقط خودتي و خودت، اون وقته كه درونت احساس آرامش ميكنه آخه ديگه تقريبا از خودت هم داري مطمئن ميشي. با تمام اين چيز هايي كه بدست آوردم ولي خوب نميشه از اون چيزايي كه از دست دادم يا بهتر بگم اون چيزايي كه الان ندارمشون چشم پوشيد. دوپيازه آلو، عطر بهار نارنج و نسترن اون كوچه باحال و دراز خودمون ، عباس 11/7 و خلاصه همه چيزايي كه يه موقع بي خيال اما با لذت از كنارشون ميگذشتي اما اون چيزي كه بيشتر از همه فكر ميكنم به قول اينجايي ها ميس كردم خاطرهء نو ساختن با تمام انسان هاي دور و برم كه اونجا بودن هست اسم نميبرم چون واقعا زيادن از دوست هاي خوب عزيزم و خانواده اي كه هميشه دور هم بوديم و حتي اون كسايي كه فكر ميكنن من فراموششون كردم ولي نميدونن چقدر در قلب و روحم جا دارن به هر حال از اين متاسفم كه فعلا امكانش نيست كه بيشتر و بهتر باهاشون خاطره بسازم ولي خوب خوشحالم از اينكه خاطره يكي يكيشون تو قلبم هست و همين قلبم رو روشن نگه ميداره. يكسال مثل برق گذشت ميدونم 10 سالش هم مثل باد ميگذره ولي اين رو هم ميدونم كه يه درخت ممكنه خاكش عوض بشه، ممكنه كه تناور تر بشه يا حتي مريض و نحيف، ممكنه شاخ و برگ كم و زياد بشه ولي ميوه اي كه ميده هيچوقت عوض نميشه. دو قطره اشك اما يه دهن پر از لبخند از اونايي كه تمام دندون ها رو ميشه شمرد . گوهر مخزن اسرار هم آن است كه بود حقه مهر بدان مهر و نشان است كه بود. □ نوشته شده در ساعت 11:44 PM توسط باربد
● آقا جاتون خالي واقعا ديشب اولين برنامه موسيقيم رو توي آمريكا اجرا كرديم و خدا رو شكر خيلي هم بد از كار در نيومد.برنامه به اين صورت بود كه 10 روز پيش به ما (من و دوستم فراز كه سنتور ميزنه) ميخوان يه برنامه موسيقي سنتي براي حمايت از زلزله زدگان بم بذارن ما هم خلاصه اند كار خير هستيم به همراه 3تا گروه نوازنده ديگه برنامه هاي جدا هركدوم حدود 20 دقيقه اجرا كرديم و فكر ميكنم برنامه ما هم چيز جالب و متفاوتي با بقيه از كار در اومد با بليت فروشي و مقدار پولي كه مردم داوطلبانه كمك كردن و همينطور كمك همسنگي كه پير اميديار كه فكر كنم معرف حضور همه باشه حدودا پول ساختن 30 خونه اينجوري كه برگزار كنندگان برنامه برنامه ريزي ميكنن دراومد.
برنامه جالبي بود مخصوصا اينكه اولا خيلي به خودم اميدوار شدم و ضمنا دوباره اون عشق به نوازندگيم كه يه مدتي زير خاكستر رفته بود داره مياد بالا. فقط ديشب خيلي دلم ميخواست چند نفر اونجا بين جمعيت(سالن اون كليسايي كه توش برنامه داشتيم پر شده بود خلاف انتظارمون) باشن كه يكيش هم پدر و مادرم بودن. □ نوشته شده در ساعت 8:20 PM توسط باربد
● عرض به حضورتون كه آقا اصلا اين مدتي كه ننوشته بودم اينقده وجدان درد داشتم كه نگو ولي خب واقعا هم وقت نبود هم اينكه يه مدتي سرما خورده بودم شديد و هم اين برنامه كنسرت و اسن حرفا خلاصه مجال نميداد كه بيام و چيزي بنويسم حالا هم كه امودم اينجا ميبينم چقدر نوشتن اصلا يادم رفته و چيز خاص بيشتري نميتونم بنويسم.فعلا تمام
□ نوشته شده در ساعت 8:06 PM توسط باربد
● دعاي هفته:
........................................................................................-خدايا شكر كه تونستم در يك كار خيريه شركت كنم. - بارالها كمك كن كه اين بلاگ رو حداقل هر هفته به روز كنم. - بار الها كمك كن يه قسمت از بدنمون هيچ وقت گشاد نشه. □ نوشته شده در ساعت 8:04 PM توسط باربد
|