جريان زندگى من



January 18, 2004

● من هميشه دلم ميخواد آدم منطقي و عقل گرايي باشم.
پيش خودم ميگم آخه آدمي كه با يه موسيقي يه دفعه دلش پرميكشه يا يه عكس و كلا يه اثر هنري اون رو به وجد مياره چطوري ميتونه عقل گرا باشه؟ اخه آدمي كه همين كه به خوبي هاي مردم فكر ميكنه به آينده بشريت اميدوار ميشه عقل گراست اصلا؟ادمي كه به تپه اي نگاه ميكنه كه از تلالو نور افتاب از بين ابرها نارنجي شده و يه دفعه اصلا دلش ميخواد كار رو ول كنه و بشنه به اون منظره بنگره و همين خستگي كار رو از بدنش در مياره، احساساتي نيست؟
ولي از طرفي ميبينم آدمي كه الكي عصباني نميشه و كلا دير آمپرش ميره بالا، آدمي كه طرز تفكر و نوع نگاش به زندگي وقتي پاي عمل بياد وسط از سنش بالاتره، آدمي كه وقتي مشكلي پيش مياد با تمام ترسي كه وجودش رو گرفته بازم آرامشش رو حفظ ميكنه و سعي ميكنه به اطرافش هم آرامش بده و خلاصه فقط خوبي ها ميتونه رو احساساتش اثر بزاره.

                               

........................................................................................