جريان زندگى من



January 31, 2003

● آقا هنوز اون دفترچه اي كه توش قسمتي از سفرنامه رو نوشته بودم پيدا نكردم ولي اشكال نداره ديگه داره واقعا دير ميشه(الان 5 هفته ست كه اومدم اينجا)و ميترسم يه قسمتي از جاها رو يادم بره.
و اما سفرنامه:
همه چيز از اونجا شروع شد كه يه روز پنج شنبه اون فاكس بالاخره اومد و ويزاي دبي جور شد ولي مشكل اينجا بود كه بليت نگرفته بودم ولي زود رفتم و بليتي كه از قبل واسه شنبه رزرو كرده بودم رو واسه دوشنبه گرفتم و ديگه همه چيز مهيا شده بود واسه رفتن.
اون دو سه روز واقعا نميتونم بگم چه حسي داشتم فقط ميدونم همش نگران بودم كه نكنه يك دفعه تو فرودگاه بگيرنم(همه كارام درست و قانوني بود ولي خوب بالاخره 1% هم احتمال اينكه به آدم گير بدن ذهنم رو مشغول كرده بود)واسه همين اصلا نميتونستم از هيچكس حتي خونواده درست و حسابي خداحافظي كنم آخه نميدونستم واقعا رفتني هستم يا نه(بايد تو موقعيت قرار بگيري تا بفهمي چي ميگم)به هر حال به خاطر خيلي از مسائل ديگه هم تصميم گرفته بودم كه با دوستام خداحافظي نكنم، البته از اكثرشون يه جورايي خداحافظي كردم ولي خوب متاسفانه هيچكدومشون نفهميدن( از يه نفر هم كه ميخواستيم مثل آدميزاد خداحافظي كنيم نشد از بس خونشون يا اشغال بود يا خلاصه نميدونم سرش شلوغ بود و اين حرفا ديگه)به هرحال اون يكي دو روز تو خونه ما قيافه همه جالب بود همه مثل كسايي كه به يه آدم مريض رو به موت نگاه ميكنن ولي جلو روش نميخوان ناراحتش كنن بهم نگاه ميكردن.مامان بزرگ كه هي ميگفت نميدونم چرا سرم درد ميكنه، مامانم هم همينطور(ولي من ميدونستم) خلاصه آقا دوشنبه صبح قبل از طلوع آفتاب به طرف بوشهر حركت كرديم(آخه بليت پروازم رو از بوشهر گرفته بودم)و حدود ساعت 10 اينجورا بود كه رسيديم بوشهر توي راه هم آي خوابيدم كه نگو.يه چيز جالب اينكه آقا وسايل صبحانه همه چيز برده بوديم با خودمون ولي مامان يادشون رفته بود پنير بيارن واسه همين آخرين صبحانمون هم توي ايران شد نون و مربا(البته اگر هم بود كي ميتونست بخوره تو اون موقعيت)به هرحال رسيديم به فرودگاه بوشهر و وسايل رو تحويل داديم و بعد از يه خداحافظي با مامان و بابا(اصلا دلم نميخواست كه پشت سرم گريه و اين حرفا باشه مامان و بابا هم واقعا خيلي مقاومت نشون دادن و جلوم گريه نكردن)رفتم تو قسمت تحويل گذرنامه و گذرنامه رو تحويل دادم كه آقاي مامور اونجا يه نگاي به گذرنامه كرد و بعد به من گفت يه كم بيا نزديك تر(آخه صورتم رو درست نميديد) و پرسيد پول رو كجا واريز كردي؟؟؟؟؟

                               

........................................................................................

January 30, 2003

● اين دفعه اگر ميخواين بخندين مانعي نداره چون خودمم از زور عصبانيت خندم گرفته بود، به هر حال فارت به توان 2 به علاوه 2
يعني چي؟ آها، يعني اينكه بعد از اين همه صبر كردن و وقت آزمون گرفتن، به خاطر اينكه اين دختر دايي ما يه جورايي فارسيش خيلي خوب نيست(از بچگي اينجا بزرگ شده) و نميدونست سه شنبه يعني چه روزي و يه مقدار خنگ بازي خودمون كه وقتي پرسيد سه شنبه ميشه Thursday بچه ها ما هم حواسمون به فيلم بود و گفتيم آره و .........خلاصه سرتون رو درد نيارم اون منشي داييجونم( كه الان اومده ايران) فكر كرده بود بايد پنج شنبه بياد دنبال ما و در نتيجه اينجانب به قول اينجايي ها قرار امتحان رانندگي رو miss كردم(به همين سادگي به همين خوشمزگي، كيك چي بود؟)حالا دوباره بايد روز دوشنبه بريم امتحان بديم.

                               

........................................................................................

January 26, 2003

● حيف! تو اون كفش فروشي كه اون روس ها بودن نشد كار بگيرم.
                               

● آقا اين مثل كه ميگن كرم از خود درخت هست رو حتما شنيدين حالا ميخوام بهتون ثابتش كنم.
هنوز نيومده قول دادم به يكي از آشنا ها كه تو شيراز هست واسش بلاگ راه بندازم(اردلان خوشحال نشو طرف پسر هست) ضمنا در اولين فرصت ممكن هم ميخوام ليشت بلاگ نويس هاي ساكن آمريكا رو راه بندازم بابا به هر حال اومديم تو يه مملكت غريب و البته قريب و بايد يه كاري بكنيم دلمون خوش باشه ديگه.

                               

● خندم مياد(به لهجه صمد آقايي) جيوار هم نوشته ديگه نمينويسم(خودش ميدونه كه مسخره نميكنم و واقعا خندم مياد)
                               

● واقعا كه با اين همه راهنمايي هنوز نتونستي تو قلب طرف كانال بزني، خوب اشكال نداره به همين زودي ها يه مطبل ديگه مينويسم كه اين ديگه تضميني هست(به قول اينجايي مثلا رو شيشه مرباش نوشته اگر خوب نبود بيا پولش رو بهت ميديم يا اگر پيتزا تلفني واست بيارن اگر يخ باشه ميتوني پولش رو ندي منم اگر اين عمل نكرد پولتون رو پس ميدم)
                               

........................................................................................

January 24, 2003

● آقا بالاخره يه كلاس اكابر همين نزديكي خونمون پيدا كردم، تا خونه ما پياده 10 دقيقه بيشتر راه نيست و معلمشم يه خانمه هست كه به قول اينجايي ها خيلي نايس هست.تو كلاسمون يه خانم ايراني هم هست يه نام ستاره كه فكر كنم حدود 55 يا بيشتر رو داره بقل دستمم يه پسر مكزيكي بود به نام آنتونيو كه 24 سالشه ولي مثل اين ميمونه كه مثلا من برادر كوچيك كوچيكشم(كلا اينجا اكثر آدماي جوون خيلي بيشتر از سنشون ميزنن و آدم هاي سن بالا خيلي كمتر از سنشون كه خيلي هم بده مثلا يه دختر ميبيني كه خوب و خوشگله و به نظر مياد ميتوني باهاش تفاهم داشته باشي كه يه دفعه ميفهمي مثلا طرف18سالشه يا مثلا 30)خلاصه تو كلاسمون بيشتر مكزيكي هستن بعد تعداد چشم بادمي ها بيشتره و بعدشم خاورميانه(يه خانم پاكستاني و يه جوون اردني كه اين دفعه كه من رفتم غايب بود)راستي يه چيز جالب اينجا اينه كه وقتي ميگن طرف آسيايي هست منظورشون اينه كه مال شرق آسياست و مثلا اگر بگي من آسيايي هستن فكر ميكنن كه از اون چشم تنگا بايد باشي.
به هر حال كلاس اكابرمون سطح انگليسيش خيلي بالا نيست و من خودم خيلي نسبتا بيشتر از اون چيزي كه ياد دادن بلد بودم ولي يه مسئله هست اونم اينكه هم مفتكيه و هم اينكه خوب بالاخره من سرم گرم ميشه فعلا و از همه مهمتر اينكه مجبور ميشم حرف بزنم، الان من يه مشكلي كه دارم اينه كه كلماتي رو كه بلدم نميدونم كجا بايد بكار ببرم يا مثلا سريع مغزم ياري نميكنه كه يه جمله بسازم و اين كلاسا ميتونه خيلي كمكم كنه.

                               

● اگر يهم بد و بيراه نميگين ميخوام يه چيزي رو اعتراف كنم. از روزي كه اومدم اينجا(كه الان دقيقا شده 4 هفته) نتونسته بودم نظر هاي زيبا و جالبتون رو بخونم تا امروز كه رفتم خونه دايي جون و داشتم كامپيوترش رو درست ميكردم و تونستم نظر هاي بلاگم رو بخونم(اين PC خودمون نميدونم چه مرگيشه كه لينك نظر هاي بلاگم رو بالا نمياره)ولي از همتون به خاطر تمام اميد دادن ها،دعا ها و فحش و فضيحت هاتون ممنونم به هر حال خيلي صفا آوردين، لطف كردين از اين ورا بازم تشريف بيارين انشا الله بتونم توي مراسم نظر دهي خودتون جبران كنم
                               

● اين هم دو تا شيرازي ديگه
ايشون كه همين نزديكيايه خودمون هست(همش حدود 6 ساعت رانندگي تا اونجاست)راستي يه كمي بهش نظر بدين بچه نا اميد نشه و شروع كنه به نوشتن دوباره.
ايشون هم كه اينطور كه خودش ميگه خلاصه علااقه شديدي به يكي از بازيگراي زن داره(راستي يكي به من بگه شراره رخام كيه؟)

                               

● نميدونم تا حالا اين فيلم ها رو ديدين يا نه؟
ماتريكس
نمايش ترومن
گزارش اقليت
من هر سه رو قبل از اينكه بيام اينجا ديدم.دو تاي اول رو توي ايران و سومي رو توي هواپيما(آره داداش هواپيمامون فييلم نشون ميداد چه فيلمايي. راستي به جون همين وبلاگ سعي ميكنم تو همين هفته سفرنامه رو بنويسم)
وقتي كه داخل اينجا نباشي و اين فيلما رو ميبيني خيلي كه بخواي مثلا خودت رو درگير مسئله فيلم بكني و دربارش فكر كني با خودت ميگي واي، واقعا انسانيت به كجا ميرود؟(با يه حس فيلسوفانه و يك آه)و كلي هم به حال انسانيت افسوس ميخوري كه چه بر سرش خواهد اومد. ولي اگر اينجا باشي و اين فيلما رو ببيني و بخواي واقعا دربارشون فكر كني بيشتر از اينكه افسوس بخوري ميترسي.اين رو واقعا ميگم بايد سيستم اينجا رو ببينيد تا بفهميد چي ميگم، واقعا آدم اگر اون فيلم رو ببينه و با زندگي اينجا مقايسه كنه يه جورايي ترسناك هست. مثلا نمايش ترومن رو در نظر بگيرين دقيقا اينجا الان دو تا برنامه تلوزيوني داره پخش ميشه كه فقط يه عده رو سر كار گذاشتن كه برنامه پر كنن.يكيش اسمش هست جو ميليونر كه جريانش اينه كه يه يارو خوش تيپه اي رو از تو مزرعش آوردن كه درآمدش 19000 دلار در سال(واسه يه نفر كه دانشجو نيست و سنش هم ديگه از 27 28 بالاتر هست يعني يه كمي از خط فقر بالاتر) هست.بعد اين طرف رو به عنوان يه آدم ثروت مند جا زدن و يه تعداد دختر هم كه داوطلب بودن آوردن كه يكيشون بالاخره خودش رو به اين آقا قالب كنه غافل از اينكه نميدونن طرف آه در بساط نداره و فمر ميكنن كه طرف مليونره.حالا از اين جريانات و حرفاي اينا و كاراي اينا و حتي مثلا لب گرفتناي اينا از هم فيلم گرفتن و دارن پخش ميكنن(البته خود آقاي جو كهه بهش بد نميگذره هم با كلي دختر خوشگل ميگرده و هم اينكه در آينده احتمالا وضعش خوب ميشه.
يا مثلا يه برنامه ديگه هست كه يه پسر هست و 20 دختر كه پسره با اين دخترا ميگرده و هر سري يه تعداديشون رو حذف ميكنه تا بالاخره ببينه از كدوم يكيشون خوشش مياد تا با اون بپره و هر هفته خلاصه مردم رو گذاشتن سر كار البته سري جديدش يه دختر هست با يه تعداد پسر. تازه يه برنامه جديد هم داره ميذاره كه من هنوز نديدم و اون ديگه اند فاجعه هست يه پسره با يه تعداد دختر كه پسره با اينا ميپره بعد از اينا فبلم ميگيرن و به پدر و مادر پسره نشون ميدن تا يكيشون رو واسه شازده انتخاب كنن.خلاصه تا دلتون بخواد از اين برنامه ها هست.
حالا اگر ببينيد اينجا چقدر همه چيز به شماره گواهينامه يا شماره ملي و شماره حساب بانكيت يا شماره كرديت كارتت بستگي داره اون وقت ميفهميد كه ماتريكسي كه تو فيلم ماتريكس ميگفت يعني چي.يه جورايي اگر بخوان ميتونن تمام كاراهاي روزانه اي كه انجام ميدي رو مونيتور كرد.

                               

● اكه هي چقدر نوشتما.
                               

........................................................................................

January 21, 2003

● آقا تو اين نزديكي ما يعني دقيقا اونور كوچه ما و اونور خيابونمون يه مجموعه فروشگاه هست كه امروز با اجازتون تو دو سوم از اونها درخواست كار گذاشتم حالا بايد بشينيم ببينيم كي بهمون زنگ ميزنن كه آقا بيا اينجا ميخوايم ازت كار بكشيم.اگر دست خودم بود حتما ميرفتم تو همين كتابفروشي بارنز اند نوبلز تو قسمت كافه تريا آخه نميدونيد چقدر محيطش آرومه و چقدر هم بوي خوبي داره يا شايدم ميرفتم تو اون كفش فروشيه كه بيشتر كاركنانش روس هستن(به نظر مياد روس باشن) البته از وقتي ديدم تو دست اون صندوق دارش كه اول باهاش چاق سلامتي كردم انگشتر هست اون شوق اوليه ام رو از دست دادم.
                               

● اينم چند تا شيرازي ديگه:
نوسان
ساحل دريا
جاده

                               

● نظرتون درباره كشوري كه دو تا دختر 19 و 21 ساله تصميم دارن واسه خودشون رستوران بزنن و به نظر بقيه هم اصلا چيز عجيبي نمياد چيه؟؟؟؟؟؟

                               

........................................................................................

January 16, 2003

● Fart,يعني همون زرت، يعني همون زرشك، يعني همون .وز خودمون، يعني فرتي رد شدم فعلا.+2
نخند، خنده داره؟ اگر خودتم بعد از اين همه مدت رانندگي تو اون جنگل(اگر بيان اينجا ميفهمين به خدا خيابونامون يه چيزي تو مايه هاي جنگله) و اين همه مدت جونت رو بگيري كف دستت و با اون وانت زنگ زده بري تو بيابون حالا رد شده بودي ميفهميدي اگر كسي بهت ميخنديد ميخواستي جرش بدي(شوخي)be cool man
امتحان بعديشم افتاد واسه 28 Jan.

                               

........................................................................................

January 13, 2003

● خب اينم از امتحان كتبي رانندگي فقط مونده كه سه شنبه هم برم و امتحان شهري بدم و ديگه.....
ولي خدا وكيلي يادتون هسا گواهينامه گرفتن ايران چقدر دنگ و فنگ داشت يه روز برو پول بريز به حساب يه روز برو صبح علي الطلوع تو صف كه اگر نوبتت شد رفتي داخل امتحان بدى.ولي اينجا آقا تمام كاراش 1 ساعت هم طول نكشيد اينم اون اداره هاي راهنمايي و رانندگي كه امتحان دادم.

                               

● آقا اين آخر هفته حسابي بردن گردوندنمون.جمعه شب كه رفتيم يه رستوران ژاپني كه كلي به قول اينجايي ها فان بود.(بعدشم تازه رفتيم يه رستوران چيني كه من اونجا يه آبجو چيني خوردم با اينكه خيلي لايت بود ولي نميدونم لامصب چي توش بود اين كليه ما تا امروز مثل كارخونه كار ميكرد) شنبه صبح با اين دوست هم خونه ايمون رفتيم وسونا پارك كه يه پارك قشنگ نزديك ماست و يه كمي پياده روي كرديم.كلي هم عكس گرفتم كه دو تا شو ببينيد. 1 2 شبش هم رفتيم خونه فاميلامون مهموني كه خيلي حال داد مخصوصا موقع شام ببيني آقا ماهي قزل آلا درست كرده باشن و سبزي پلو و .....يكشنبه شب هم رفتيم تئاتر هوشنگ توزيع و شهره آغداشلو به نام زندگي شيرين ما كه خيلي خنده دار و جالب و پرمعني بود
راستي اين عكس ها كه خودم گرفتم شديدا تحت قانون كپي رايت هست. هنوز نرسيدم زير اين جديدها اسمم رو بزنم ،گفتم كه يه موقع شيطون كسي رو گول نزنوااااا.

                               

● آقا يكي از دلايل پيشرفت اين كفار اينه كه بابا تو توالت كه ميشينن اعصابشون راحت هست و راحت ميتونن فكر كنن و كلي فكرشون رو پرورش بدن ولي ما ها تا يه كم بشينيم تو اون توالتامون يا زانو درد ميگيريم يا كمر درد و زود بايد بلند بشيم اگر هم خيلي پر رو باشيم تو پيري بواسير(ل؟) واسه همينم فرصتي براي فكر كردن به مسائل مهم زندگي نميرسه.
ولي خارج از شوخي خدا وكيلي هرچند توالت هاي اينا راحت هست ولي به نظرم توالت هاي ما خيلي خيلي بهداشتي تره.راستي اينجا به توالت نميگن WC بلكه ميگن Restroomكه از نظر معنايي دقيقا يعني همون مستراح خودمون

                               

........................................................................................

January 09, 2003

● ابن هم چند تا شيرازي ديگه.
فولاد
حضرت فيل
سرسپرده
دنياي عكاسي

                               

● چند تا مسئله هست كه بايد در مورد اين لينك ها و صفحه شيرازي ها بگم:
-اول اينكه آقا اينجا رو من اولش به خاطر خودم درست كرده بودم كه بتونم راحت به بلاگ هاي دوستانم دسترسي پيدا كنم و بعد كه ديدم خوب ميتونه واسه بقيه هم مفيد باشه گفتم خوب چرا بقيه هم استفاده نكنن،حالا اينا رو چرا گفتم؟به اين خاطر كه يه عده فكر كردن مثلا اينجا از اين گروه بازي ها و يا مثلا ناسيوناليست بازي هاي الكي هست. اين صفحه فقط به خاطر اينه كه دسترسي به بلاگ هاي كساني كه شيرازي هستن راحت تر باشه و حالا كه خودم اومدم اينور دنيا ميبينم چقدر مفيد هست و چقدر ميتونم با خوندن بلاگ ها از وقايع شهر عزيزم با خبر باشم
-دوم اينكه آقا اگر نامه ميدين كه اسمتون بره تو ليست حتما در نامه قيد كنيد كه شيرازي هستين آخه خيلي ها هستن كه ميخوان فقط به خاطر اينكه بلاگشون معرفي بشه نامه ميدن.
ـسوم اينكه قربون شكلتون برم آخه شومو كه ميگي من شيرازي ام و كمكم كنيد و اين حرفا خوب آخه عزيز دلم لينك بلاگت رو هم بايد بنويسي تو نامت يا نه.
-چهارم اينكه سلامتي

                               

● آقا اينجا نزديك خونمون يه پارك هست به نام آلمادن ليك كه يه آبگير(درياچه)نقلي هم توش داره كه خيلي جاي با صفايي هست.اين هم دو تا عكسي كه ازش گرفتم 1 2. راستي چه حالي ميده با دوربين خوب آدم عكس بگيره ها.
                               

● آبگوشت دوست دارم،ديشب هم يه آبگوشت زديم با اجازتون خونه فاميلامون كه خيلي خوشمزه بود ولي خدا وكيلي آبگوشت هايي كه مادربزرگم درست ميكرد چيز ديگه اى بود

                               

........................................................................................

January 05, 2003

● اوفىىىى بالاخره اينجا هم ابراش رفت و يك كمي گرم شد.
                               

● آقا اينجا با تمام پيشرفتگيشون اين ساندويچ فروشيهاش توي فهرست غذاشون يه چيز ندارن اونم گروئي سيني.
                               

● جاتون خالي ديروز رفتيم يه شهري همين نيم ساعتي اينجا به نام سانتا كروز جاده اش مثل جاده شمال ميمونست،خيلي قشنگ بود.خودشم شهر كنار اقيانوس آرام هست و شهري ساحلي هست ولي اصلا اون هواي شرجي و خفه دريا رو نداره.خلاصه جاتون خالي بود
                               

● يكي از دلايل پيشرفت اين خارجي ها رو اگر تونستين حدس بزنيد!؟(فردا واستون ميگم)
                               

........................................................................................

January 04, 2003

● آقا هي ميگن آمريكا خوبه، پيشرفته است و اين حرفا ،پس كو؟آقا اينجا با پيتزا هاشون سس كچاپ نميدن مجبوري بدون سس بخوري پيتزا به اين خوبي رو!
                               

........................................................................................

January 01, 2003

● نميدونم بايد چي بگم،خوشحال باشم ،ذوق زده باشم يا مثلا اينكه همه رو خبر كنم.ولي هرچي هست كلي واسه اين مناسبت برنامه داشتم كه هم وقت نشد توي ايران انجامشون بدم و هم اينكه با اين سفر به آمريكا فكر نكنم به زودي بتونم انجامشون بدم.ميخواستم قالب اينجا رو عوض كنم كه نشد.لوگوي زيبايي رو كه ميترا واسم زده رو ميخواستم اون بالا بچسبونم كه هنوز نشده.اصلا ميخواستم برم توي خونه خودم كه مدتي هست دارمش ولي فعلا وقت نميشه كه درست و حسابي راهش بندازم يه اخلاق گندي هم كه دارم اينه كه دلم ميخواد اگر كاري انجام ميشه شسته رفته و درست باشه كه فعلا نه ابزارش هست و نه وقتش.
به هر حال آقا 4روزه كه بلاگ ما هم يكساله شده.
فقط اينو بگم بلاگ نويسي واسه من خيلي چيزا داشت.اول اينه خاطراتم رو هميشه پيش روم ميبينم.باعث شده يكمي به اطرافم بيشتر نگاه كنم.دوست هاي خوبي واسم آورده و اينكه من بلاگ دارم پس بيشتر هستم

                               

● آقا جاتون خالي ديشب رفتيم پارتي سال نو شايد باور نكنيد ولي فكر كنم خود آمريكايي ها هم نتونن به اين شادي جشن خودشون رو برگذار كنن
                               

● خواهش ميكنم بابا من اينجا الحمدالله تا حالاش كه بهم بد نگذشته شماها هم هي ننه من غريبم بازي در نيارين.اگر هم ديدم حالم خوب نيست حتما بهتون ميگم تا واسم گريه و زاري بكنيد تا مشكلاتم حل بشه

                               

● چند تا شيرازي پيدا كردم كه بزودي معرفيشون ميكنم.
                               

........................................................................................