| |
جريان زندگى من |
July 24, 2004
●
........................................................................................آقا.....
صبح اول صبح با دو عدد دايي و يك عدد خواهر و البته يك پسر دايي گفتيم بريم چند تا بنگاه معامله ماشين يه كمي ماشين سواري كنيم بهمون خوش بگذره. (اينجا خيلي راحت ميتوني بري هر بنگاهي و فقط بگي ميخوام ماشين بخرم و هر ماشيني رو كه بخواي سوار بشي و امتحان كني)
بعله..... آقا اول رفتيم هوندا رو امتحان كرديم و البته كتي هم كيف نموديم با ماشين دنده اي. بعد رفتيم يه بنگاه ديگه كه نمايندگي نيسان بيد. اونجا آقا يه دفعه برق چشماش منو گرفت.مدتها پيش ديده بودمش، از همون اول تو نخش بودم هر جا ميديدمش عقل از كلم ميپريد خيلي هاي ديگه هم ميمودن جلو روم ولي عشق اول هميشه چيزه ديگه اي هست. هر چي اين دلاله ميگفت رو مشنيدم و سر تكون ميدادم ولي خوب حواسم به اون بود بيشتر. اقا يك كلام مهرش به دلم افتاده بود كاكو خلاصه اينكه كلي كش و قوس رفتيم از اون ناز از ما نياز ، از اون پشت چشم نازك كردن از ما هم اخم كردن ولي ميدونست كع تو دلم چه خبره. خلاصه كنم، همينجوري بي هوا دل زديم به دريا، آخه چشماش مثل دريا هست. به همين آسوني به همين خوشمزگي كه داره ميشه يك سال و هفت ماه گرفتمش. ايناهاش فقط رنگش نچ مدادي بالام جان. □ نوشته شده در ساعت 7:11 PM توسط باربد
|