| |
جريان زندگى من |
November 29, 2003
● آقا جاتون خالي روز تنكس گيوينگ رفتيم خونه برادر خانواده اي كه دوستم پاولا پيششون زندگي ميكنه.ساعت دو و نيم رسيديم اونجا و بعد از نيم ساعت نشستيم به خوردن بوقلمون و گوشت و پوره سيب زميني و خلاه يه چيزاي ديگه كه اسمشون يادم نيست ولي مزشون هنوز يادمه.خلاصه جاتون خالي شبش هم دعوت بوديم خونه يكي از فاميل ها كه اونا هم بوقلمون داشتن ولي من دير رسيدم و فقط به قسمت شيريني جات رسيدم خلاصه خوب بيد.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 9:33 PM توسط باربد
|