جريان زندگى من



September 28, 2003

● آقا مدتي هست كه هرچي ميخوام بنويسم ميبينم اصلا جور در نمياد.آخه هي ميخوام مثلا به فلاني كه ميدونم بلاگم رو ميخونه بر نخوره يا مثلا دوست و فاميل نگن واه واه ميبيني تا پاش رسيد اونجا دم درآورده يا نميدونم مثلا مامان و بابام واسم نگران نشن.خلاصه بد حسي دارم واسه همينم لطفا از اين به بعد هرچي اينجا مينويسم لطفا نه كسي بهش بربخوره نه كسي نگران بشه(نميدونم اين چندمين باري هست كه اينا رو مينويسم) خلاصه متاسفانه يا خوشبختانه اينجا يه دفتر خاطرات واسه من هست كه ترجيح ميدم بقيه هم در خوندنش با من سهيم باشن و بعضي وقتا هم يه جور بلند بلند فكر كردن هست
                               

........................................................................................