| |
جريان زندگى من |
September 28, 2003
● اين هفته خيلي همچين يه جوري بودم علتش رو نميدونم ولي اخر هفته با يه مطلب از گذشته كه كريتف كلمب نوشته بود و حرف زدن با ميتي خله كه بعد از مدتها واسه يه نفر تونستم با همون شور و هيجاني كه ميدونم مدتي هست ندارمش و دلم واسش تنگ شده از احساسات قلبيم بگم و البته چند قطره اشكي كه هميشه تا احساساتي ميشم(حتي تو خنديدن) بهتر شدم شايد علت اين بوده كه:
........................................................................................به همين سادگي به همين پرشتابي! زرتي شد نه ماه. نميدونم شايد واسه اين حرف يكم زود باشه ولي خوب نه ماه خودش يه زماني هست كه حداقل يه نطفه به يك موجود كامل از نظر جسمي تبديل ميشه، منم اين مدت شايد خيلي كم بوده ولي يه چيزي كه واسم داشته اين بوده كه اون توانايي هايي كه در وجودم ميديدم و ميدونستم دارم ولي هميشه مطمئن بهشون نبودم(من كلا از اون آدمهام كه پيرو فلسفه شك كردن هستم فكر كنم بهشون ميگن شكياتي ها يعني همونايي كه ميگن من شك ميكنم پس هستم) به خودم ثابتشون كردم □ نوشته شده در ساعت 10:33 PM توسط باربد
|