| |
جريان زندگى من |
August 09, 2003
● شب جمعه و باقي قضايا
........................................................................................آقا در اين شهر ما يعني سن هوزه يه فستيوال خياباني موسيقي جاز در حال برگذاري هست و تصميم گرفتيم كه پنجشنبه شب(همون شب جمعه خودمون) بريم مركز شهر و ببينيم چه خبره اونجا؟ آقا هر چندكه يه كمي آخراش رسيديم ولي جاتون خالي همينطوري آب و حوا از نوع اسپانيش و سياه پوست بود كه ريخته بيد و البته از نژاد سفيد هم يه كمكي بود(اينجا نژاد اصيل سفيد شديدا در اقليت هست)به هر حال ابنقده خيابون شلوغ بود كه ما فكر كرديم تظاهرات شده.بعد هم جاتون خالي رفتيم يه شام سفت زديم تو رگ و بعد هم رفتيم توي يه پاركينگ ماشين كه پنجشنبه شب ها موسيقي زنده ميزارن اونجا.آقا اونجا بايد آدمها رو ميديدين همه به معناي واقعي CooL هر كي ر جور دلش خواسته بيد لباس پوشيده بود.پسر ها كه معمولا با لباس تو خونه يا ورزشيشون بودن و يا شاوارشون داشت از پاشون مي افتاد دخترها هم كه يه جوري لباس پوشيده بود كه معلوم بود هوا گرمه و اينجانب داشت چشمام مي افتاد بيرون.در آخر هم ديدم يه نفر داره يه كاسه گنده رو ميگردونه و يه چيزي خيرات ميكنه(خيرات شب جمعه!) و به ما كه رسيد ديدم از اين بادكنك ها يي هست كه طعم داره و به خاطر شئونات اسلامي اسمش رو نميارم كه واسه سلامتي هم خوبه خلاصه داشتن مجانيه مجاني از اين بادكنك ها پخش ميكردن. اين بود ماجراي اولين روز فستيوال جاز .حتما سعي ميكنم يه بار ديگه هم برم و يه گزارسش مصور واستون درست كنم. □ نوشته شده در ساعت 11:10 AM توسط باربد
|