جريان زندگى من



June 29, 2003

● آقا جاتون خالي ديشب رفتيم بركلي(يك ساعت حدودا با ما فاصله داره)كنسرت موسيقي استاد محمدرضا لطفي.(كلي جاي نعيم عزيزم و سيروس جونم رو خالي كردم)
برنامه با دستگاه نوا وشروع شد اين رو بگم كه فقط دونوازي بود برنامه.اول استاد لطفي كمانچه زد كه من نمي دونستم كمانچه هم ميزنن كه البته كاشكي نميزد اخه آدم از يه استاد توقع داره يا ساز نزنه و يا اگر ميزنه خوبو كامل بزنه ولي متاسفانه كمانچه زدنش اصلا خوب نبود به طوري كه بعضي جاها اصلا صداي ساز جيغ جيغي ميشد.
بعد استاد شروع به تار زدن كرد و يه خانم امريكايي هم با دف و دايره همراهيش ميكرد كه قطعات در دستگاه راست پنجگاه بودن كه به هر حال زيبا هم زد ولي متاسفانه دف و دايره اي كه همرايش ميكردن به هيچ وجه درخور نوازندگي استاد لطفي نبود.به هر حال برنامه جالبي بود بعد از مدت ها و من رو حسابي برد تو حال وهواي روز هاي خوش شيراز و محفل ها و برنامه هاي موسيقي كه ميرفتم.يادش بخير.

                               

........................................................................................