جريان زندگى من



May 05, 2003

● آبجي جان از شيراز و بهارنارنج و گوچه سبز نوشته ولي خوب بچم نه اينكه يه مقداري خارجه بوده يادش رفته الان بهارا همش ريخته و موقع گوجه سبز هم هنوز نشده.ولي من كه خيلي گلم و خيلي هم باهوش(اينجايي ها ميگن ناك دور) ميگم الان اگر شيراز بودم ميرفتم حافظيه اول مثل ميشه يه فاتحه واسه حافظ عزيز ميخوندم، به اون موسيقي قشنگي كه گذاشته بودن گوش ميدادم بعد هم يه كمي راه ميرفتم دور محوطه و بعد هم مينشستم دم در يكي از حجره ها و يك كمي آرامش ميگرفتم بعد هم يه دونه عرق يا يه پالوده خودم رو مهمون ميكردم و ميرفتم بيرون موقع بيرون رفتن به اون دوتا بوته بزرگ نسترن دم در نگاه ميكردم و شايد هم بوشون ميكردم و از اينكه يكي از زيبايي هايي كه دوستشون دارم رو دارم ميبينم كلي خوشحال ميشدم.بعله نسترن بو كنيد و ببينيد و عرقش رو هم بخوريد و به منم تعارف نكنيد.
                               

........................................................................................