جريان زندگى من



April 17, 2003

● اشكم ميخواد در بياد
وقتي يه موسيقي زيبا گوش ميكني.وقتي عاشق موسيقي هستي.
وقتي موسيقي اي گوش ميكني كه شايد ابهت نداره، 100 تا ساز توش رديف نكردن،رهبر نداره، از پيش تعيين شده نيست و ..... ولي ميدوني از يك روح و فرهنگ پاك مياد.ميدوني كسي كه داره ميزنتش عاشقه و اين صدايي از بالاست.
اشكم ميخواد در بياد وقتي يه نفر رو دوست داري و نگرانشي ولي خوب بعضي وقتا يادش ميره.فكر ميكنه ميخواي تو كارش دخالت كني.فكر ميكنه.... نميدونم چي فكر ميكنه.به هر حال اينم از عشقه.
اشكم ميخواد در بياد وقتي ميبينم روز به روز دارم بهتر ميشم وقتي ميبينم .............(ايناش ديگه واسه خودمه)
اشكم ميخواد در بياد وقتي يه بهار(پرتقال بود فكر كنم) رو پيدا ميكنم و به ياد بهار نارنج شيراز بوش ميكنم اينقدر كه هركي ببينه ميگه خل شده.
اشكم ميخواد در بياد وقتي يه شعر تر حافظ ميخونم و باز هم خودم رو بيشتر كشف ميكنم، وقتي از اون معني هاي پرمغز شعرش از هيجان كشف يه وجه ديگه از عشق به خنده مستانه ميفتم.
اي بابا آق اميراي نوشته ها چي چيه؟ تا حالا اينجوري نديده بودم بنويسي.نميدونم چرا يه دفعه رفتم تو فاز اون چيزي كه درونم هميشه بوده ولي به هيچكس معمولا نشون نداده بودم. به هر حال هي اين اشكمون دلش ميخواد بياد پائين و بعضي وقتا هم اي يه كمكي خيس ميشه اين چشما كه البته ميگن خوبه واسه سو چشم.راستي كسي هم نگران نشه وا دلم واسه هيچ كس و هيچجا تنگ نشده و اينا همش به خاطر اينه كه اون ته دلم خوشحال و اميدوار و راضي هستم.
و اگر هم اشكي هم هست از شوق و عشقه.

                               

........................................................................................