| |
جريان زندگى من |
February 06, 2003
● عزيزم نميدوني چقدر دلم واست تنگ شده .مني كه نميتونستم ازت جدا بشم مني كه هيچ كدوم رو به تو ترجيح نميدادم، مني كه حتي اگه چند روز مسافرت ميرفتم دلم واست يه ذره ميشد. يادته بعضي از مسافرت ها با اينكه همه يه جوري نگام ميكردن تو رو هم ميبردم باهات.يادته چند بار كه مسافرت بودم و ديدم بابا اينها تو رو بدون خبر همراه آوردن چقدر خوشحال شدم. پس بدون كه اين مدت چي كشيدم.روزهاي اولي كه اومده بودم خواهر عزيزم يه دونه مثل تو رو واسم در نظر گرفته بود و حتي همون روز اول كه رسيدم اينجا آورده بودش خونه من هم به خيال اينكه همه مثل تو هستن چيزي نگفتم ولي همون شب اول فهميدم تو يه چيز ديگه بودي واسه همين ردش كردم رفت.
........................................................................................چه شبايي كه با تو نگذروندم، يادته بعضي وقتا مامانم بدون اطلاع من روپوشت رو ميشست چقدر ناراحت ميشدم. عزيزم ولي ديگه چه ميشه كرد من كه نميتونستم تو رو همرام بيارم، تحملم هم آخه يه حدي هست به هر حال بايد بهت بگم تو هميشه در قلب من هستي. عزيزم اين بالش جديدي كه خريدم مثل تو نيست ولي خوب اينهم خوبه و يواش يواش بهش عادت ميكنم، عزيزم به يادت هستم، مواظب خودت باش □ نوشته شده در ساعت 11:01 AM توسط باربد
|