جريان زندگى من



February 15, 2003

● بعله، از خواب بيدار شديم و طبق معمول با حاج آقا رفتم دفترشون از اونجا هم راه افتادم و پياده زدم به راه.حاج آقا ميگفت كه حتما برو و سيتي سنتر كه يكي از مراكز تجاري هست رو ببين منم تعريفش رو خيلي شنيده بودم.از ميدان جمال تا سيتي سنتر حدود 20 دقيقه پياده روي داشت كه من هم ترجيح دادم پياده برم تا بهتر محيط رو ببينم.توي راه كه ميرفتم خيلي واسم نحوه كشت و آبياري فضاي شبز اونجا جالب بود. تا اينكه بالاخره به سيتي سنتر رسيدم آقا عجب مغازه هايي، عجب فروشنده هايي و البته عجب خريدارهايي.اونجا پر بود از هر چيزي كه بخواي بخري از قطعات الكترونيك تا لباس و نوار ولوازم آرايش.جاتون خالي نهار رو هم همونجا زديم تو رگ اونم چي؟ كباب حلبي.جالب اينكه به آقاي صندوق دار كباب فروشي كلي با لهجه آمريكايي(كه نشون بدم انگليسيم خوبه)گفتم كباب حلبي مي خوام بعد كه بقيه پول رو بهم داد به فارسي گفت يه چند دقيقه طول ميكشه تا درست بشه.
جالب اين بود كه تا دلتون بخواد اونجا درخت كريسمس و اين جنگ.ل پنگولاي كريسمس رو به در و ديوار آويزون كرده بودن.بعد از سيتي سنتر دوباره برگشتم به ميدان جمال البته اين دفعه گفتم با اتوبوس برم كه هم خسته نشم و هم دلم ميخواست سوار اتوبوس هاي اونجا بشم و ببينم چجوري هستن، توي استگاه اتوبوس وايساده بوديم كه آقا ديدم يه دونه از اين تاكسي شخصيا(فكر كنم طرف يا افغاني بود يا بلوچ پاكستاني) ول كن نيست و هي ويساده و بوق ميزنه خواستم بهش بگم مگه خودت پدر و برادر نداري كه يهو گفت ميدان جمال 3 درهم ميبرم و ما هم از خدا خواسته سوار شديم و رفتيم، دوباره به كافي نت يه سر زدم و بعد هم به اتفاق حاج آقا عازم منزلشون شديم.آقا جاتون خالي شام ماهي درست كرده بودن چه ماهي اي خيلي خوشمزه بود.........و دوباره خواب به سراغمان آمد، آمدني.
(عكس هاي سفرنامه دبي رو به زودي در يك مجموعه كامل تقديم ميكنم)

                               

........................................................................................