| |
جريان زندگى من |
February 11, 2003
● صبح از خواب بيدار شديم و بعد از صبحانه با حاج آقا رفتيم محل كارشون كه توي يه طبقه 16 يه برج نزديك ميدان جمال عبدالناصر بود.از اونجا هم با دفتر هواپيمايي تماس گرفتم و رفتم دفتر هواپيمايي واسه بليت آمريكا.اتفاقا توي آژانس هواپيمايي يه ايراني بود كه خيلي كمك كرد و تونست هم قيمت خيلي مناسب و هم هواپيمايي خوبي رو واسم جور كنه.
........................................................................................ظهر اون روز هم جاتون خالي رفتم و شاورما كه يه چيزي تو مايه هااي كباب تركي خودمون ولي با نون عربي و مخلفات هست خوردم كه خوشمزه بود(اگر خواستين بخورين مرغش بهتر از گوشتش هست)به هر حال بعد از نهار هم كه تو همون ميدون جمال عبد الناصر گشتم و تقريبا همه جاش رو بلد شدم(اگر كسي آدرس جايي رو خواست در خدمتيم)اونجا هم تا دلتون بخواد مغازه دار ايراني هست و همينطور خريدار ايراني. نميدونم چرا ايراني ها حتي اگر حرف هم نزنن قيافه هاشون معلومه(البته ميدونما چه زن و چه مرد ولي نميشه گفت)خلاصه بعد از كلي گشتن و بجايي نرسيدن يه كافي نت پيدا كردم و يه كم هم با بعضي از دوستام چتيدم و همشون چت كردن تا اينكه تقريبا شب شد و حاج خانم اومد دفتر دنبالم(آخه حاج آقا جلسه داشت و دير ميومد خونه)و رفتيم خونه.(آقا جاتون خالي خونشون انقدر واسه مهمون راحت بود كه نگو اصلا سبك خونه هاي اونجا اينطوريه كه يه اتاق جدا و مستقل واسه مهمون دارن و مهمون كاملا از خود خونه جاش مستقل هست) و خوابيدم. □ نوشته شده در ساعت 11:01 AM توسط باربد
|