| |
جريان زندگى من |
July 02, 2002
● سفرنامه.
........................................................................................روز چهارم. از خواب بيدار شديم و با ميزبان جان رفتيم شركت،دوستان ديگر هم پى كار خودشان رفتن البته قرار شد ساعت 10 همگى جلوى كاخ شمس(اشرف؟) در كرج همديگر رو ببينيم بدوبدو خودمون رو رسونديم به كاخ شمس ولى ديديم بقيه افراد به خط روى چمن ها نشتن و دارن نوشابه ميزنن تو رگ،بعععععععععله آقا اينجا از آن يكى از ارگان ها بود و نگذاشتن افراد مسئله دار آن هم به صورت گروهى مختلط وارد اين مكان مقدس شوند پس ما هم انگشت شستمان را به نشانه موفقيت به آنها نشان داده و راهى دربند شديم.آقا جايتان خالى چه آب و هوايى،در بدو ورود چشممان به همان قرمزى هاى شب قبل افتاد و تنمان لرزيد و هرچه به بقيه گفتيم اينها مشكل زاست گوش نكردن و آنها هم از اينها خريدن و البته دودش هم در چشمشان رفت(فكر كنم)بعله بعد از مدتى بالا رفتن و هى تقاضاى بيشرمانه از طرف تعدادى فالگير براى اينكه ثابت كنند ما (من و بقيه با هم )به پاى هم پير مىشويم به يكى از اين غذاخورى ها وارد شديم و همين طور ا’رد داديم و عجب چلو كبابى زديم، زدنى. بعد از آن هم يك عدد چاى دبش تركى(كه من چقد از چوى دبش بد’م مياد)روانه پائين شديم.حالا نوبت نسوان محترمه بود كه ما را بگردانند پس مستقيم وارد بازارى به نام قائم شدن و ما هم مانند گوسپندان سر به راه به دنبال آنان و اينجا بود كه فهميدم چه نعمتيست كه آدمى دوست مونث ندشته باشد و به تبع آن هم جيبش در امان باشد اما بعد از اينكه دوستان دوستانم براى آنها مقاديرى هديه خريدندى به اشتباه خود پى بردم.بعله آقا بعد از مدتى چرخيدن و به جايى نرسيدن به بيرون هدايت شديم و حالا بود كه بايد مىكشتيم وقت را(آخه مىدونيد زشته آدم يه جا مهمون باشه اونم تو شهر غريب و زودتر از ساعت 9 -10 بره خونشون)پس پياده از ميدان تجريش به طرف پائين سرازير شديم.آقا حالا فرض كن خسته و خورد دارى مياى و يك دفعه ببينى به به نان سنكگ و پنير دارن بهت چشمك مىزنن و جلوتم يك عدد پارك خلوت و با صفا هست،هيچ راهى ندارين جز اينكه با نان و پنير و البته سبزى بشينى تو چمن ها و از خجالت هرچى نون و پنير و آدمها و نگهبان پارك كه دارن چارچشى نگات مىكنن در بياى.(اين هم عكس با خودسانسورى).خلاصه ديگر كارى نبود كه به ذهنمون برسه بكنيم پس بهتر آن ديديم كه به منزل روانه شويم ومنتظر دست پخت خوشمزه ميزبان بمانيم.آنگاه با تنى خسته و روحى آرام به ديار رويا ها پيوستيم پيوستنى. □ نوشته شده در ساعت 5:07 AM توسط باربد
|