جريان زندگى من



June 02, 2002

سفرنامه
روز اول.
روز دوم:
آقا در خواب شيرين صبگاهي بوديم كه با سروصداي دوستان از خواب بيدار شديم و ناگاه يادمان آمد اصل موضوع سفر ما به خاطر امتحان دانشگاه آزاد دوستان بوده پس دعاي خيرمان را بدرقه راهشان كرديم و دوباره به خواب فرو رفتيم،خوابيدني.
بعد از اصلاحات و يك حمام، آماده صرف صبحانه به همراه دوست ميزبان شديم پس بدون هيچ رحمي بر سر سفره نشستيم(آقا اين آب تهرونتون عجب اشتهاآور هستش)بعد از آن ساعاتي را به بطالت و همچنين اختلاط با خانواده ميزبان گذرانديم تا اينكه بقيه همراهان نيز به ما پيوستند همچنين يكي از دوستان كه قرار بود از شيرازبه ماهشهر برود و از آنجا به ما ملحق شود نيز افتخار حضور پيدا كرد(فهميديم كه اين دوست سرمان را شيره ماليده اند و به دلايلي زودتر از ما از شيراز به تهران آمده،ميدانيد غم فراق انسان را ديوانه مي كند)به هر حال زمان،زمان صرف نهار بود و برخلاف معمول گذشته ميزبان تهيه چلومرغ ديده بودند(بر طبق روال قبل بايد ماكاروني مي خورديم)بعد از آن دوستان طالب علم را تا محل آزمون همراهي كرديم و اوقاتي را باز به ناچار به بطالت گذرانديم تا اينكه موعد مقرر فرا رسيد و به دنبال دوستان رفته و تعداد متنابهي بر افراد افزوديم،حال كاسه چه كنم در دست گرفته كه كجا برويم.بعد از ساعاتي اجماع نظر شد كه به ف ف ر(فست فود رستورانت)بوف برويم آن هم در زعفرانيه(به ما گفتند اينجا زعفرانيه هستش). در آنجا باز هم بر تعدادمان افزوده شد به شكلي كه براي نشستن مجبور به تغير دكوراسيون آنجا شديم.تا آماده شدن غذا افرادي با اشكال و حالات متفاوت ديديم به طوري كه چشمانمان به اندازه چشمان
آن جغد نمادين گشاد شده بود.غذا آمد.خورديم و خورديم تا اينكه ديديم شكمها پر شده اما ميز خالي نشده و هيچ همراهي نيست،ندا داديم آيا ياوري هست مرا به غير از تني چند هيچ كس تحويلمان نگرفت.اما هيچگاه چهره مغلوب به خود نگرفتيم و از شرمندگي ميز با موفقيت در آمديم.پس با تني سنگين به بيرون هدايت شديم و قصد داشتيم كمي اختلاط مختلط كنيم كه آقا مهربونه كه صاحب اونجا بود گفت آقا لطفا اينجا تجمع نكنيد(هي مشتي تو شيراز همه دلشون مي خواد مردم و مخصوصا ما واستيم جلو م ا ي(مغازه اغذيه فوري)شون شما چرا اينجوري هستي)پس راهي منزل شديم،پس از رسيدن بهتر آن ديديم كه به مانند گربه وارد شويم تا از طرف صاحبخانه مورد گزند واقع نشويم و به همان آهستگي رفتيم لالا.
راستي نميدونم چرا دوربين رو يادم رفت همراهم ببرم.

                               

........................................................................................