| |
جريان زندگى من |
April 24, 2002
● آقا مدتيه كه كم پيدا شديم،حالا علتشو ميگم چرا اينجورىشدم.
........................................................................................عرض كنم كه آقا چشمتون روز بد نبينه ما يه كامفيوتر واسه كارگاهمون خريديم، من اومدم كه به كامفيوتر خودم لينكش كنم تا يه سرى برنامه بريزم توش كه آقا يه دفعه ديدم كامفيوتر خودم حالش بد شد و چون با تنفس مصنوعى و شوك و اين چيزايى كه خودم بلد بودم درست نشد مجبور شدم ببرمش بيمازستان و ديگه ديديم آقا بايد شستشوى مغزى بشه تا اون خاطرات بد از ذهنش بياد بيرون و بشه مثل دسته گل كه حالا شده.به هر حال 3 روز كه اينجورى گذشت بعدشم كه خودم چند روز گرفتار كارگاه بودم(الان هم به لطف كامفيوتر كارگاه دارم اينا رو مىنويسم وگرنه الان يا در حال كتاب خوندن بودم يا داشتم جدول حل مىكردم) ولىاين چند روز خيلى اتفاق ها افتاده كه بايد بنويسم. خوب آقا اول بگم كه يه ساندويچى توى خيابان ولىعصر باز شده به نام گپ(گب؟)كه به نظرمن غذاش خوب بود و به خاطر اينكه يه كم تو مسير ماشين رو نيست الكى شلوغ نبود (البته من وسط هفته رفتم) به هر حال ما كه خوشمان آمد.ديگه اينكه آقا خدا رو شكر ميكنم كه اون چند سالى كه تو اون خراب شده(كه آرزوم اينه كه دوباره خاطراتش واسم زنده بشه)بودم بيشتر از چهار پنج دفعه توى سلفش خوراك نخوردم. آقا روز جمعه رفتيم مجمع عمومى انجمن موسيقى فارس آخه من و هشت،نه نفر ديگه كه فكر كنم البته بيشتر بشيم به عنوان اعضاىاصلى جوان اون انتخاب شديم و رفته بوديم تا با رئيس انجمن صحبت كنيم براى فعال كردن شاخه جوان انجمن كه البته قصه ش درازه فقط اگر براتون تعريف كنم كه اين بزرگان موسيقى اين شهر كه تازه اينها روشنفكرها و كار درستاش بودن در نشست ماهانشون چى ميگفتن زار زار به حال موسيقى گريه مىكنين(من كه چقدر تاسف مىخورم وقتى يادم مىافته كه تو انجمن خودمون كه به خاطر هيچ و پوچ تعطيلش كردن با اينكه همه جوان بودن و بىتجربه چه بحث هاى خوبى انجام مىگرفت) يه عصر هم رفتم حافظيه و چند تا عكس از اونجا گرفتم(1 2 )فقط نميدونم مگر نارنج(با فتحه ر)چقدر ادم رو وسوسه مىكنه كه يه نفر با اينهمه ريش و كت و شلوار از دوستش بخواد واسش قلاب بگيره و اينجورى از درخت بكنتش(البته ببخشيد كه عكس تاريك شده) آقا كى ميدونه خزوك يعنى چى؟(البته غير شيرازى ها بگن) ديگه اينكه آقا چهارشنبه هم نميدونم كدوم......مىخواد بياد كه باز دوباره بايد بريم اجرا تازه خواستن اىايران رو هم اول برنامه و هم آخر برنامه بزنيم. تا حالا ارديبهشت شيراز رو ديدين اگر نديديد حتما يه سر بيايد شيراز آخه بهار شيراز مخصوصا ماه ارديبهشت خيلى ديدنى هست. روز اول ارديبهشت روز تولد كسى هست كه من بهش عشق مىورزم يعنى سعدى.يادمه تابستونه بعد ازكلاس دوم ابتدائى بود كه بابا واسم كليات سعدى رو خريد و هر موقع مىرسيد با من كار مىكرد كه اون رو بخونم و حفظ كنم.....منت خداى را عز و جل كه طاعتش موجب......و من البته هيچ وقت حفظ نشدم(من اصلا حفظياتم خوب نبوده ولى هميشه معنى يه جمله رو كه بفهمم هميشه در يادم ميمونه)خلاصه اگر پدرم تنها همين كار رو در زندگى واسم انجام داده باشه من تا ابد مديونشم به نظر من خدمتى كه سعدى در گلستان و بوستان به ادبيات ايران و به عنوان معلم اخلاق به بشريت كرده كمتر كسى انجام داده.به هر حال روز اول ارديبهشت رفتم سعديه و چند تا عكس گرفتم.اونجا به مناسبت ياد روز سعدى مسابقه نقاشى بود كه دخترها و پسرها اومده بودن و البته نقاشىهاشون بد نبود.چند تا عكس هم از بناى آرامگاه گرفتم(1 2 3 )البته اين يكى رو وقتى اومدم خونه و عكسها رو ديدم تازه فهميدم آقاهه داشته شلوارشو درست مىكرده. آقا من يه مسلمان شيعه هستم و دلم نمىخواد كسى به دين و مذهبم توهين بكنه اما چشمم رو نميتونم به روى حقايق ببندم و اگر بتونم كمك مىكنم كه اين اراجيفى كه به نام دين قاطى دينمون كردن و همه رو تبديل به يك مشت خرافه پرست كردن واسه مردم روشن كنم.واسه همين توصيه مىكنم به اين وبلاگ اسلام يه سر بزنيد البته به نظر من اينها اسلام نيست و نبايد اينها رو به عنوان همه اسلام به مردم معرفى كرد. راستى دو نفر ديگه به بلاگرهاى شيرازى اضافه شدن يكى ايشون كه البته من نفهميدم مىخواد چى بگه و يكى هم ايشون كه البته يه جورايى بازم نفهميدم چى ميگه ولى به خاطر پارتى بازى و اينكه فاميلمون هست چيزى نميگم.(-؛ داشت يادم مىرفت هرى پاتر رو هم ديدم ولى نفهميدم واسه چى اينهمه فروشش بالا بود. خوب آقا بيكارى اونم تو بيابون با داشتن يك عدد ك.ش (كامپيوتر شخصى) آدم رو مجبور مىكنه كه هى وبلاگ بنويسه و گرنه من الان اگر تو خونه بودم حداكثر با ده خط سر و ته ماجرا رو هم مىآوردم تا شما هم نفرينم نكنيد. □ نوشته شده در ساعت 7:52 PM توسط باربد
|