| |
جريان زندگى من |
March 30, 2002
● فيلم شام آخر رو ديديد!خب اگر نديديد چيزى از دست ندادين.هنگام ديدن فيلم چند بار خواستم بلندشم بيام بيرون (حالم داشت به هم مىخورداز فيلم)
........................................................................................ولى طاقت آوردم و تا آخر نشستم به نظر من براى نقد يك چيز بايد حتما اول اون رو بفهمى تا بتونى حسابى بكوبيش مگر اينكه ديگه اون اثر خيلى پرت باشه.(جملات حكيمانه رو دريابيد)ولى از حق نگذريم يه موضوعى تو فيلم بود كه ذهن منو مشغول كرد ا.نم اين مسئله عشق زمينى،يادمه تو مدرسه اينقدر تو كلمون مىكردن عشق آسمانىعشق آسمانى كه حتى وقتى به ذهنم عشق زمينىخطور مىكرد ميگفتم استغقرا... و فكر مىكردم كه اگر به غير از عشق آسمانى به فكر عشق ديگر باشم مشرك شدم.اما حالا اعتقاد راسخ دارم كه اگر عشق زمينى (نه فقط به جنس مخالف حتى به اشيا) نداشته باشى يه جاى كار مىلنگه. برگ درختان سبز در نظر هوشيار هر ورقش دفتريست معرفت كردگار. □ نوشته شده در ساعت 9:03 PM توسط باربد
|