| |
جريان زندگى من |
March 25, 2002
● كلى حرف مىخواستم بزنم كه الان يادم نيست.
........................................................................................تعطيلى واقعىتر از اين نميشه الان دو روز هست كه پام رو از در خونه بيرون نگذاشتم همش درازكش افتادم يه ور مامان هم كه همش داره غر ميزنه به من و بابا كه حالا هم كه تعطيل هست و دور هم هستيم شما همش خوابيد(آخه ما كمتر پيش مياد همه با هم تو خونه باشيم)اين چند روزه هم به خاطر عزادارى هيچ بنىبشرى كار نميكنه و به همين دليل ما هم كارى نداريم(چقده خوووووووووبه) □ نوشته شده در ساعت 7:55 AM توسط باربد
|