| |
جريان زندگى من |
February 20, 2002
● سفرنامه مصور:
........................................................................................ديروز باز دوباره واسه همون كار ادارى ماه قبل رفتم گناوه(بازم روز آخر ماه) اما اين دفعه با ماشين خودم رفتم و به سلامتى كارم انجام شد. من واسه اولين بار بود كه به گناوه ميرفتم.وارد شهر كه ميشى اولين منظره جالب كه ميبينى كارگاه لنج سازى هست و البته دومين منظره جالب واسه من عشق شهردارى اونجا به فوتبال بود.چون خيلى اونجا توقف نكردم واسه همين جاهاى ديكه شهر رو نديدم فقط واسم جالب بود كه اونجا هم خدمات اينترنت داشت! در راه برگشتن چون هوا هم يه كم بارونى بود تمام راه منو ياد شمال مىانداخت مخصوصا كه تمام كوه ها هم سبز شده بودن خلاصه اينكه بهار خانوم تا كازرون رسيده و بايد به زودى منتظرش باشيم. شهر تاريخى بيشاپور در نزديكى كازرون واقعا يكى از آثار تاريخى هست كه به نظر من هنوز واسه مردم ناشناخته مونده،در راه برگشت يه سر به اونجا زدم و چند تا عكس هم گرفتم. اول به طرف تنگ چوگان رفتم تا از حجارى هاى رو سنگ كوه ديدن كنم.اولين نقش مربوط به شاهپور ميشه كه پادشاه رومى رو اسير كرده،بعد از اون شاه ايران و شاه اسير روم رو ديدم كه در چهار رديف بودن(رديف اول ايرانىها و سه رديف پايين رومى ها هستن).بعد از اون بهرام شاه ايران هست كه داره حلقه شاهى رو از اهورامزدا ميگيره وزير پا دشمن خودش رو سرنگون كرده.بعد از اون هم بهرام شاه در رديف اول نشسته و بزرگان ايران دورش جمع هستن و در رديف پايين جلاد ها سر دشمنان رو در دست دارن.در آخر هم بقاياى راه آبى كه هنگام بارندگى آب كوه روجمع ميكرده. بعد از گذشتن(به اين طريق) از روى رودخانه شاپور كه پلش به علت سيل ريخته بود به شهر بيشاپور رفتم در قسمت ورودى تابلويى رو ديدم كه كل اطلاعاتى كه به شما از اين شهر ميدن همين بود و بس(واقعا دست ميراث فرهنگى درد نكنه)در اونجا مدرسه زمان آل بويه رو ديدم كه چقدر كوچك وجمع وجور بود،بعد از اون پرستشگاه آناهيتا رو ديدم كه بعد از پايين رفتن از پله ها وارد يه محوطه تقريبا 20 در20 ميشدين كه با يك ددور تا دورش ديوار بود در هر ديوار يك ورودى بود كه وارد دالانى ميشدين كه دور معبد بود و البته خيلى هم تاريك.در معبد يك حوضچه كم عمق اما بزرگ(تقريبا تمام كف معبد) بود كه نشون ميداد هنگام باران به وسيله راه آبى كه در دالان ها طراحى شده بود پر ميشده.كلا در تمام قسمت شهر تا تونسته بودن چاه ساخته بودن براى جمه اورى آب. يك زيرزمين هم بود كه فكر كنم زمانى اب انبار بوده.ديواره بجا مانده از دور شهر هم چيزى در حدوده 200متر بود.و يك خانه بزرگ كه نفهميدن كاخ بوده يا خانه يا چى؟ ولى اين فكر كنم حياط يا ورودى يه كاخ بوده. در نظر بگيريد اگر اين كفارغربى يه ستون از 1800 سال داشتن با اون چكار ميكردن كه ما اينطورى اونو به امان خدا رها كرديم.اين قلعه دختر كه به نظرم حالت پادگان شهر بوده هم معلومه روزگارى واسه خودش شوكتى داشته.راستى يادم رفت بگم دوستم كه يك آهنگساز جوان و با سليقه هست واگر اون نبود اين 10 ساعت رانندگى واقعا واسم يه عمر ميگذشت اولين بار بود كه بيشاپور رو ميديد(حتى اسمش رو هم نشنيده بود)در حين ديدن اين آثار حسابى بهم ريخته بود و هرچى مىتونست به مسئولين نگهدارى از اونجا مىگفت. □ نوشته شده در ساعت 12:57 AM توسط باربد
|