| |
جريان زندگى من |
February 05, 2002
● حكايت:
........................................................................................دوتا برادر بودن كه يكى از اونها عالم بود و خيلى معروف شده بود،برادر ديگه هر كار مىكرد نمىتونست به پاى اون برسه و چون مىخواست هر جور شده اونم معروف باشه رفت مكه تو خونه خدا ر...,واسه همينم همه ديگه مىشناختنش. حالا شده مثل بعضى از اين وبلاگ ها. □ نوشته شده در ساعت 8:20 PM توسط باربد
|